فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#روز_قدس
مجموعه استوری روز قدس❤️😊
″گـٰانـدویـی هـٰا|GANDO"🇵🇸
انگار امروز از رمان خبری نیس😐😂
نخیر منتظر نباشید
″گـٰانـدویـی هـٰا|GANDO"🇵🇸
🌈 #در_مسیر_عشق 🌈 ❄️ #پارت هشتاد و سوم❄️ خانه زهرا : داشتم فکر میکردم اگر با یه بیماری بمیرم چی میش
🌷 #در_مسیر_عشق 🌷
🌷 #پارت هشتاد و چهارم 🌷
محمد : زهرا میگم فرشید بیاد صحبت میکنید و تماااممم
زهرا : نههه😤😤 بلند شد و رفت بیرون
محمد : صبر کن من میگم بیاد توهم هیچ کاری نمیتونی بکنی
زهرا سکوت🤐
زهرا : فاطمههه
فاطمه : بله
زهرا: وقتی میگم بزارید بمیرم راحت شم میگید خفه شو😭
فاطمه : چیشده😶
زهرا: 😭😭😭
فاطمه : خب بگو چیشده 😐💔
زهرا : یه خودکار برداشتم و تند تند روی کاغذ کشیدم اعصابم خورد بود
: خدایاااا آخه چرا منننن😡😡😡
فاطمه : زهرا بگو چیشده😐😐😐چرا اینطوری میکنی
زهرا: بفرما از آقا محمد بپرسید😡
اااخخخ😖😖😖
فاطمه : چیشد سالمی؟ ؟
زهرا : اوهوم زیادی دارم به خودم فشار میارم
اینکه عصبانیت نداره 🙂💔
فاطمه: قرص هارو خوردی؟
زهرا: با این جمله اش سریع رفتم بیرون
فاطمه : پس بگو چرا دردت گرفت
خواهر من چرا هیچ کاریت رو سر وقت نمیکنی دستی دستی داری خودتو تلف میکنی
زهرا : مهم نیست 🙂💔
فردا اداره
زهرا : میگم فاطمه این اعترافات متهمین اینم گزارش ها ببر بده محسن زاده تطبیق بده
فاطمه : نه منکه نمیدم شما ببر خانم خانما😉
زهرا: ای درد ای مرض ای کوفت بیا برو ببر دیگه😐😶😶
فاطمه : اصل کاری شمایید😂شما تشریف ببرید بدید خدمت شون
زهرا : خیلی بی ادبی
فاطمه : لطف داری عزیزم
زهرا : آقای محسن زاده
خیره شد بود به مانیتور و جواب نداد
: آقای محسن زاده
فرشید : وقتی احساس کردم یه خانم چادری کنارمه سریع بلند شدم ولی اصلا نفهمیده بودم کیه سرم پایین بود
ادامه دارد...
″گـٰانـدویـی هـٰا|GANDO"🇵🇸
🌷 #در_مسیر_عشق 🌷 🌷 #پارت هشتاد و چهارم 🌷 محمد : زهرا میگم فرشید بیاد صحبت میکنید و تماااممم زهرا
🌺 #در_مسیر_عشق 🌺
🍀 #پارت هشتاد و پنجم🍀
زهرا : هرچی صداتون کردم جواب ندادید.
فرشید : یه لحظه دیدم صدای زهرا خانم بود😱وایی فرشید حواستو جمع کن سوتی ندی😶😶
: بله ببخشید
زهرا : این دست نوشته ها و اعترافات متهمین هست باید با این گزارشات تطبیق داده بشه
فرشید : چشم
فقط..
زهرا : بله
فرشید : خیلی آروم طوری که کسی متوجه نشه گفتم : آقا محمد درباره من با شما صحبت کردن؟
زهرا : بله
فرشید: 😶باشه ممنون خسته نباشید
زهرا : همچین☺️خداحافظ
فرشید : تو دلم رخت میشستن با خودم میگفتم یعنی الان درباره من چه فکری کرده
تو این افکار بودم که صدای سعید منو از فکرام کشید بیرون
سعید : کجایی فرشید سه ساعته دارم صدات میکنم 😐😐😐
فرشید : چرا مبالغه میکنی داداش😐😂
سعید: برای اینکه میگم این ناقصه دو بار پرینت بگیر بده
فرشید : از دست تو 😂 فقط حاجی بنظرت نباید بدی داود ؟؟
سعید: میبینی که داود نیست پس خودت زحمتش و بکش
فرشید : 😐😐دو دقیقه میرم تو فکر کلی اتفاق میفته 😂
سعید : نتیجه میگیریم که نری تو فکر😂
فرشید : بله درست می فرمائید
سعید : من همیشه درست میفرمایم😌😂
فرشید : 😐😐زیاد خودت و دست بالا میگیری ها😐💔
سعید: عه راست میگی بزار دنده رو بزنم رو سه 😂
فرشید : 😂😂
وقت دنیارو میگیری
رسول : با داد گفتم : باز از کلمات من استفاده کردید باز از کلمات من استفاده کردید. آقاااا نکنیییددد
فرشید : چشم استاد😂
ادامه دارد...
″گـٰانـدویـی هـٰا|GANDO"🇵🇸
🌺 #در_مسیر_عشق 🌺 🍀 #پارت هشتاد و پنجم🍀 زهرا : هرچی صداتون کردم جواب ندادید. فرشید : یه لحظه دیدم ص
🌹 #در_مسیر_عشق🌹
🌹 #پارت هشتاد و ششم🌹
شب ، خانه
محمد : به به عطیه خانم چه شیرینی درست کردی حالا با چایی لطف کن بیار که یه صحبتی دارم با شما
عطیه : یا خدا😂چشم آقا محمد
محمد : خب عطیه جان یه موضوعی هست که باید حتما بدونی و باهات مشورت کنم
عطیه: اینجوری میگی بخدا دلم میریزه پایین زود بگو
محمد : نه چیزی نشده😂
عطیه : سکته میدی بعد میگی هیچی نشده😐💔
محمد : قضیه فاطمه و پوراحمدی و سهیلی رو رسول بهت گفت ؟
عطیه : آره گفت
محمد : نظرت چیه
عطیه : خب چون میدونم فاطمه قصدش و نداره به نظرش احترام میزارم
محمد : حالا نظر زهرا چی😂
عطیه : یعنی چی
محمد : یعنی بنظرم دوتا عروس هاتو باید تو یه تالار عروسی شون رو بگیری😂
عطیه : واضح بگو محمد جان
محمد : فرشید محسن زاده یکی از همکار هامون چند روز پیش بهم گفت که به زهرا علاقه مند شده 🙄😂
عطیه : ععع😂😂
محمد : حالا خواستم بهت بگم تا ببینم نظرت چیه ؟
عطیه : چون میدونم زهرا هم مثل خواهرش قصد ازدواج نداره اونم احترام میزارم😂
محمد : میخوای حالا بگم بیان ببینیم چی میشه
عطیه : هرجور خودت صلاح میدونی منکه مشکلی ندارم فقط راضی کردن زهرا با خودت
محمد : باشه با من
ادامه دارد...
دعای بیست و هفتمین روز ماه مبارک💚
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#ماه_رمضان