حاج حسین🌷:
🌷 سلام علیکم و رحمة الله و برکاته
🍀 بسم الله الرحمن الرحیم
🌺 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
☀️ صبح روز سهشنبه چهارم مهر و دهم ربیع الاول و نیز عاقبت شما و منتسبین محترم به خیر ، روزگارتان منور به نور هدایت و رحمت الهی و متبرک به برکات آل الله صلوات الله و سلامه علیهم اجمعین باشد انشاءالله.
📿 ذکر روز سهشنبه یکصد مرتبه:
💐 یاارحم الراحمین💐
☘️🌷☘️🌷☘️🌷☘️
بر رویِ دست ماندنِ این بارها بس است
غیر از تو رو زدن به خریدارها بس است
در لطفِ تو تحمّلِ آهِ فقیر نیست
فیّاض را صدای گرفتارها بس است
این نفس مانع است، خودت برطرف نما
بین من و تو چیدنِ دیوارها بس است
من بندگی زِ ترس جهنم نمی کنم
بنده شدن به خاطرِ اجبارها بس است!
خیلی گناه می کنم و توبه می کنم
دیگر بس است، این همه تکرارها بس است
این بار را بخر... که دگر راحتم کنی
بیهوده رفتنِ سرِ بازارها بس است
تو سفره را برای همه پهن میکنی
در مهربانیِ تو همین کارها بس است
ما را بهشت هم نبر، اما قبول کن!
لبخند تو برای گنهکارها بس است
آری فقط حسین مرا رد نمیکند
از این به بعد رفتن دَربارها بس است
نـوكــرنـوشــت:
حسین جان
ترسم این بیراههها با خویش مشغولم کنند
بر دلم ترسم بماند آرزوی کربلا
صلي الله عليک يا سيدنا المظلوم يا اباعبدالله الحسين
🌸🌷🌺🌹
*اللهم اجعَلنیٖ وَ المُتَلَقّیٖ هٰذِهِ الرِّسٰالةِ و جَمیٖعِ المؤمنینِ وَ المؤمِناتِ و المسلِمینِ و المُسلماتِ وَ مَنْ لَهُ حَقٌّ عَلَیَّ وَ مَنْ قَلَّدَنیٖ الدُّعاءَ فی دِرعِکَ الحَصینَةَ الَتیٖ تَجعَلُ فیهٰا مَن تَشاءُ و أَنزِلْ عَلَینا مِنَ السَماءَ ماءََ غَدَقأََ طَهوُرأََ وَ مِدْرارأ وَ صَلِّی اللهُمَ عَلیٰ مُحَمَّدٍ و عَلیٰ آلِهِ الطَّیبین الطّاهِرین .*
🌸🌷🌺🌹
شهید حمیدرضا ترابی🌷 در کنار موشکهای دژشکن رعد
نثار روحش صلوات
#اللهم_صلی_علی_محمدوال_محمدوعجل_فرجهم
#عملیات_بدر
#خاطرات_حاج_حسین_اسکندری
#قسمت_چهارم
@gahe_ashegi
بنام خدا خالق کل جهان
خاطرات عملیات بدر به نقل از آزاده سرافراز آقای حاج حسین اسکندری
با اشارهی مصطفی بهادری که پس از شهادت علیرضا خیاط ویس ، به فرماندهی تخریب منصوب شده بود همهی نیروها بجز بنده در سکوت کامل و بتدریج از آب خارج شده و به حالت نیم خیز به سمت سنگرهای موضع قاشقی رفتند .
مصطفی که همراه تیم تأمین بود به همراه کولهی حاوی وسایل لازم به آب زد ، حدود نیم ساعت بعد مدارکشیها انجام شده و همه چیز برای اجرای مرحلهی نهایی عملیات آماده بود.
به اتفاق مصطفی آخرین بررسیها را هم انجام دادیم و پس از اطمینان از صحت کار از آب خارج شده و با همراه بردن امتداد کابل انفجار تا داخل موضع قاشقی برای در امان ماندن از آتشی که مطمئن بودیم پس از انفجار دژ ، توسط عراقیها اجرا خواهد شد و نیز از قطعات سنگ و گلی که در اثر انفجار به هوا پرتاب شده و به زمین خواهند بارید در سنگری موضع گرفته و آمادهی شلیک و انفجار موشکها شدیم ،
برای اجرای مرحلهی نهایی باید با قرارگاه و نیز فرماندهی یگان مستقر بر روی پد هماهنگ می کردیم ،
این کار توسط مصطفی و به وسیلهی بیسیم انجام شد.
همه نیروهای منطقه در سنگرها موضع گرفتند و منطقه کاملأ در سکوت فرو رفت.
حدود دو ساعت از نیمه شب گذشته بود که موشکها شلیک شد ، هر شش موشک به داخل دژ نفوذ کردند و انفجاری مهیب حجم عظیمی از سنگ و گل را به هوا برده و بر منطقه فرود آورد.
برآورد ما از حجم و شدت حاکی از نقص در انفجار بود ! فقط پنج دقیقه بعد از انفجار عراقیها که نمی دانستند چه اتفاقی افتاده و سنگرشان در نزدیکی محل انفجار فرو ریخته بود کل منطقه را با حجم بالایی از گلوله های خمپاره زیر آتش گرفتند و این آتشباری شدید حدود پانزده دقیقه طول کشید! آتشی که امکان هر حرکت و اقدامی از طرف ما را سلب میکرد!
در خلال این آتشباری من و مصطفی از سنگر اولیه خارج شده و به طرف تانک سوختهای که در فاصلهای کمتر از ده متر از ما و در انتهای ضلع غربی موضع قاشقی در دل خاکریز قرار داشت دویدیم و از دریچهی زیر تانک وارد آن شدیم.
نیروهای مستقر در منطقه از آن تانک به عنوان دیدگاه برای پایش تحرکات دشمن استفاده میکردند.
دود و گرد و غبار ناشی از انفجار فرو نشسته و گلولههای نورافشان زیادی آسمان منطقه را روشن کرده بود.
از پریسکوپ تانک ، محل انفجار را ارزیابی کردیم ، حدسمان درست بود ، هر شش موشک تا انتها به درون سینهی پد نفوذ کرده ولی فقط چهار تیر از آنها منفجر شده و دو تیر دیگر به دلایل نامعلومی منفجر نشده بودند.
موضوع به قرارگاه خاتم چهار ، مقر سپاه ششم در جزیرهی مجنون شمالی گزارش گردید و مقرر شد بعد از فروکش کردن آتش عراقیها ، به عقب برگردیم.
کمی که منطقه آرام شد من و مصطفی بحالت نیمخیز به سمت سنگرهای فرماندهی لشکر ۱۴ که بر روی پد خندق بود و با همرزمان خود قرار گذاشته بودیم که بعد از پایان کار همدیگر را در آن نقطه ملاقات کنیم، دویدیم.
این سنگرها حدود دو کیلومتر با موضع قاشقی فاصله داشتند و ما در خلال این دو کیلومتر دویدن ، چندین بار با صدای صفیر خمپارهها خیز رفتیم و لباسهای خیسمان کاملأ گلآلود شد.
وقتی نفسنفس زنان به سنگرها رسیدیم معاون عملیات لشکر منتظر ما بود ، خدا قوت و خسته نباشیدی گفت و ما را به سمت سنگری که دوستانمان در آن ، جای گرفته بودند راهنمایی کرد ،
هنوز وارد سنگر نشده بودیم که یکی از نفرات تدارکات منطقه نیز با یک کتری پر از چای و چند شیشهی خالی مربا به عنوان لیوان ، یک بسته پولکی و یک کیسه نان خشک اصفهانی رسید ،
ما بساط چای را گرفته و وارد سنگر شدیم ، از دوستان ما بجز یکی دو نفر بقیه خواب بودند ، شیشه های خالی را تا نیمه چای ریخته و همه را بیدار کردیم ، گفتیم چای و لقمهای نان بخورند و آماده برگشت به عقبه بشوند، جعبه پولکی که باز شد شروع کردند به خوردن چای با پولکی و نان خشک ، طبع شوخ بچهها هم گل کرده و خنده بر فضای سنگر حاکم شده بود با فرود آمدن هر گلوله در نزدیکی سنگر و انفجار متعاقب آن سنگر میلرزید و خندهی بچهها بیشتر و بلندتر میشد.
