فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اون عزیزانی که در راه #امام_حسین (ع) #خرج و #نذری میدن و زحمت میکشن ببینن👆 امام حسین اینطوری با "بامعرفتها" حساب میکنه👆
قشنگه.. این راه.. چقدر قشنگه #معامله با اباعبدالله الحسین(ع)💚
#اسلام #اطعام #مهربانی #انسانیت #فقر #هیئت #روضه #محرم #عزا #عزاداری #شفاعت
@hafezenevelayat
🔶 فلسفه نذری دادن چیه؟🍲🍵🍶 چرا بیشتر توی #محرم و #صفر، #نذری و #اطعام میدهیم👆
از داغ یک جگرگوشه .. از داغ #تشنگی و #گرسنگی چند #کودک اسیر ..
💔 سلام خدا بر #یتیمان #کربلا.. سلام خدا بر اسرای نینوا.. سلام خدا بر #عترت پیامبر(ص)😭😭
#گرسنگی #مهربانی #انسانیت #رقیه #حضرت_رقیه (س) #کودک #کودکان #شیعه #اسلام
@hafezenevelayat
🌸🍃🌸🍃🌸🍃
حجابی که شبکه های ماهواره ای با #مهربانی به جوانان ما هدیه داده اند را نمیتوان با خشونت تغییر داد😊🌷
🌸🍃🌸🍃🌸🍃
@hafezenevelayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸سلام اینجا ایرانه
بعد از شیوع بیماری کرونا در وضعیتی که خیلی ها به فکر غارت ، احتکار و نجات خودشون هستند.
اینجا و در سراسر ایران رزمایش همدلی برپاست .
ما مسلمان هستیم و دوست نداریم سفره هیچ خونه ای خالی باشه .
این پیشنهاد ماست برای مردمان جهان با مهربانی دنیا جای بهتری برای زندگی میشه :) ♡
We are here in Iran
After the epidemy of corona virus the situation in which most people are thinking about spaculation and plunder of other people’s things and saving themselves
Here everywhere in Iran there is a procession of unanimty among people
We are all muslims and we don’t want to see any houshold without the necessary minimum suplies
This is our recomandation for the hole world : the world would be a better place to live in by kindness
.
.
.
#love #coronavirus #tolove#altruism#kindness#sickness#world#iran#west#proposal#muslims#muslim#loot#hoarding#God#instagood#happy#followme#art
.
#کرونا#کرونا_ویروس#ایران#مهربانی#پیشنهاد#همدلی #رزمایش_همدلی #مواسات #هنر
#مصاحبه #مستند
@gamedovomeenqelab
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی
⛅️#افتاب_در_حجاب
1⃣3⃣#قسمت_سی_ویکم
💢فاطمه را در #آغوش مى فشرد...
بر سر روى و سینه اش مى کشد و چشم و گونه و لبهایش را #غرق بوسه 😘مى کند. و تو انتقال #آرامش را به وجود فاطمه ، احساس مى کنى ، طماءنینه و سکینه را به روشنى 💥در چشمهاى او مى بینى و ضربان #تسلیم و توکل و تفویض را از قلب💜 او مى شنوى...
🖤حالا فاطمه مى داند که نباید بیش از این پدر را معطل کند...
و آغوش #استقبال خدا را گشاده نگه دارد. و حسین مى داند که...
فاطمه مى ماند. #شهادت را مى بیند و تاب مى آورد.فاطمه بر مى خیزد و #حسین نیز،... اما تو فرو مى نشینى .
حسین مى ایستد اما تو فرو مى شکنى ، حسین بر مى نشیند اما تو فرو مى ریزى.
مى دانى که در پى این رفتن ، بازگشتى نیست...
💢و مى دانى که #قصه وصال به سر رسیده است... و فصل #هجران سر رسیده... است..
و احساس مى کنى که به #دستهاى حسین از فاطمه کوچک ، نیازمندترى...
و احساس مى کنى که بى ره توشه بوسه
اى نمى توانى بار بازماندگان را به منزل برسانى.و ناگهان...
