#رمان_فرار_از_جهنم 🔖📚
#پارت22
این قسمت: نگاه
از سر کار برمی گشتم مسجد و اونجا توی اتاقی که بهم داده بودند؛ می خوابیدم🛏
چند بار، افراد مختلف بهم پیشنهاد دادن که به جای خوابیدن کنار مسجد، و تا پیدا کردن یه جای مناسب برم خونه اونها
اما من جرات نمی کردم، نمی تونستم به کسی اعتماد کنم 😕
رفتار مسلمان ها برام جالب بود 🤩داشتن خانواده، علاقه به بچه دار شدن
چنان مراقب بچه هاشون بودن که انگار با ارزش ترین چیز زندگی اونها هستند👼
رفتارشون با همدیگه، مصافحه کردن هم عجیب بود
حتی زن هاشون با وجود پوشش با نظرم زیبا و جالب بودند🧕
البته این تنها قسمتی بود که چند بار بهم جدی تذکر دادند
مراقب نگاهت باش استنلی
اینطوری نگاه نکن استنلی 🙎♂
و من هر بار به خودم می گفتم چه احمقانه😑
چشم برای دیدنه 👀 چرا من نباید به اون خانم ها نگاه کنم؟ … هر چند به مرور زمان، جوابش رو پیدا کردم
اونها مثل زن هایی که دیده بودم؛ نبودن
من فهمیدم زن ها با هم فرق می کنند و این تفاوتی بود که مردهای مسلمان به شدت از اون مراقبت می کردند و در قبال اون احساس مسئولیت می کردند💪
هر چند این حس برای من هم کاملا ناآشنا نبود … من هم یک بار از همسر حنیف مراقبت کرده بودم 😌
#ادامه_دارد...
#اینداستانواقعیاست...
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌️
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff