فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ 🎬 #استاد_شجاعی
✘ برکت چجوری میاد به زندگی؟
میخوام خدا به مالم
عمرم
جوانیم
سلامتیام
و ... برکت بده !
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
🔴با حکم رئیسجمهور انجام شد: تشکیل کمیته ویژه بررسی ناآرامیهای سال ۱۴۰۱
🔹بر اساس حکم رئیس جمهور، دکتر حسین مظفر به عنوان رئیس، خانم دکتر سکینه سادات پاد دستیار رئیس جمهور و مسئول پیگیری حقوق و آزادیهای اجتماعی، دکتر کاظم غریبآبادی دبیر ستاد حقوق بشر، دکتر زهره الهیان رئیس کمیته حقوق بشر مجلس شورای اسلامی و حسن صفادوست رئیس کانون وکلای دادگستری مرکز به عنوان اعضای کمیته ویژه بررسی ناآرامی های سال ۱۴۰۱ منصوب شدند.
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آرزوی سقوط بشار اسد از زبان سعد حریری
🔸️سعد حریری رهبر جریان المستقبل لبنان در سال ۲۰۱۲ چنان از پیشرفت های نظامی مخالفان نظام اسد ذوق زده شده بود که اینگونه صریح و آشکار وعده سقوط جمهوری عربی سوریه را می داد.
🔸️غافل از این که یکی از قدرت های اصلی منطقه اجازه سقوط متحد راهبردی خود را نخواهد داد.
🔸️حال که اعضای اتحادیه عرب دست از پا درازتر مجبور شدند ، نظام سوریه را به اتحادیه عرب بازگردانند ، دیدن چند باره این فیلم خالی از لطف نیست
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
گام دوم انقلاب
#چهارشنبه_های... #بر_اساس_واقعیت #قسمت_بیست_وهفتم همین جور با خودم داشتم فکر میکردم و ذهنم درگیر و
#چهارشنبه_های...
#بر_اساس_واقعیت
#قسمت_بیست_وهشتم
سعید صالحی هستم...
مهندسی متالورژی خوندم و شروع کردصحبت کردن، از خودش گفتن و ویژگی هاش و ویژگی هایی که برای همسر آینده اش در نظر گرفته...
درست مثل دانشگاه سرش پایین بود ... و من شیفته ی این حیا و شعور...
ولی حیف...
دلم میخواست بشینیم و زار زار گریه کنم با خودم فکر میکردم این که منو میشناسه میدونه چی بودم! چی شدم! پس بلا شک قضیه ما منتفی بود...
تقریبا مطمئن بودم به مرحله خواستگاری نمیرسه... به همین دلیل کل صحبت های من در سه جمله بله، کاملا درسته در فواصل صحبتهای سعید خلاصه شد...
در انتها گفت: شما صحبتی ندارید!
گفتم: نه!
گفت: یعنی موافق نظرات من هستید!؟
من که تمام مدت فکرم درگیر ماجراهاي دانشگاه شده بود بساط دعوایی که راه افتاد بعد هم اخطار حراست... بدون اینکه اصلا بفهمم چی دارم میگم گفتم: بله صحبت های شما کاملا درسته...
تنها جمله ای که گفت: الخیر فی ما وقع بود! بنده خدا هم که حرفهاش رو زده بود خدا حافظی کردند و با مادرشون رفتند...
داشتم دیوونه میشدم آخه چرا باید اینطوری بشه! یاد حرف لیلا افتادم که می گفت: نازی اگه خاطرخواش شدی برم خواستگاری...
من اون روز سعید رو نمی شناختم ولی از شعور و حیاش خوشم اومد هرچند اون روز اصلا به اینکه یک روز بیاد خواستگاریم فکر هم نمی کردم!
ولی امروز می شناختمش و اومده بود خواستگاریم...
ولی حیف...
با خودم فکر میکردم گذشته تلخ من مانع است... حتی باوجود نبود امید اما انگار این ماجرا تمام شدنی نیست انگار خاطرات گذشته را همراه خودم یدک می کشیدم!
یاد اون لحظه ایی که امید با مشتش محکم زد توی شکم سعید...
مرور خاطرات تلخ امید و لیلا بعد از مدت ها باز هم مرا بهم می ریخت...
دروغه که بگم برام مهم نبود چی میشه! اما جملهی آخر سعید من را یاد داستان روز اول آشنایمون با خانم حسینی انداخت که گفت: در هر اتفاقی خیری هست حتی اگر اون لحظه ما ندونيم حکمتش چیه!
و من مطمئن بودم حتما خیری هست حتی اگه الان من داشتم رنج می کشیدم و این سختی خفه کننده رو تحمل می کردم!
به خودم گفتم شاید گذشته ی تلخم مانع بعضی چیزها بشه ولی حالا من انتخاب کرده بودم شبیه گذشته ام نباشم! انتخاب کرده بودم مسیر درست رو برم و چه خیری بیشتر از ماندن در مسیر درست!
توی همین حال و هوا بودم که مادرم گفت: چی شد! نظرت چیه دخترم؟
به نظرم پسر خوبی می اومد!
چی می تونستم بگم...
اینکه به خاطر امید...سعید پَر...
گفتم:صحبت کردیم حالا ببینیم چی میشه...
مامانم گفت: توکل بر خدا هر چی خیره مادر...
نمی دونم چرا فرداش با اینکه مطمئن بودم زنگ نمی زنن ولی منتظر بودم...
اما حدسم درست بود شب شد و خبری از زنگ زدن نشد! حتما سعید من رو شناخته بود...
از وضعیت پیش اومده ناراحت بودم ولی به خودم قول داده بودم هر اتفاقی هم که افتاد برنامه ی چهارشنبه ها مثل همیشه سر جایش بمونه!
چهارشنبه شد...
لباسهام رو پوشیدم که برم سمت بچه های تیم چهارشنبه های زهرایی و داشتم فکر میکردم اگر خانم حسینی بپرسه چکار کردی؟ چی بگم!
نویسنده :#سیده_زهرا_بهادر
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
🔴حق الناس
✍️حق الناس فقط زدن جیب مردم نیست!! حق الناس فقط کلاهبرداری و اختلاس نیست!!
گرفتن آرامش روان، پاکی چشم و قلب مردان، گرفتن آرامش خاطر زنان و نابودی تعهد و عشق بین همسران، سرد شدن گرمای خانه ها و تنوع طلب کردن مردان، افزایش نرخ طـــلاق و.... همه حق الناس هایی است که به واسطه بی حجابی و دلبری های خیابانی بر گردنِ ماست!!...
خداوند هرگز حق الناس را نمی بخشد.
🔺فراموش نکنیم!
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
🔻 از راه که میرسید، پدر را میبرد حمام. خودش لباسهای پدر را میشست. مینشست کنار بابا، دستهای چروکیدهاش را نوازش میکرد و میبوسید. جورابهای پدر را میآورد و موقع پوشاندن، لبهایش را میگذاشت کف پای پدر.
🔸 مادر هم که در بیمارستان بستری بود، از سوریه که آمد بیمعطلی خودش را رساند بیمارستان. همین که آمد توی اتاق، از همه خواست بیرون بروند؛ حتی برادر و خواهرها. وقتی با مادر تنها شد، پتو را کنار زد. دستش را میکشید روی پاهای خستۀ مادر. حالا که صورتش را گذاشته بود کف پای مادر، اشکهای چشمش پای مادر را شستوشو میداد.
🔺 کسی از حاجقاسم توصیهای خواسته بود. چند بندی برایش نوشت که یکیاش احترام به پدر و مادر بود: «به خودت عادت بده بدون شرم، دست پدر و مادرت را ببوسی. هم آنها را شاد میکنی، هم اثر وضعی بر خودت دارد.»
📚 از کتاب #سلیمانی_عزیز | گذری بر زندگی و رزم شهید حاجقاسم سلیمانی
😌 #احترام_به_والدین
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
🌱سؤال: کسی که خیلی مشکلات زندگی به او فشار آورده چهکار کند؟
حضرت آیتالله بهجت قدسسره:
تا میتواند «أستغفرالله» بگوید، «أتوب إلى الله» بگوید، «صلوات» بفرستد، سلاحی که بهدست ما داده شده همینهاست.
📚بیانات در درس خارج فقه، کتاب حج
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
#روز_چهل_و_سوم
✨ بسم رب الشهدا والصدیقین ✨
ختم #نهج_البلاغه در ۱۹۲ روز تقدیم به روح پاک و مطهر شهید ، حاج قاسم سلیمانی و شهید ابومهدی المهندس .
🌹 #سهم_امروز نهج البلاغه :
🔻 از حکمت ۴۰۳ تا حکمت ۴۱۶ 🔻
#نهضت_جهانی_نهج_البلاغه_خوانی
#روزی_10_دقیقه_با_نهج_البلاغه
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
🌹 سهم امروز نهج البلاغه از حکمت ۴۰۳ تا حکمت ۴۱۶
┄━━•●❥◦❈🌿🌹🌿❈◦❥●━━┄
💠 كسی كه به كارهای گوناگون بپردازد ، خوارشده ، پيروز نمی گردد .
( اشاره به يكى از اصول مهم مديريت )
📒 #حکمت403
┄━━•●❥◦❈🌿🌹🌿❈◦❥●━━┄
💠 ( از امام معنی لا حول و لا قوة الّا بالله ، را پرسيدند ، پاسخ دادند : ) ما برابر خدا مالک چيزی نيستيم و مالک چيزی نمی شويم جز آنچه او به ما بخشيده است، پس چون خدا چيزی به ما ببخشد كه خود سزاوارتر است، وظایفی نيز بر عهده ما گذاشته، و چون آن را از ما گرفت تكليف خود را از ما برداشته است.
📒 #حکمت404
┄━━•●❥◦❈🌿🌹🌿❈◦❥●━━┄
💠 ( چون عمار پسر ياسر با مغيرة بن شعبه بحث می كرد و پاسخ او را می داد، امام به او فرمود : ) ای عمار! مغيره را رهاكن ، زيرا او از دين به مقداری كه او را به دنيا نزديک كند، برگرفته، و به عمد حقائق را بر خود پوشيده داشت، تا شبهات را بهانه لغزش های خود قرار دهد.
📒 #حکمت405
┄━━•●❥◦❈🌿🌹🌿❈◦❥●━━┄
💠 چه نيكو است فروتنی توانگران برابر مستمندان، برای به دست آوردن پاداش الهی، و نيكوتر از آن خويشتن داری مستمندان برابر توانگران برای توكل به خداوند است.
📒 #حکمت406
┄━━•●❥◦❈🌿🌹🌿❈◦❥●━━┄
💠 خدا عقل را به انسانی نداد جز آنكه روزی ، او را با كمک عقل نجات بخشيد.
📒 #حکمت407
┄━━•●❥◦❈🌿🌹🌿❈◦❥●━━┄
💠 هر كس با حق درافتاد نابود شد.
📒 #حکمت408
┄━━•●❥◦❈🌿🌹🌿❈◦❥●━━┄
💠 قلب ، كتاب چشم است ( آنچه چشم بنگرد در قلب نشيند. )
📒 #حکمت409
┄━━•●❥◦❈🌿🌹🌿❈◦❥●━━┄
💠 تقوا در راس همه ارزش های اخلاقی است.
📒 #حکمت410
┄━━•●❥◦❈🌿🌹🌿❈◦❥●━━┄
💠 با آن كس كه تو را سخن آموخت به درشتی سخن مگو ، و با كسی كه راه نيكو سخن گفتن، به تو آموخت لاف بلاغت مزن.
📒 #حکمت411
┄━━•●❥◦❈🌿🌹🌿❈◦❥●━━┄
💠 در تربيت خويش تو را بس كه از آنچه بر ديگران نمی پسندی دوری کنی.
📒 #حکمت412
┄━━•●❥◦❈🌿🌹🌿❈◦❥●━━┄
💠 در مصيبت ها يا چون آزادگان بايد شكيبا بود، و يا چون ابلهان خود را به فراموشی زد.
📒 #حکمت413
┄━━•●❥◦❈🌿🌹🌿❈◦❥●━━┄
💠 ( در روايت ديگری آمد كه اشعث بن قيس را در مرگ فرزندش اينگونه تسليت داد ) يا چون مردان بزرگوار شكيبا ، و يا چون چهارپايان بی تفاوت باش.