🖤به یاد #وصیت_مادرت مى افتى ؛
#بوسه اى از #گلوى_حسین آنگاه که عزم را به رفتن بى بازگشت جزم مى کند.چه #مهربانى🌸 غریبى داشتى مادر! که در #وصیت خود هم ، نیاز حیاتى مرا لحاظ کردى.برخیز و #حسین را صدا بزن! با این شتابى که او پیش مى راند، دمى دیگر، صداى تو، به گرد #گامهایش هم نمى رسد. دمى دیگر او تن خود را به دست نیزه ها مى سپارد...
و صداى تو در چکاچک #شمشیرها🗡 گم مى شود...
💢 اما #باصلابتى که او پیش مى رود، رکاب #مردانه اى که او مى زند،...
بعید... نه ، محال است خواهش #خواهرانه تو بتواند عنان رفتنش را به #سستى بکشاند. اینهمه تلاش کرده است... براى کندن و پیوستن ،
چگونه تن مى دهد به دوباره نشستن ؟!
پس چه باید کرد؟ زمان دارد به سرعت گامهاى اسب مى گذرد... و تو چون زمین ایستاده اى ، اگر چه دارى از سر #استیصال ، به دور خودت مى چرخى.
یا به زمان بگو که بایستد یا تو راه بیفت. اما چگونه ⁉️
🖤اسم رمز!
نام #مادرتان_زهرا! تنها کلامى که مى تواند او را بایستاند و تو را به آرزویت برساند:مهلا مهلا! یابن الزهرا! قدرى درنگ ... #مهلتى اى فرزند زهرا!
ایستاد! چه سر غریبى نهفته است در این نام زهرا!حالا کافیست که چون تیر از چله کمان رها شوى و پیش پایش فرود بیایى:بچه ها؟بسپارشان به امان خدا.
احترام حضور توست یا #حرمت نام زهرا که #حسین را از اسب🐎 پیاده کرده است و بوسه گاه تو را دست یافتنى تر.
💢 نه #فرصت است...
و نه نیاز به توضیح واضحات...
که حسین ، هم #وصیت مادر را مى داندد و هم نیاز تو را مى فهمد. فقط وقتى سیراب ، لب از گلوى حسین بر مى دارى ، عمیق تر #نفس مى کشى و مى گویى :_✨جانم فداى تو مادر! و کسى چه مى داند که #مخاطب این ((مادر)) فاطمه اى است که این بهانه را براى تو تدارك دیده است... یا حسینى است که تو اکنون او را نه برادر که پسر مى بینى
و هزار بار از جان عزیزتر....
🖤یا هر دو!؟تو #همچنان و هنوز در خلسه این بوسه اى که صداى زخم خورده حسین را از میانه میدان مى شنوى... خوبى رمز ((لا حول و لا قوة الا باالله )) به همین است . تو مى توانى از لحن و آهنگ کلام #حسین ، در بیان این رمز، حال و موقعیت او را دریابى.
با شنیدن #آهنگ کلام حسین مى توانى ببینى...
#ادامه_دارد....
🍃🌹🍃🌹
🔴@gamedovomeenqelab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ 🎬
نسخه #انگلیسی با زیرنویس فارسی
youtu.be/vpyFZpYx70w
✨ فَبِمَا رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ ۖ وَلَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ ۖ
و از رحمت خداست که؛
محمّد "ص" نرمخوترین و لطیفترین جلوهی رحمانیّت خدا در زمین شد...
تا روزی (نهچندان دور) تمام مردم زمین ،
سرِ سفرهی #مهربانی اش زانو بزنند،
و او أسوهی تمام نمایِ حقیقت جویانِ عالَم باشد.
🤝 دین محمد "ص" ،
آیین مهربانی و صلح در تمام جهان است!
#ProphetMuhammad
🔴@gamedovomeenqelab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در این مکان از سالمندان عزیز بابت خدمات تعمیر وجهی دریافت نمیشود
اینجا: #تهران
اتوبان شهید محلاتی(آهنگ)
شهید مخبر شمالی(عارف شمالی)
#مهربانی #ایران
✍ عباس حسیننژاد
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌️
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
🌿
#مهربانی
زیبایی
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌️
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
🌿🌿🌿
توی رستوران نشسته بودم که یک دفعه مردی که با تلفن صحبت میکرد، فریاد کشید و خیلی خوشحالی کرد.
بعد از تمام شدن تلفن، رو به مسئول غذاخوری گفت:
همه ی کسانی که این جا هستند، مهمان منن به باقالیپلو و ماهیچه؛ بعد از ۱۸ سال دارم بابا میشم.
چند روز بعد تو صف سینما، همون مرد رو دیدم که دست بچه سه یا چهار سالهای رو گرفته بود که به او بابا میگفت.
پیش مرد رفتم و علت کار اون روزش رو پرسیدم.
مرد با شرمندگی زیاد گفت:
اون روز در میز بغلدست من، پیرمردی با همسرش نشسته بودند. پیرزن با دیدن منوی غذاها گفت ای کاش میشد امروز باقالیپلو با ماهیچه میخوردیم.
شوهرش با شرمندگی ازش عذرخواهی کرد و خواست بهخاطر پول کمشان، فقط سوپ بخورند.
من هم با اون تلفن ساختگی خواستم که همه مهمان من باشند تا اون پیرمرد بتونه بدون شرمندگی، غذای دلخواه همسرش رو فراهم کنه.
📎 #مهربانی، نزدیک است!
🌱 #داستانک
🌱
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌️
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
🍃🌸🍃🕯🍃🌸🍃
خدای بزرگ افرادی را در زندگی ما قرار می دهد تا بتوانیم از طریق خدمت به آن ها به زندگی خود #برکت ببخشیم.
شما باید هر روز صبح از خواب برخیزید و بگویید:
🤲🏼 خدایا!
وظیفه امروز من را به من نشان بده!
مرا متوجه کسانی کن که به کمک من نیاز دارند!
لازم نیست کمک های شما به دیگران خیلی بزرگ باشد ،گاهی یک #لبخند و #مهربانی می تواند جان دوباره به کسی ببخشد.
گاهی اوقات جمله ای الهام بخش و انگیزشی می تواند روز یک فرد را بسازد.
⚫کانال گام دوم انقلاب ✌
⚫https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
بزرگی می گفت :
یک وقت جلوی شما
یک سبد سیب می آورند🍎🍃
شما اول برای کناریتان بر میدارید
دوباره بعدی را به نفر بعدی میدهید
دقت کنید!
تا زمانی که برای دیگران بر میدارید
سبد مقابل شما می ماند
ولی حالا تصور کنید همان اول 🍎🍃
برای خود بردارید
میزبان سبد را به طرف نفر بعد می برد.
نعمتهای زندگی نیز اینطور است🍎🍃
با بخشش ،سبد را مقابل خود نگه دارید
زیستن با استانداردهای انسانیت
بسیار زیبا خواهد بود🍎🍃
#تلنگرانه #بخشش #مهربانی
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
❣داستان نجار و دو برادر
🌼🍃سالها دو برادر با هم در مزرعه ای که از پدرشان به ارث رسیده بود ، زندگی میکردند.
یک روز بخاطر یک سوء تفاهم کوچک ، با هم جرو بحث کردند.
پس از چند هفته سکوت ، اختلاف آنها زیاد شد و از هم جدا شدند.
🌼🍃یک روز صبح درب خانه ی برادر بزرگتر به صدا درآمد. وقتی در را باز کرد ، مرد نجاری را دید. نجار گفت : « من چند روزی است که دنبال کار میگردم ، فکر کردم شاید شما کمی خرده کاری در خانه و مزرعه داشته باشید ، آیا امکان دارد که کمکتان کنم؟»
🌼🍃برادر بزرگتر جواب داد : « بله ، اتفاقاً من یک مقدار کار دارم. به آن نهر در وسط مزرعه نگاه کن ، آن همسایه در حقیقت برادر کوچک من است. او هفته ی گذشته چند نفر را استخدام کرد تا وسط مزرعه را کندند و این نهر آب بین مزرعه ما افتاد. او حتماً این کار را بخاطر کینه ای که از من به دل دارد ، انجام داده »
🌼🍃سپس به انبار مزرعه اشاره کرد و گفت:
در انبار مقداری الوار دارم ، از تو میخواهم تا بین مزرعه من و برادرم حصار بکشی تا دیگر او را نبینم. !!
