قدم قدم تا بندگی
🌷🌹🌷🌹🌷 #زندگی_مهدوی_در_سایه_دعای_عهد #شرح_دعای_عهد دعای_عهد #قسمت_هشت ۶.و مُنزِلَ القرآن العظیم؛ و
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
#زندگی_مهدوی_در_سایه_دعای_عهد
#دعای_عهد
#قسمت_نهم
۷. و رَبَّ المَلائِکةِ المُقَرَّبینَ و الاَنبیاءِ و المُرْسلینَ؛ ای پروردگار ملائک مقرب و پیغمبران و رسولان
مقرب به معنای قریب و نزدیک است.در سوره نساء آیه ۱۷۲(الْمَلائِکَةُ الْمُقَرَّبون) به معنای فرشتگان مقرب آمده است. همه فرشتگان در یک مرتبه وسطح نیستند. هم مقام آنان تفاوت دارد و هم مسئولیت آنان. مقام بعضی مانند جبرئیل و میکائیل و عزرائیل و اسرافیل از سایرین برتر است.در قران فقط نام جبرئیل و میکائیل آمده است:(وَمَلائکتهِ وَ رُسُلِه و جبریل وَ میکال)(بقره ۹۹) درباقی آیات اوصاف فرشتگان آمده است مانند(کرامًا کاتبین)(انفطار،۱۱)
لذا فرشتگان نیز گروهها و دستهجات مختلفی دارند و هر دسته ای در مقام خاص و دارای قدرتی و برای کاری هستند:(وما مِنَّا اِلّا لَهُ مَقامٌ مَعلومٌ)(صافات،۱۶۴)
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
مسئول وحی«جبرئیل» مسئول ارزاق «میکائیل» مسئول قبض روح «عزرائیل» و مسئول دمیدن در صور« اسرافیل» است.
روح یکی دیگر فرشتگان مقرب الهی است که نام او در قران به صورت جداگانه و معمولاً در کنار هم «ملائکة» آمده است: (یَوم یَقومُ الرُّوحُ وَالمَلائکةُ) (نبأ،۳۷)؛ (تَعْرُجُ المَلائکةُ والروحُ اِلیه) (معارج،۴) و در (تَنَزَّلُ المَلائکة و الروح) (قدر،۴)
🎋🌹🎋🌹🎋🌹🎋🌹🎋
اما در این فراز به مقام انبیا و رسولان نیز اشاره شده است که مشخص میکند نبی با رسول تفاوت دارد درباره فرق میان رسول و نبی سخن بسیار گفته شده است از جمله گفته اند نبی به کسی گفته می شود که مأموریت و رسالتی بر عهده ی او گذارده شده تا ان را ابلاغ کند بنابر این که از ماده«نبأ» به معنای خبر باشد، به کسی گفته میشود که از وحی الهی آگاه است و خبری دهد و بنابراینکه از ماده «نبو» به معنای رفعت و بلندی باشد، به کسی گفته میشود که عالی مقام است. رسول نیز کسی است که صاحب آیین و شریعت آسمانی و مأمور ابلاغ آن باشد یعنی علاوه بر دریافت وحی الهی، مأمور رساندن آن به مردم نیز هست.اما نبی وحی را دریافت می کند و در عین حال موظف به ابلاغ آن نیست بلکه اگر از او سوال کنند پاسخ می گوید. به تعبیر دیگر نبی همان طبیب آگاهی است که در محل خود آماده پذیرایی بیماران است. او به دنبال بیماران نمیرود ولی اگر بیماری به او مراجعه کند از درمانش چیزی فروگذار نمیکند. رسول طبیبی است سیار؛ همانگونه که حضرت امیرالمومنین درباره پیامبر( ص) فرمود:«....طبیب دوّار بطبه»(نهج البلاغه،خطبه ۱۰۸).
پیامبر پزشکی بود که به دنبال بیماران می رفت و چشمه ای بود که به دنبال تشنگان روان بود.
برخی از پیامبران هر دو مقام را داشتند مانند پیامبر اسلام که علاوه بر دریافت وحی مأمور ابلاغ آن نیز بود و برای تشکیل حکومت و اجرای احکام تلاش می کرد در عین حال از طریق باطنی به تربیت نفوس می پرداخت.(تفسیرنمونه.ج ۱.ص۴۴۰)
ابوذر هم از پیامبر اکرم نقل می کند که تعداد انبیا یکصدو بیست و چهار هزار نفرند که ۳۱۳ نفر شان رسول بودند.(تفسیر برهان.ج ۳.ص۱۰۴ و ج ۴.ص ۴۵۲)
#ادامه دارد..
#زندگے مهدوی
#دعای عهد
@gadamgadamtabandegi
قدم قدم تا بندگی
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 #رمضان #با_شهدا 📙 #داستـــــان #خالڪوبی_تا_شهـادت #قسمت_هــشـتم ✍ میگفت میروم آلمان
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
#رمضان
#با_شهدا
📙 #داستـــــان
#خالڪوبی_تا_شهـادت
#قسمت_نــهـم
✍وقتی رفت تمام جیبهایش را خالی میڪند «مدافعان برای پول میروند» این تڪراریترین جمله این روزهاست ڪه مجید را بارها آزار داده است. بارها آزاردیده است وقتی گفتهاند ۷۰ میلیون توی حسابش ریختهاند و در گوش خانوادهاش خواندهاند که مجید به خاطر پول میرود. پدر مجید میگویند: «آنقدر آشنا و غریبه به ما گفتند ڪه برای مجید پول ریختهاند ڪه اینطور تلاش میڪند. باورمان شده بود. یڪ روز سند مغازه را به مجید دادم. گفتم این سند را بگیر، اگر فروختی همه پولش برای خودت. هر کاری میخواهی بڪن. حتی اگر میخواهی سند خانه را هم میدهم. تو را به خدا به خاطر پول نرو. مجید خیلی عصبانی میشود و بارها پایش را به زمین میڪوبد و فریاد میگوید: «به خدا اگر خود خدا هم بیاید و بگوید نرو من بازهم میروم. من خیلی به همریختم.» مجید تصمیمش را گرفته است. یڪ روز بیقید به تمام حرفهایی ڪه پشت سرش میزنند. ڪارتهای بانکیاش را روی میز میگذارد و جیبهایش را خالی میڪند. تا ثابت ڪند هیچ پولی در ڪار نیست و ثابت ڪند چیز دیگری است ڪه او را میڪشاند. حالا تمام این رفتارها از پسر وابسته دیروز ڪه بدون مادرش حتی مدرسه نمیرفت خیلی عجیب است: «وقتی ڪارتهایش را گذاشت روی میز و رفت حدود ۵ میلیون تومان در حسابش بود. مجید داوطلبانه رفت و هیچ پولی نگرفت. حتی بعد از شهادتش هم خبری نشد. عید امسال با ۵ میلیونی ڪه در حسابش بود بهعنوان عیدی از طرف مجید برای خواهرهایش طلا خریدم.»
👈شهید مجید قربانخانی 💐
⏪ #ادامہ_دارد...
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
@gadamgadamtabandegi
قدم قدم تا بندگی
👇👇👇
#با_ولایت_تا_شهادت
#بصیرت_افزایی
#رمان
#تنها_میان_داعش
#قسمت_نهم
#به_قلم_فاطمه_ولی نژاد
برای اولین بار در عمرم احساس کردم کسی به قفسه سینهام چنگ انداخت و قلبم را از جا کَند که هم رگهای بدنم از هم پاره شد.
در شلوغی ورود عباس و حلیه و گریههای کودکانه یوسف، گوشه اتاق در خودم مچاله شده و حتی برای نفس کشیدن باید به گلویم التماس میکردم که نفسم هم بالا نمیآمد.
عباس و عمو مدام با هم صحبت میکردند، اما طوری که ما زنها نشنویم و همین نجواهای پنهان، برایم بوی مرگ میداد تا با صدای زهرا به حال آمدم :«نرجس! حیدر با تو کار داره.»
شنیدن نام حیدر، نفسم را برگرداند که پیکرم را از روی زمین جمع کردم و به سمت تلفن رفتم. پنهان کردن اینهمه وحشت پیش کسی که احساسم را نگفته میفهمید، ساده نبود و پیش از آنکه چیزی بگویم با نگرانی اعتراض کرد :«چرا گوشیت خاموشه؟»
همه توانم را جمع کردم تا فقط بتوانم یک کلمه بگویم :«نمیدونم...» و حقیقتاً بیش از این نفسم بالا نمیآمد و همین نفس بریده، نفس او را هم به شماره انداخت :«فقط تا فردا صبر کن! من دو سه ساعت دیگه میرسم تلعفر، ان شاءالله فردا برمیگردم.»
اما من نمیدانستم تا فردا زنده باشم که زیر لب تمنا کردم :«فقط زودتر بیا!» و او وحشتم را بهخوبی حس کرده و دستش به صورتم نمیرسید که با نرمی لحنش نوازشم کرد :«امشب رو تحمل کن عزیزدلم، صبح پیشتم! فقط گوشیتو روشن بذار تا مرتب از حالت باخبر بشم!»
خاطرش بهقدری عزیز بود که از وحشت حمله داعش و تهدید عدنان دم نزدم و در عوض قول دادم تا صبح به انتظارش بمانم. گوشی را که روشن کردم، پیش از آمدن هر پیامی، شماره عدنان را در لیست مزاحم قرار دادم تا دیگر نتواند آزارم دهد، هر چند کابوس تهدید وحشیانهاش لحظهای راحتم نمیگذاشت.
تا سحر، چشمم به صفحه گوشی و گوشم به زنگ تلفن بود بلکه خبری شود و حیدر خبر خوبی نداشت که با خانه تماس گرفت تا با عمو صحبت کند.
اخبار حیدر پُر از سرگردانی بود؛ مردم تلعفر در حال فرار از شهر، خانه فاطمه خالی و خبری از خودش نیست. فعلاً میمانَد تا فاطمه را پیدا کند و با خودش به آمرلی بیاورد.
ساعتی تا سحر نمانده و حیدر بهجای اینکه در راه آمرلی باشد، هنوز در تلعفر سرگردان بود در حالیکه داعش هر لحظه به تلعفر نزدیکتر میشد و حیدر از دستان من دورتر!
عمو هم دلواپس حیدر بود که سرش فریاد زد :«نمیخواد بمونی، برگرد! اونا حتماً خودشون از شهر رفتن!» ولی حیدر مثل اینکه جزئی از جانش را در تلعفر گم کرده باشد، مقاومت میکرد و از پاسخهای عمو می فهمیدم خیال برگشتن ندارد.
تماسش که تمام شد، از خطوط پیشانی عمو پیدا بود نتوانسته مجابش کند که همانجا پای تلفن نشست و زیر لب ناله زد :«میترسم دیگه نتونه برگرده!»
وقتی قلب عمو اینطور میترسید، دل عاشق من حق داشت پَرپَر بزند که گوشی را برداشتم و دور از چشم همه به حیاط رفتم تا با حیدر تماس بگیرم.
نگاهم در تاریکی حیاط که تنها نور چراغ ایوان روشنش میکرد، پرسه میزد و انگار لابلای این درختان دنبال خاطراتش میگشتم تا صدایش را شنیدم :«جانم؟» و من نگران همین جانش بودم که بغضم شکست :«حیدر کجایی؟ مگه نگفتی صبح برمیگردی؟»
نفس بلندی کشید و مأیوسانه پاسخ داد :«شرمندم عزیزم! بدقولی کردم، اما باید فاطمه رو پیدا کنم.» و من صدای پای داعش را در نزدیکی آمرلی و حوالی تلعفر میشنیدم که با گریه التماسش کردم :«حیدر تو رو خدا برگرد!»
فشار پیدا نکردن فاطمه و تنهایی ما، طاقتش را تمام کرده بود و دیگر تاب گریه من را نداشت که با خشمی عاشقانه تشر زد :«گریه نکن نرجس! من نمیدونم فاطمه و شوهرش با سه تا بچه کوچیک کجا آواره شدن، چجوری برگردم؟»
و همین نهیب عاشقانه، شیشه شکیباییام را شکست که با بیقراری شکایت کردم :«داعش داره میاد سمت آمرلی! میترسم تا میای من زنده نباشم!»
از سکوت سنگینش نفهمیدم نفسش بنده آمده و بیخبر از تپشهای قلب عاشقش، دنیا را روی سرش خراب کردم :«اگه من اسیر داعشیها بشم خودمو میکُشم حیدر!»
بهنظرم جان به لبش رسیده بود که حرفی نمیزد و تنها نبض نفسهایش را میشنیدم. هجوم گریه گلوی خودم را هم بسته بود و دیگر ضجه میزدم تا صدایم را بشنود :«حیدر تا آمرلی نیفتاده دست داعش برگرد! دلم میخواد یه بار دیگه ببینمت!»
قلبم ناله میزد تا از تهدید عدنان هم بگویم و دلم نمیآمد بیش از این زجرش بدهم که غرّش وحشتناکی گوشم را کر کرد.
در تاریکی و تنهایی نیمه شب حیاط، حیران مانده و نمیخواستم باور کنم این صدای انفجار بوده که وحشتزده حیدر را صدا میکردم، اما ارتباط قطع شده و دیگر هیچ صدایی نمیآمد...
ادامه دارد...
https://eitaa.com/joinchat/100728839C53d3f8b669
19.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#بصیرت_افزایی
#با_ولایت_تا_شهادت
#با_هم_بخوانیم
#کتاب_صوتی_دکل
#قسمت_نهم
💠پیوند مهدویت و انقلاب اسلامی💠
دکل⇦مستند داستانی گام دوم انقلاب
🔔ادامه زنگ دوم
مطالبی که قراره در قسمت نهم بشنویم👇👇
رفتار مسئولان در مردم اثر میگذارد✅
💢 استقلال و آزادی کاریکاتوری نتیجه ی برداشت اشتباه مسئولان😒
یا...
آب گوارا⇦مسئولین
ظرف آلوده⇦شیوه ی اداره و جامعه
@gadamgadamtabandegi
#با_ولایت_تا_شهادت
#بصیرت_افزایی
#مباحث_معرفتی
#یاد_خدا
#قسمت_نهم
💯یاد یه قسمش ذکر زبانیست
👈که زبان انسان مشغول به ذکر باشه
✅که همین اگر خوب انجام بشه👈 مقدمه ی این است که آرام آرام قلب انسان هم ، قلب ذاکر بشه👌
┏━━━ 🍃 💐 🍃 ━━━┓ @gadamgadamtabandegi
┗━━━ 💐 ━