گام دوم انقلاب
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «مـــــرا با خودت بـــبــر» ⏪ بخش ۳۹ : چشمان آمال به اشک نشست و شگفت زده گفت: «
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄
📚 «مـــــرا با خودت بـــبــر»
⏪ بخش۴۰:
ابراهیم داخل دکه شد. بوی پیرمردهای تک و تنها و مریض به دماغش خورد. نتوانست بقیه ی کلوچه را بخورد. هارون با بدگمانی نگاهش کرد و سلامش را جواب نداد.
ــ چه میخواهی؟
آمال آمد کنار در تا به گفت و گوی آن دو گوش کند.
ابراهیم گفت:
«من به برادرزاده ی شما علاقه مندم؛ اجازه میخواهم با بستگان به خواستگاری اش بیایم.»
هارون صدایی شبیه به خرناس از خودش درآورد و با پرخاش به آمال گفت:
« چه میگوید این مزاحم؟»
آمال با خونسردی گفت:
«مزاحم نیست؛ جوان برومندی است که میخواهد با من ازدواج کند!»
ــ به این جوان برومند نگفتی که خواستگار داری؟ مهم این است که این جوان برومند چه قدر پول دارد و تو چه میگویی؟
ــ خیلی بهتر از پیرمرد رباخواری است که تو برایم در نظر گرفتهای، گرچه پول زیادی نداشته باشد.
هارون دست لرزانش را به طرف آمال تکان داد و نشست.
ــ دهانت را ببند! تو چه میدانی که پول چه ارزشی دارد؟ بنشین کلوچه ات را بفروش بیچاره.
دستی به ریش بلندش کشید و ابراهیم را ورانداز کرد.
ــ جوان برومند! چه کارهای؟
ــ پارچه فروشم. نزدیک مسجد جامع دکانی دارم.
ــ بدک نیست! میپذیرم به خواستگاری بیایی، به شرط آن که پارچهای گران قیمت برای من و عیالم هدیه بیاوری، اما قول نمیدهم که بتوانی جواب مثبت بگیری. او خواستگار پولداری دارد که قرار است صد سکه ی طلا به من و صد سکه ی طلا به آمال بدهد.
آمال به ابراهیم گفت:
«پیرمرد رباخواری به نام حسیب را میگوید که دایی همسرش است. حسیب چند ماه پیش، از عمویم صد سکه گرفت تا خواهرزادهاش قصیده را به او بدهد. حالا عمویم میخواهد آن صد سکه را پس بگیرد و مرا به حسیب بدهد.»
هارون به حرف آمال اعتنا نکرد.
از ابراهیم پرسید:
«جوان برومند! بگو چه قدر پول داری؟ فکر کنم اگر تمام زندگی ات را روی هم بریزی، پنجاه سکه نشود. میتوانی با آن خواستگار مایهدار رقابت کنی؟»
پشت بند حرفش آروغی زد و ترش کرد و چهره در هم کشید. ابراهیم از دکه بیرون آمد و رو به آمال گفت:
«به نظرم این تویی که باید برای زندگی ات تصمیم بگیری، نه تعداد سکههای طلا؟»
هارون صدا رساند:
«برو دنبال کارت جوان برومند! از من میشنوی، برای رسیدن به آمال بختی نداری! به هر کجای دنیا که بروی، شاید خدا را نشناسند، ولی سکه و شمش طلا را میشناسند و آن را میپرستند.
به عقیده ی من وقتی سامری برای بنی اسرائیل گوسالهای از طلا ساخت، بنی اسرائیل طلا را پرستیدند نه گوساله را.
حالا هم طلا را میپرستند. با طلاست که به آرزوهایت میرسی.
ابراهیم گفت:
«شما کی قرار است سکههایتان را خرج کنید و به آرزوهایتان برسید؟ فرصت زیادی ندارید؟
ــ جوان برومند! سرمایه را که خرج نمیکنند، به آن اضافه میکنند.
ــ تا کی؟ تا آخرین نفس؟ این بت باید به یک دردی بخورد به درد آخرت که نمیخورد! آن جا بهایی ندارد.
آمال گفت:
«ابراهیم ثروتمند است؛ خوب بودن بالاترین ثروت است.»
ابراهیم آهسته به آمال گفت:
«دیشب امیدی نداشتم که با تو زیر یک سقف زندگی کنم. حالا هم خوشحالم و هم امیدوار! تو هم مثل همیشه باید تسلیم نشوی و تلاش کنی.
من آرزو دارم تو را از این جا و از دستفروشی و از خانه ی عمویت نجات دهم! باید کمک کنی»
آمال طرهای از مویش را زیر روسری برد و لبخند زد.
ــ به مادرت بگو برایمان دعا کند.
◀️ ادامه دارد ...
.................................
🌳 #بوستان_داستان
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
خداوندا!!
پاهایم جرأت عبور از صراط را ندارد،
من آنها را در بین الحرمین
برهنه دواندم،
در سنگرها خمیده جمع کردم
و در دفاع از دینت دویدم،
جهیدم،
خندیدم
و گریستم
افتادم
و بلند شدم....
امید دارم آن جهیدن ها و خزیدن ها و به حُرمت آن حریم ها آنها را ببخشی.
عارفانه
سربازولایت
#حاج_قاسم🌷
#عاقبتمون_بخیر
#شبتون_شهدایی_
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
" اللهم صل علی محمد آل محمد و عجل فرجهم "
ذکر روز جمعه
صد مرتبه
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
AUD-20220317-WA0002.mp3
5.82M
" زیارت آل یاسین "
#علی_فانی
⚫️کانال گام دوم انقلاب ✌🏴
⚫️https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
زیارت عاشورا - حسین حقیقی.mp3
16.55M
🏴 زیارت عاشورای زیبا
🎙 با صدای: حسین حقیقی
⏰ زمان ۱۱ دقیقه
⚫️کانال گام دوم انقلاب ✌🏴
⚫️https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff