eitaa logo
″گـٰانـدویـی هـٰا|GANDO"🇵🇸
253 دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3.3هزار ویدیو
33 فایل
@gandoiiii مهربان خدای من @emamhosein113 فکر می‌کردم، نـ⛔️ـمی‌شه پرسـ🧐ـید؛ اما...🤩 ‌+ثبت نام؟ بعله بفرمایید☺️ http://Bn.javanan.org
مشاهده در ایتا
دانلود
انگار امروز از رمان خبری نیس😐😂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
″گـٰانـدویـی هـٰا|GANDO"🇵🇸
🌈 #در_مسیر_عشق 🌈 ❄️ #پارت هشتاد و سوم❄️ خانه زهرا : داشتم فکر میکردم اگر با یه بیماری بمیرم چی میش
🌷 🌷 🌷 هشتاد و چهارم 🌷 محمد : زهرا میگم فرشید بیاد صحبت میکنید و تماااممم زهرا : نههه😤😤 بلند شد و رفت بیرون محمد : صبر کن من میگم بیاد توهم هیچ کاری نمیتونی بکنی زهرا سکوت🤐 زهرا : فاطمههه فاطمه : بله زهرا: وقتی میگم بزارید بمیرم راحت شم میگید خفه شو😭 فاطمه : چیشده😶 زهرا: 😭😭😭 فاطمه : خب بگو چیشده 😐💔 زهرا : یه خودکار برداشتم و تند تند روی کاغذ کشیدم اعصابم خورد بود : خدایاااا آخه چرا منننن😡😡😡 فاطمه : زهرا بگو چیشده😐😐😐چرا اینطوری میکنی زهرا: بفرما از آقا محمد بپرسید😡 اااخخخ😖😖😖 فاطمه : چیشد سالمی؟ ؟ زهرا : اوهوم زیادی دارم به خودم فشار میارم اینکه عصبانیت نداره 🙂💔 فاطمه: قرص هارو خوردی؟ زهرا: با این جمله اش سریع رفتم بیرون فاطمه : پس بگو چرا دردت گرفت خواهر من چرا هیچ کاریت رو سر وقت نمیکنی دستی دستی داری خودتو تلف میکنی زهرا : مهم نیست 🙂💔 فردا اداره زهرا : میگم فاطمه این اعترافات متهمین اینم گزارش ها ببر بده محسن زاده تطبیق بده فاطمه : نه منکه نمیدم شما ببر خانم خانما😉 زهرا: ای درد ای مرض ای کوفت بیا برو ببر دیگه😐😶😶 فاطمه : اصل کاری شمایید😂شما تشریف ببرید بدید خدمت شون زهرا : خیلی بی ادبی فاطمه : لطف داری عزیزم زهرا : آقای محسن زاده خیره شد بود به مانیتور و جواب نداد : آقای محسن زاده فرشید : وقتی احساس کردم یه خانم چادری کنارمه سریع بلند شدم ولی اصلا نفهمیده بودم کیه سرم پایین بود ادامه دارد...
″گـٰانـدویـی هـٰا|GANDO"🇵🇸
🌷 #در_مسیر_عشق 🌷 🌷 #پارت هشتاد و چهارم 🌷 محمد : زهرا میگم فرشید بیاد صحبت میکنید و تماااممم زهرا
🌺 🌺 🍀 هشتاد و پنجم🍀 زهرا : هرچی صداتون کردم جواب ندادید. فرشید : یه لحظه دیدم صدای زهرا خانم بود😱وایی فرشید حواستو جمع کن سوتی ندی😶😶 : بله ببخشید زهرا : این دست نوشته ها و اعترافات متهمین هست باید با این گزارشات تطبیق داده بشه فرشید : چشم فقط.. زهرا : بله فرشید : خیلی آروم طوری که کسی متوجه نشه گفتم : آقا محمد درباره من با شما صحبت کردن؟ زهرا : بله فرشید: 😶باشه ممنون خسته نباشید زهرا : همچین☺️خداحافظ فرشید : تو دلم رخت میشستن با خودم میگفتم یعنی الان درباره من چه فکری کرده تو این افکار بودم که صدای سعید منو از فکرام کشید بیرون سعید : کجایی فرشید سه ساعته دارم صدات میکنم 😐😐😐 فرشید : چرا مبالغه میکنی داداش😐😂 سعید: برای اینکه میگم این ناقصه دو بار پرینت بگیر بده فرشید : از دست تو 😂 فقط حاجی بنظرت نباید بدی داود ؟؟ سعید: میبینی که داود نیست پس خودت زحمتش و بکش فرشید : 😐😐دو دقیقه میرم تو فکر کلی اتفاق میفته 😂 سعید : نتیجه میگیریم که نری تو فکر😂 فرشید : بله درست می فرمائید سعید : من همیشه درست میفرمایم😌😂 فرشید : 😐😐زیاد خودت و دست بالا میگیری ها😐💔 سعید: عه راست میگی بزار دنده رو بزنم رو سه 😂 فرشید : 😂😂 وقت دنیارو میگیری رسول : با داد گفتم : باز از کلمات من استفاده کردید باز از کلمات من استفاده کردید. آقاااا نکنیییددد فرشید : چشم استاد😂 ادامه دارد...
″گـٰانـدویـی هـٰا|GANDO"🇵🇸
🌺 #در_مسیر_عشق 🌺 🍀 #پارت هشتاد و پنجم🍀 زهرا : هرچی صداتون کردم جواب ندادید. فرشید : یه لحظه دیدم ص
🌹 🌹 🌹 هشتاد و ششم🌹 شب ، خانه محمد : به به عطیه خانم چه شیرینی درست کردی حالا با چایی لطف کن بیار که یه صحبتی دارم با شما عطیه : یا خدا😂چشم آقا محمد محمد : خب عطیه جان یه موضوعی هست که باید حتما بدونی و باهات مشورت کنم عطیه: اینجوری میگی بخدا دلم میریزه پایین زود بگو محمد : نه چیزی نشده😂 عطیه : سکته میدی بعد میگی هیچی نشده😐💔 محمد : قضیه فاطمه و پوراحمدی و سهیلی رو رسول بهت گفت ؟ عطیه : آره گفت محمد : نظرت چیه عطیه : خب چون میدونم فاطمه قصدش و نداره به نظرش احترام میزارم محمد : حالا نظر زهرا چی😂 عطیه : یعنی چی محمد : یعنی بنظرم دوتا عروس هاتو باید تو یه تالار عروسی شون رو بگیری😂 عطیه : واضح بگو محمد جان محمد : فرشید محسن زاده یکی از همکار هامون چند روز پیش بهم گفت که به زهرا علاقه مند شده 🙄😂 عطیه : ععع😂😂 محمد : حالا خواستم بهت بگم تا ببینم نظرت چیه ؟ عطیه : چون میدونم زهرا هم مثل خواهرش قصد ازدواج نداره اونم احترام میزارم😂 محمد : میخوای حالا بگم بیان ببینیم چی میشه عطیه : هرجور خودت صلاح میدونی منکه مشکلی ندارم فقط راضی کردن زهرا با خودت محمد : باشه با من ادامه دارد...
دعای بیست و هفتمین روز ماه مبارک💚