دقایقی از این خوشی نگذشته بود که
دقایقی از این خوشی نگذشته بود که معاون عملیات لشکر پتوی درب سنگر را کنار زده و در آستانهی سنگر ظاهر شد.
پس از سلام و مقدمه چینی گفت که از قرارگاه پیغام دادهاند که دو موشک باقی مانده به هر قیمتی شده باید همین امشب منفجر شوند و تأکید دارند که دشمن نباید متوجه شود ما از چه ابزاری برای انهدام دژ استفاده کردهایم و اگر این موشکها باقی بمانند بدست دشمن خواهند افتاد!
خنده بر لبها خشک شد و بقیهی پیغام قرارگاه را هیچکس نفهمید ، بالاخره ، دستور باید اجرا میشد ولی واقعأ رمقی باقی نمانده بود ، برای سنجش روحیهی دوستان گفتم کی خسته است ؟!! ابتدا همه با هم و یکصدا فریاد زدند من!! ولی ناگهان همه از خنده ریسه رفته و فریاد زدند دشمن!!! و متعاقب آن همه برای ادامهی کار اعلام آمادگی کردند و جو با صفایی بر سنگر حاکم شد.
#بخشچهارم
#عملیات_بدر
بنام خالق کل جهان
خاطرات عملیات بدر به نقل از آزاده سرافراز آقای حاج حسین اسکندری
صبر ، سختجانی ، روحیه و درک بالا همراه با توکل ، توسل و اخلاص و نور ایمان حاصل از آن در چهرههای خسته و خواب آلود رزمندگانی که بعضأ لباسی جز لباس زیر نداشتند و گاهی لباسهای خیسشان به تن چسبیده بود موج میزد!!
این جمع با صفا چند روز پیش فرماندهی خود علیرضا خیاطویس و یکی از شوخترین و روحیه بخشترین همرزمان خود بنام مالک خصافی را از دست داده بودند و در روزها و شبهای گذشته سختیهای زیادی را به جان خریده بودند و اکنون نیز داوطلب انجام کاری بودند که سالم برگشتن از آن خیلی بعید بنظر میرسید.
جمعی با صفا و پاکباخته که بعدها و در جبههها و مأموریتهایی دیگر مصطفی بهادری ، حمیدرضا ترابی ، جاسم عنافچه ، کریم مقدم ، عماد صباغ ، منوچهر مؤمنی ، مجید دباغ و عبدالصمد عظیمیفر ، از میان آنها پرکشیده و از دروازهی شهادت به خدا رسیدند و جمعی نیز به افتخار جانبازی نائل شدند !
با وجود اعلام آمادگی همه ، اما مصطفی کار را انفرادی ارزیابی میکرد و مقرر نمود فقط بنده به همراه ایشان برای این کار به محل بریدگی برگردیم و بقیه استراحت کنند.
دو کولهی حاوی مواد و وسایل لازم را بررسی و آماده کرده و برای برگشت به موضع قاشقی از سنگر خارج شدیم، در لحظات آخر به سمت دوستان خود برگشتیم ، نگاههایمان به هم گره خورد ، شاید آخرین باری بود که همدیگر را میدیدیم!
آسمان منطقه هنوز در تسخیر نورافشانهای عراق بود و گلوله های خمپاره هم هر از چند گاه در اطراف پد فرود آمده و با انفجار خود حجم زیادی از آب و گل و لای را به هوا برده و بر روی پد می ریخت و همزمان پد را که بر بستری باتلاقی ساخته شده بود همچون گهوارهای تکان میداد!
فرصت درنگ نبود ، باید مسیر را میدویدیم و قبل از سپیدهدمان و روشن شدن هوا کار را تمام میکردیم ، نگاهی به همدیگر ، نگاهی به آسمان و نگاهی به مسیر کردیم و همزمان به سمت هدف دویدیم ، دیگر صدای صفیر گلوله ها هم نمیتوانست باعث خیز و برخاست ما شود !
#بخشپنجم
دیشلمبو یا بوشلمبو از گربه ماهیان هورالعظیم که نیش بسیار دردناکی دارد
#عملیات_بدر
#خاطرات_حاج_حسین_اسکندری
#قسمت_ششم
@gahe_ashegi