📒 #حکمت414
┄━━•●❥◦❈🌿🌹🌿❈◦❥●━━┄
💠 دنیا فريب می دهد ، زيان می رساند ، تند می گذرد، از اين رو خدا دنيا را پاداش دوستان خود نپسنديد، و آن را جايگاه كيفر دشمنان خود قرار نداد، و همانا مردم دنيا چون كاروانی باشند كه هنوز بار انداز نكرده كاروان سالار بانگ كوچ سر دهد تا بار بندند و برانند!
📒 #حکمت415
┄━━•●❥◦❈🌿🌹🌿❈◦❥●━━┄
💠 (به فرزندش امام مجتبی (علیه السلام) فرمود) : چيزی از دنيای حرام برای پس از مرگت باقی مگذار ، زيرا آنچه از تو می ماند نصيب يكی از دو تن خواهد شد، يا شخصی است كه آن را در طاعت خدا به كار گيرد، پس سعادتمند می شود به چيزی كه تو را به هلاكت افكنده است، و يا شخصی كه آن را در نافرمانی خدا به كار گيرد، پس هلاک می شود به آنچه كه تو جمع آوری كردی، پس تو در گناه او را ياری نموده ای، كه هيچ يک از اين دو نفر سزاوار آن نيستند تا بر خود مقدم داری. ( اين حكمت به گونه ديگری نيز نقل شد ) پس از ستايش پروردگار ! آنچه از دنيا هم اكنون در دست توست، پيش از تو در دست ديگران بود، و پس از تو نيز به دست ديگران خواهد رسيد، و همانا تو برای دو نفر مال خواهی اندوخت، يا شخصی كه اموال جمع شده تو را در طاعت خدا به كار گيرد پس سعادتمند می شود به آنچه كه تو را نگون بخت ساخت، يا كسی است كه آن را در گناه به كار اندازد، پس با اموال جمع شده تو هلاک خواهد شد، كه هيچ يک از اين دو نفر سزاوار نيستند تا بر خود مقدمشان بداری، و بار آنان را بر دوش كشی، پس برای گذشتگان رحمت الهی و برای بازماندگان روزی خدا را اميدوار باش.
📒 #حکمت416
┄━━•●❥◦❈🌿🌹🌿❈◦❥●━━┄
#نهج_البلاغه
#نهضت_جهانی_نهج_البلاغه_خوانی
#روزی_10_دقیقه_با_نهج_البلاغه
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
🔰 فرازی از وصیتنامه شهید حمیدرضا اسداللهی به فرزندش؛
محمدجان!
عزیزم
زندگی نکن برای خودت
زندگی کن برای مهدی (عج) ...
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ببینید 👇
خیلی جالبه ❤️
🌿 حال و هوای مردم در دهه شصت
📽 #فیلم | جمع آوری کمک های مردمی جهت ارسال به جبهه های نبرد
⏳ دوران جنگ تحمیلی
🌹 ببینید مردم زجرکشیده اون زمان چطور پای انقلابشون موندن
🍃 . . . اونها در شرایط سخت و با زندگی کوپنی، از نون خودشون میزدن تا به جبهه های جنگ کمک کنن!
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تا کُفر هست، ما باید مبارزه کنیم...
اگر خسته شدید یعنی یه چیزِ غیرخدایی این وسط هست! وگرنه کار برای خدا که خستگی نداره‼️
🌹#شهید_حسن_باقری
🦋#یادشهداباصلوات
🌹🍃🌹🍃
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
#بسمربالشهداء
.
خبرنگار از ابومهدی پرسید :
شما که عرب هستین ؛ چطور انقدر
قشنگ فارسی صحبت میکنین ؟
ایشون پاسخ قشنگی داد ؛
- عربی زبانِ قرآن است
و فارسی زبانِ انقـلاب است !
🌹🍃🌹🍃
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
🌹#رهبرانہ
امام خامنهای :
انگیزہ های بسیار شدیدی وجود دارد
برای فراموشی شهــدا..
نگذارید یاد شهـدا فراموش شود...
#یادشھداباصلوات
🌹🍃🌹🍃
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
"♥️🇮🇷"
سرانجام سیدمجتبی نواب صفوی به همراه خلیل طهماسبی، سید محمد واحدی و مظفر ذوالقدر، پس از سالها مبارزه فعال و پویا، در سحرگاه ۲۷ دی ماه ۱۳۳۴ به دست مأمورین سفاک پهلوی تیرباران شده و به شهادت رسیدند.
♦️از لحظات آخر آنها نقل است که نواب میگفت: «خلیلم! مظفرم! محمدم! عجله کنید، غسل شهادت کنید، جدهام زهرا منتظر ماست.»
لازم به ذکر است، شهادت نواب و یارانش، مصادف با شهادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها بود. آنها را پس از #شهادت، در مسگرآباد تهران دفن کردند. چند سال بعد، تعدادی از دوستان شهید نواب، شبانه و مخفیانه جنازه آنها را از آن محل، که کمکم به پارک تبدیل شده بود، از قبر خارج کرده و پس از چند روز، در قم به خاک سپردند. از شهید سیدمجتبی نواب صفوی، سه فرزند دختر به نامهای فاطمه، زهرا و صدیقه به یادگار مانده است.
🌹🍃🌹🍃
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💐 #درس_اخلاق
رفتار عجیب یکی از علمای مشهد با یک مورچه
🌹🍃🌹🍃
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
کاروانرفتوبماندیموهنوز....mp3
887.4K
حزبالله!
تو باید به این باور برسی که از طرف هیچ نهاد و سازمانی حمایت نمیشوی. برای رسالتت بیعت با ولی را نشکن.
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
گام دوم انقلاب
#چهارشنبه_های... #بر_اساس_واقعیت #قسمت_بیست_وهشتم سعید صالحی هستم... مهندسی متالورژی خوندم و ش
#چهارشنبه_های...
#بر_اساس_واقعیت
#قسمت_بیست_ونهم
که همزمان تلفن خونه زنگ خورد نمی دونم چرا ایستادم تا ببینم کیه! مامانم گوشی رو برداشت بعد از حال و احوال پرسی گرمی که کرد گفت: بله فرداشب خوبه! توکل بر خدا...
تلفن رو گذاشت گفت: نازنین خانم چی گفتی که این آقا پسر اینقد هوله!
من گفتم: یعنی چی! مامان کی بود؟ گفت: خانم صالحی بودن اصرار داشت زودتر بیان خواستگاری...
من که فقط سرخ، سفید، آبی، و بنفش می شدم گفتم: کار خوبی کردین و از شدت خجالت فرار رو برقرار ترجیح دادم و گفتم: وای مامان من دیرم شد باید برم! تو ی دلم خوشحال بودم ولی نمی دونستم چه اتفاقی افتاده که سعید چنین تصمیمی گرفته؟؟
رسیدم به خانم حسینی تا من رو دید گفت: به به! عروس خانم خوبی دخترم؟ من که دوباره سرخ، سفید، آبی و بنفش شدم گفتم: نه بابا خبری نیست! هنوز کو عروسی...
گفت: داماد که بله رو گرفته تا عروسی راهی نیست!
گفتم: یعنی چی؟
گفت: یعنی رو خودش بهت میگه حالا بگو ما عروسی چی بپوشیم!
من از خجالت سرم رو انداختم پایین و چیزی نگفتم خانم حسینی زد به شونم گفت: یه یاعلی بگو امروز باید این بسته ها رو برسونیم دست صاحباشون...
من که اصلا بسته ها رو ندیده بودم! تازه متوجه حدود صد تا کیسه برنج و روغن و رب و موادغذایی چیده شده بودند، شدم گفتم: عه! اینا برا چیه من ندیدم...
یکی از بچه ها گفت: ببین نازنین عادیه! بعد عروسی خوب میشی! اصلا نگران نباش!
خانم حسینی چشمکی بهش زد و گفت: دختر منو اذیت نکنین نوبت شما هم میشه جبران کنه...