🌼🍃نجار پذیرفت و شروع کرد به اندازه گیری و اره کردن الوار.
برادر بزرگتر به نجار گفت : « من برای خرید به شهر می روم ، اگر وسیله ای نیاز داری برایت بخرم»
نجار در حالیکه به شدت مشغول کار بود ، جواب داد : « نه ، چیزی لازم ندارم » هنگام غروب وقتی کشاورز به مزرعه برگشت ، چشمانش از تعجب گرد شد. حصاری در کار نبود. نجار به جای حصار یک پل روی نهر ساخته بود.
🌼🍃کشاورز با عصبانیت رو به نجار کرد و گفت: « مگر من به تو نگفته بودم برایم حصار بسازی؟»
در همین لحظه برادر کوچکتر از راه رسید و با دیدن پل فکر کرد که برادرش دستور ساختن آن را داده ، از روی پل عبور کرد و برادر بزرگترش را در آغوش گرفت و از او برای کندن نهر معذرت خواست.
🌼🍃وقتی برادر بزرگتر برگشت ، نجار را دید که جعبه ابزارش را روی دوشش گذاشته و در حال رفتن است. کشاورز نزد او رفت و بعد از تشکر ، از او خواست تا چند روزی مهمان او و برادرش باشد.
❣نجار گفت: « دوست دارم بمانم ولی پل های زیادی هست که باید آنها را بسازم.»
👌راستی ، تا به حال برای چند نفر پل ساختیم؟! ❣بین خودمون و چند نفر از عزیزانمون حصار کشیدیم !؟
#تلنگر #بخشش #مهربانی
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
انسان های خـوب
همچو انعکاس مـاه
در زُلال آبِ برکه اند
لمس شدنی نیستند
امازیبـایی بخشِ تاریکی
و ظلمت شب اند...
⭐️شبتون بخیر
⭐️در پنـاه خــدای مهربـون
─━━━━⊱⭐️⊰━━━━─
#حس_خوب #مهربانی #شب_بخیر
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
معجزهی خدا ...❤️✨
معروف است كه خداوند به موسی گفت: قحطی خواهد آمد،
به قومت بگو آماده شوند!
موسی به قومش گفت
و قومش از دیوار خانه ها
سوراخ ایجاد کردند که در هنگام سختی
به داد هم برسند که این قحطی بگذرد !
مدتی گذشت اما قحطی نیامد ،
موسی علت را از خدا پرسید ...
خدا به او گفت:
من دیدم که قوم تو به هم رحم کردند,
من چگونه به این قوم رحم نکنم؟
«به همدیگه رحم کنیم که خدا هم
بهمون رحم کنه»
#خدا #مهربانی #محبت
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
Sedaye_enghelab..mp3
6.45M
💠داستان
💠دستهای مهربان
🎙هنوز هوا تاریک بود. تاکسی جلوی در توقف کرد و سوار شد. تا ایستگاه مترو راهی نبود، اما ترجیح میداد با این خستگی اسیر تاریکی خیابان و همهمه مسافران صبحگاهی نشود، اگرچه توی مترو حتماً تلافیاش در میآمد و سر و صدا سردردش را زیاد میکرد. چشمهایش میسوخت. بدنش کوفته بود. انگار ساعتهای طولانی توی معدن کار کرده باشد، همه عضلاتش درد داشت. یک هفته بود که خواب به چشمش نیامده بود، به همین سادگی...! خوابش نمیبرد و تا صبح روی تخت جان میداد. دکتر میگفت از عوارض عمل جراحی است؛ اما حس میکرد دکتر هم مثل مادر دلداریاش میدهد.
#داستان
#مهربانی
#صبح_صادق
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff