eitaa logo
قدم قدم تا بندگی
590 دنبال‌کننده
3هزار عکس
1.4هزار ویدیو
26 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم رب ادخلنی مدخل صدق و اخرجنی مخرج صدق و اجعلنی من لدنک سلطانا نصیرا این کانال در جهت لبیک به فرمان#جهاد_تبیین مقام معظم#رهبری تشکیل شده است. مباحث کانا( سیاسی،مذهبی،فرهنگی) لینک کانال https://eitaa.com/joinchat/100728839C53d3f8b669
مشاهده در ایتا
دانلود
قدم قدم تا بندگی
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 #زندگی_مهدوی_در_سایه_دعای_عهد #دعای_عهد #قسمت_پانزده 👇😘👇👇👇👇 اسئلک باسمک الذی دوباره تاکی
👇👇👇👇👇👇 ۵.اشرقت به السموات و الارضون؛ به حق آن اسمی که آسمان ها و زمین ها را با آن نور بخشیدی. متناسب با این فراز،آیه ای درباره روشن شدن روز قیامت در سوره زمر آیه ۶۹ آمده است: و در اون روز زمین به نور پروردگارش روشن شود و نامه اعمال را در میان نهند و پیامبران و شاهدان را حاضر سازند و میان آنان به حق داوری شود و در حالی که بر آنان ستم نمی رود. گفتنی است روشن شدن آخرت به نور پروردگار، به این معنا نیست که دنیا از نور الهی خالی است چه اینکه دنیا نیز مانند آخرت روشن به نور الهی است. هرچند به سبب شرایط دنیا این نور مانند اخرت مشاهده نمی‌شود.در آخرت، نور الهی تجلی کامل خویش را خواهد یافت و همگان برآن واقف خواهند شد. در تفسیر اطیب البیان می خوانیم: چون در قیامت نور خورشید و ماه گرفته می شود مراد از «نور رب» نوری است که از مومنان برمی خیزد. سپس این آیه را به عنوان شاهد ذکر می‌کند:(یومَ تریَ المومنینَ و المومناتِ یسعی نورهُم بین ایدیهم)(حدید،۱۳) 💐💐💐💐💐💐 از این آیه و این تفسیر می توان نتیجه گرفت که: نور روشن کننده هستی می‌تواند نور معصوم باشد که پرتویی از نور خداست.بنابر این پیامبر و اهل بیت چه در دنیا و چه در آخرت نور پروردگارند که در زیارت جامعه کبیره نیز به تجلی آنها اشاره شده است:«وأشرقت الارض بنورکم»که هم سو با همین فراز دعاست. اما باید دانست بر اساس اعتقادات شیعه اهل بیت از تجلی های برتر نور الهی اند و نور آنها در راستای نور پروردگار،روشنگر و هدایت کننده است. در همین راستا در بخشی از یک حدیث طولانی و زیبا پیامبر اکرم فرمود: سپس ظلمت و تاریکی همه جا را فرا گرفت فرشتگان به خدا شکایت کردند:«خدایا این تاریکی را از ما برطرف کن» پس خداوند کلمه ای فرمود و از آن کلمه روحی را خلق کرد. سپس کلمه ای فرمود و از آن کلمه هم نوری خلق کرد. آن نور روشنایی داد [و اضافه شد] به آن روح.خداوند او را در جایگاه عرش جا داد. پس همه جا روشن شد. آن حضرت فاطمه زهرا است .به همین دلیل «فاطمه» را «زهرا» نامیدند.چون به واسطه نور او آسمانها روشن شد.(بحارالانوار،ج ۴۰،ص۴۴) در روایت دیگری امام مهدی نور دهنده زمین به حساب آمده است. مفضل بن عمر می گوید: از امام صادق شنیدم که فرمود:(رب الارض) درآیه (و اشرقت الارض بنور ربها)یعنی «امام الارض» 🌷🌷🌷🌷🌷🌷 البته آیه ذکر شده در روایات به قیام حضرت مهدی نیز تفسیر و تاویل شده و در حقیقت نوعی تشبیه و تأکیدی است بر این مطلب که هنگام قیام حضرت مهدی دنیا نمونه ای از صحنه قیامت خواهد شد و به عدل و داد به وسیله آن امام در عالم حکم فرما خواهد شد.امام صادق تحول جهان را در زمان ظهور حضرت صاحب الامر و الزمان در پرتو آیه شریف (و اشرقت الارض بنور ربها) چنین بیان می فرماید: هنگامی که قائم ما قیام کند زمین با نور پروردگارش روشن میشود و مردم از نور خورشید بی نیاز می گردند.(بحارالانوار،ج ۵۲،ص۳۳۷) دارد.. مهدوی عهد 👇👇👇👇 @gadamgadamtabandegi
نژاد در فضای تاریک و خاکی اتاق و با نور اندک موبایل، بلاخره حلیه را دیدم که با صورت روی زمین افتاده و یوسف زیر بدنش مانده بود. دیگر گریه‌های یوسف هم بی‌رمق شده و به‌نظرم نفسش بند آمده بود که موبایل از دستم افتاد و وحشتزده به سمت‌شان دویدم. زن‌عمو توان نداشت از جا بلند شود و چهار دست و پا به سمت حلیه می‌رفت. من زودتر رسیدم و همین که سر و شانه حلیه را از زمین بلند کردم زن‌عمو یوسف را از زیر بدنش بیرون کشید. چشمان حلیه بسته و نفس‌های یوسف به شماره افتاده بود و من نمی‌دانستم چه کنم. زن‌عمو میان گریه حضرت زهرا (سلام‌الله‌علیها) را صدا می‌زد و با بی‌قراری یوسف را تکان می‌داد تا بلاخره نفسش برگشت، اما حلیه همچنان بی‌هوش بود که نفس من برنمی‌گشت. زهرا نور گوشی را رو به حلیه نگه داشته بود و زینب می‌ترسید جلو بیاید. با هر دو دست شانه‌های حلیه را گرفته بودم و با گریه التماسش می‌کردم تا چشمانش را باز کند. صدای عمو می‌لرزید و با همان لحن لرزانش به من دلداری می‌داد :«نترس! یه مشت آب بزن به صورتش به حال میاد.» ولی آبی در خانه نبود که همین حرف عمو روضه شد و ناله زن‌عمو را به یاحسین بلند کرد. در میان سرسام مسلسل‌ها و طوفان توپخانه‌ای که بی‌امان شهر را می‌کوبید، آوای اذان مغرب در آسمان پیچید و اولین روزه‌مان را با خاک و خمپاره افطار کردیم. نمی‌دانم چقدر طول کشید و ما چقدر بال بال زدیم تا بلاخره حلیه به حال آمد و پیش از هر حرفی سراغ یوسف را گرفت. هنوز نفسش به درستی بالا نیامده، دلش بی‌تاب طفلش بود و همین که یوسف را در آغوش کشید، دیدم از گوشه چشمانش باران می‌بارد و زیر لب به فدای یوسف می‌رود. عمو همه را گوشه آشپزخانه جمع کرد تا از شیشه و پنجره و موج انفجار دور باشیم، اما آتش‌بازی تازه شروع شده بود که رگبار گلوله هم به صدای خمپاره‌ها اضافه شد و تن‌مان را بیشتر می‌لرزاند. در این دو هفته محاصره هرازگاهی صدای انفجاری را می‌شنیدیم، اما امشب قیامت شده بود که بی‌وقفه تمام شهر را می‌کوبیدند. بعد از یک روز روزه‌داری آن‌هم با سحری مختصری که حلیه خورده بود، شیرش خشک شده و با همان اندک آبی که مانده بود برای یوسف شیرخشک درست کردم. همین امروز زن‌عمو با آخرین ذخیره‌های آرد، نان پخته و افطار و سحری‌مان نان و شیره توت بود که عمو مدام با یک لقمه نان بازی می‌کرد تا سهم ما دخترها بیشتر شود. زن‌عمو هم ناخوشی ناشی از وحشت را بهانه کرد تا چیزی نخورَد و سهم نانش را برای حلیه گذاشت. اما گلوی من پیش عباس بود که نمی‌دانستم آبی برای افطار دارد یا امشب هم با لب خشک سپری می‌کند. اصلاً با این باران آتشی که از سمت داعشی‌ها بر سر شهر می‌پاشید، در خاکریزها چه‌خبر بود و می‌ترسیدم امشب با خون گلویش روزه را افطار کند! از شارژ موبایلم چیزی نمانده و به خدا التماس می‌کردم تا خاموش نشده حیدر تماس بگیرد تا اینهمه وحشت را با عشقم قسمت کنم و قسمت نبود که پس از چند لحظه گوشی خاموش شد. آخرین گوشی خانه، گوشی من بود که این چند روز در مصرف باتری قناعت کرده بودم بلکه فرصت هم‌صحبتی‌ام با حیدر بیشتر شود که آن هم تمام شد و خانه در تاریکی محض فرو رفت. حالا دیگر نه از عباس خبری داشتیم و نه از حیدر که ما زن‌ها هر یک گوشه‌ای کِز کرده و بی‌صدا گریه می‌کردیم. در تاریکی خانه‌ای که از خاک پر شده بود، تعداد راکت‌ها و خمپاره‌هایی که شهر را می‌لرزاند از دست‌مان رفته و نمی‌دانستیم انفجار بعدی در کوچه است یا روی سر ما! عمو با صدای بلند سوره‌های کوتاه قرآن را می‌خواند، زن‌عمو با هر انفجار صاحب‌الزمان (روحی‌فداه) را صدا می‌زد و به‌جای نغمه مناجات سحر، با همین موج انفجار و کولاک گلوله نیت روزه ماه مبارک رمضان کردیم. آفتاب که بالا آمد تازه دیدیم خانه و حیاط زیر و رو شده است؛ پرده‌های زیبای خانه پاره شده و همه فرش از خرده‌های شیشه پوشیده شده بود. چند شاخه از درختان توت شکسته، کف حیاط از تکه های آجر و شیشه و شاخه پُر شده و همچنان ستون‌های دود از شهر بالا می‌رفت. تا ظهر هر لحظه هوا گرم‌تر می‌شد و تنور جنگ داغ‌تر و ما نه وسیله‌ای برای خنک کردن داشتیم و نه پناهی از حملات داعش. آتش داعشی‌ها طوری روی شهر بود که حلیه از دیدار عباس ناامید شد و من از وصال حیدر! می‌دانستم سدّ مدافعان شکسته و داعش به شهر هجوم آورده است، اما نمی‌دانستم داغ شهادت عباس و ندیدن حیدر سخت‌تر است یا مصیبت اسارت... ادامه دارد.... https://eitaa.com/joinchat/100728839C53d3f8b669