بسته ها رو گذاشتیم داخل چند تا ماشین گفتم: خانم حسینی این بسته ها برا چیه!؟ مگه امروز چهارشنبه نیست کجا داریم میریم؟! گفت: دخترم اینها برای مناطق محرومه خانواده های نیازمند، هر چند وقت یه بار با کمک بچه ها مبلغی میذاریم روی هم و خدا توفیق میده می تونیم محبتمون رو تقسیم کنیم اینم در راستای چهارشنبه های زهرایی...
خداروشکر کردم که من هم جزئی از این گروهم...
بساط عروسی ما زودتر از اون چیزی که فکر میکردم اتفاق افتاد!
و زندگی من با آقاسعید شروع شد...
زندگی پر از شور و شعور ...
پر از عقل و احساس...
پر از عشق و منطق....
شاید اگر نازنین قبل بودم اینها رو نمی تونستم با هم جمع کنم! ولی من تغییر کرده بودم و این انتخاب عاقلانه ی من بود اما با عشق و احساس در این مسیر عاقلانه می رفتم ...
من خیلی چیزها یاد گرفته بود اینکه میشود عاقلانه انتخاب کرد و عاشقانه زندگی...
در زندگی متاهلی هم همچنان برنامه ی چهارشنبه ها قرار زهرایم سر جایش بود و با بچه های گروه نه تنها که فقط حجاب ...که محبت را... مهربانی را ... یاد آوری می کردیم نه فقط با زبان که با رفتار و عمل چنین اتفاقی می افتاد...
چند سالی بعد از ازدواجم توی یکی از همین چهارشنبه های زهرایی اتفاقی افتاد که دوباره ذهن من رو برد به دوران خاطرات دانشگاه...
اون روز مثل همیشه گلها و گیره ها رو از خانم حسینی گرفتیم من با زهرا محمدی که یکی از بچه های فعالمون بود در مسیری که تقسیم شده بودیم راه افتادیم...
در طول مسیر خانمی که شل حجاب یا کم حجاب بود رو با یه شاخه گل دعوت میکردیم که یکدفعه زهرا گفت: نازنین اون خانمه خیلی پوشش ناجوری داشت! بریم گل بهش بدیم! هر چند که ممکنه گل رو صورتمون بکاره...
خندم گرفت گفتم: بریم من بهش گل میدم... تا دستم رو گذاشتم رو شونش با سرعت برگشت با اخم که انگار ارث باباش رو خوردیم گفت: جانم کاری داشتین؟!
یه لحظه محو نگاهش شدم ...
با خشم نگاهم رو دنبال کرد و گفت: چیزی شده خانم؟!
دوست کناریم گفت: نازنین گل رو بده به خانم...
تا گفت: نازنین دوباره نگاهمون با هم تلاقی پیدا کرد...
کمی مردد شد گفت: نازنین!
زهرا زد به شونم گفت: چی شده؛ چرا ماتتت زده! نگاهی بهش کردم دوباره صورتم رو برگردوندم سمت خانمه...
نویسنده:#سیده_زهرا_بهادر
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
گام دوم انقلاب
#چهارشنبه_های... #بر_اساس_واقعیت #قسمت_بیست_ونهم که همزمان تلفن خونه زنگ خورد نمی دونم چرا ایستا
#چهارشنبه_های
#بر_اساس_واقعیت
#قسمت_سی_ام
یکدفعه پرید تو بغلم گفت: نازنین ... ناززززی... اشکهاش شروع کرد به ریختن...
من مبهوت چهره ایی که دیدم و چهره ایی که می شناختم...
گفتم: لیلا خودتی...!
کجا رفتی؟ چرا اینجوری شدی؟!
میدونی چقدر نگرانت بودم؟
میدونی چند بار در خونتون اومدم؟!
سرش رو انداخت پایین و گفت: ببخش حرف زیاد دارم برات تعریف کنم... دوستم که کنار ما ایستاده بود با تعجب گفت: نازنین شما همدیگه رو می شناسید!
سری تکون دادم و گفتم: آره... می شناسیم، زهرا که حیرون شده بود البته حق داشت هیچ شباهت ظاهری بین من و لیلا نبود پس چطور می تونست دوستم باشه!
گفتم: زهرا جان یه کاری کن تو برو پیش خانم حسینی من بعدا میام...
لیلا گفت: عه! هنوز خانم حسینی رو می بینی؟
گفتم: لیلا خیلی چیزها تغییر کرده...
گفت: آره از تیپت هم معلومه!
نگاهی کردم حلقه دستش بود میدونستم ازدواج کرده خواستم عکس العملش رو ببینم! با حالت خاصی گفتم: ازدواج کردی؟
نگاهی به دستم کرد و گفت انگار تو هم پریدی!
کی هست این مرد خوشبخت؟! لبخندی زدم و ترجیح دادم چیزی نگم... در حین راه رفتن نگاهی بهم کرد و خودش شروع کرد و گفت: اون روز یادته بوستانه لاله...
سرش پایین بود حرف میزد با دستش دستم رو محکم گرفته بود! گفتم: فکر نکنم یادم بره...
گفت من بعد از اینکه سوار ماشین امید شدم از داخل ماشین دیدم من رو دیدی!
گفتم: انشاالله خوشبخت بشید هر کسی قسمتی داره! ولی واقعا نمی دونم چرا تو!!! شاید چون از تو توقع نداشتم!!!سرش رو آورد بالا و گفت: فکرکردی با امید ازدواج کردم! نه اینقدر هم نامرد نیستم! البته نمی دونم شاید اگر اون اتفاق نیفتاده بود... بعد هم سکوت کرد!
گفتم: یعنی با امید ازدواج نکردی!؟
گفت: بیا بشینیم روی این نیمکت تا برات بگم... هر کسی از کنارمون رد میشد یه جوری نگاهمون میکرد آخه تفاوت چهره هامون خیلی محسوس بود! شروع کرد... اون روز بعد از اینکه امید زنگ زد خیلی اصرار کرد که باید ببینمت!
منم با احمقیت تمام سوار ماشین امید شدم! امید خیلی عصبی بود نمی دونم چرا؟ باسرعت توی خیابون ویراژ میرفت هر چی می گفتم کمی آرومتر بدتر میکرد!
که یک لحظه کنترل از دستش خارج شد و محکم کوبید عقب ماشین جلویی! من که داشتم سکته میکردم... امید با همون عصبانیتش که بیشترم شده بود پیاده شد و راننده اون ماشین هم پیاده شد و شروع کرد به داد و بیداد کردن...
امید یه لحظه دیونه شد قفل فرمون رو از تو ماشین برداشت و کوبید وسط فرق راننده جلویی!
آقاهه افتاد وسط خیابون...
مردم دور مون جمع شده بودن زنگ زدن پلیس و نذاشتن امید فرار کنه...
لحظات وحشتناکی بود... وحشتناک...
صدای هق هق گریه ی لیلا توجه اطرافیان رو جلب کرده بود همونطور که بهت زده بودم گفتم: گریه نکن پاشو یه کم راه بریم...
ادامه داد گفت: نازنین نمی دونی چی به من گذشت...
چون آقاهه وسط افتاده بود پلیس که فکر میکرد من زن امید هستم با هم بردنمون کلانتری...
وای نازنین... نازنین... نازنین... فک کن حالا هر چی می گفتم من زنش نیستم می گفتن خوب چکاره اش هستی؟! گفتن اینکه نامزدشم با کاری که امید با اون آقاهه کرد که معلوم نبود زنده بمونه یا نه، جز بدتر شدن قضیه کاری پیش نمی برد! یه لحظه به ذهنم رسید گفتم: همکلاسی هستیم...
گفتن: با همکلاسی اینجوری ویراژ میرن وسط خیابون! اون هم با این وضعیت بوجود اومده!
و حالا فک کن به حال من بیچاره توی اون لحظات!
خودم خوب می دونم این تقاص بود! تقاص نامردی که در حق تو کردم اما انگار تمومی نداشت...
بغض گلویش روگرفته بود...
وقتی تعریف می کرد احساس کردم دستاش یخ زده!
انگار خون توی رگهاش جریان نداره!
با همون استرس ادامه داد...
خلاصه زنگ زدن مامان و بابام...
مامان و بابام، با هم اومدن کلانتری...
بعد از کلی اثبات کردن و تعهد دادن اومدم خونه ولی چه خونه ایی...
به یک هفته نرسید که...
نویسنده:#سیده_زهرا_بهادر
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff