eitaa logo
″گـٰانـدویـی هـٰا|GANDO"🇵🇸
253 دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3.3هزار ویدیو
33 فایل
@gandoiiii مهربان خدای من @emamhosein113 فکر می‌کردم، نـ⛔️ـمی‌شه پرسـ🧐ـید؛ اما...🤩 ‌+ثبت نام؟ بعله بفرمایید☺️ http://Bn.javanan.org
مشاهده در ایتا
دانلود
🌿°•بسم الله الرحمن الرحیم•°🌿 🌿رمان : تا دم مرگ رفتن آقا رسول🌿 🌿پارت : دوم🌿 بالاخره با هزار جور بد بختی از دست مامانم فرار کردم و سوار موتور شدم و رفتم اداره به محض اینکه رسیدم آقا محمد و دیدم......... اقا محمد : به به ، سلام استاد رسول ، خوبی ، چه خبر من : سلام آقا محمد ممنون خوبم خداروشکر شما چه طورین ، از من که به جز سلامتی خبری نیس خبرای دست اول پیش شماست فقط اقل محمد یه لطف بسیار کوچکی در حق من میکنید اونم اینکه به من استاد نگین شما وقتی به من استاد میگید یعنی یه ماه کار سخت بارم دارین و چهار ستون بدن من میلرزه آقا محمد : وقت دنیا رو نگیر بعدشم شما پسر زرنگی هستی میدونی باید چیکار کنی من : واقعا ، یعنی آقا محمد شما الان به من گفتین پسر زرنگ 🤩😁 آقا محمد : خیر با شما نبودم من : پس با کی بودین فقط من و شما اینجاییم آقا محمد : وقت دنیا رو نگیر بیا برو پشت میزت پرونده رو گذاشتم رو میزت بخون و یه گزارش برام بنویس بعد بیار تو اتاقم من : دیدید حس شیشم من بهم دروغ نمیگه حالا این پرونده چند ماه تموم میشه آقا محمد : وقتی شما دست از این شوخی هاتون بردارید ، هم وقت دنیا گرفته نمیشه هم پرونده زود تموم میشه ، خب حالا میری سر کارت یا ..... من : بله فقط یه سوال آقا محمد ، من وقت دنیا رو میگیرم آقا محمد : نه انگار شما نمی خوای بری سر کارت پس ..... من : نه نه الان میرم با اجازه، وقت دنیا هم آزاد شد 😅😁 آقا محمد : از دست شوخی های تو داوود : به سلام استاد رسول ، ساعت خواب😂 من : سلام آقا داوود چی شده امروز همه به من میگن استاد از الان بگم من یه ماه کار دارم بعد یه ماه بیاین کارهاتون و رزرو کنید😂 بعدشم ساعت خواب چیه وقت ناهار با زور از دست مامانم فرار کردم داوود : نه دیگ نشد الان یه استعلام کوچیک از این برگه بگیر من عجله دارم باید برم بعدشم کم به مادرت اذیت بده حرف گوش کن 😁 من : وقت دنیا رو میگیری تو با این نمکات بده ببین برگه رو بعدشم شما هم وقتی کار دارید میاد سراغ من داوود : بفرما استاد ، نه پس فکر کردی برای چی میام من : بازم که گفتی استاد 😕 وقت دنیا رو میگیری تو با این نمکات داوود : خب استادی دیگه 😂 پ . ن . ۱ : از دست استاد مون🔪😐😂
🌿°•بسم الله الرحمن الرحیم •°🌿 🌿رمان : تا دم مرگ رفتن آقا رسول🌿 🌿پارت : اول🌿 صبح بود از خواب پاشدم دست و صورتم و شوستم و رفتم صبحانه خوردم داشتم داشتم آماده میشدم برم اداره که مامانم اومد.... مامانم : رسول امروز زود بیاییا من : چرا مامان مامانم : خونه خالت شام دعوتیم من : نمی دونم مامان شاید نرسم مامانم : یعنی چی هر جا دعوتیم بدون تو میریم میپرسن پس رسول کجاست منم میگم سرکار یعنی چی تا دیر وقت سرکاری خونه نمیایی تو اداره کار میکنی یه مامور ساده ای دیگه من دلیل تا دیر وقت موندنت تو اداره رو نمیفهمم ای بابا خسته شدم .... من : تو دلم گفتم آخه مادر من من فقط یه مامور ساده نیستم مامور امنیتی ام بعد همون لحظه بابام اومد بابام : چی شده کی من و صدا زد من : هیشکی ، بابام فکر کرده بود مامانم با ای بابا گفتن اون و صدا زد 😂 اخه پدر من ای بابا چه ربطی به بابا داره😂 پ . ن . ۱ : ای بابا🔪😐😂 تا رمان بعدی خدا نگهدار 🌿
🌿°•بسم الله الرحمن الرحیم•°🌿 🌿رمان : تا دم مرگ رفتن آقا رسول🌿 🌿پارت : دوم🌿 بالاخره با هزار جور بد بختی از دست مامانم فرار کردم و سوار موتور شدم و رفتم اداره به محض اینکه رسیدم آقا محمد و دیدم......... اقا محمد : به به ، سلام استاد رسول ، خوبی ، چه خبر من : سلام آقا محمد ممنون خوبم خداروشکر شما چه طورین ، از من که به جز سلامتی خبری نیس خبرای دست اول پیش شماست فقط اقل محمد یه لطف بسیار کوچکی در حق من میکنید اونم اینکه به من استاد نگین شما وقتی به من استاد میگید یعنی یه ماه کار سخت بارم دارین و چهار ستون بدن من میلرزه آقا محمد : وقت دنیا رو نگیر بعدشم شما پسر زرنگی هستی میدونی باید چیکار کنی من : واقعا ، یعنی آقا محمد شما الان به من گفتین پسر زرنگ 🤩😁 آقا محمد : خیر با شما نبودم من : پس با کی بودین فقط من و شما اینجاییم آقا محمد : وقت دنیا رو نگیر بیا برو پشت میزت پرونده رو گذاشتم رو میزت بخون و یه گزارش برام بنویس بعد بیار تو اتاقم من : دیدید حس شیشم من بهم دروغ نمیگه حالا این پرونده چند ماه تموم میشه آقا محمد : وقتی شما دست از این شوخی هاتون بردارید ، هم وقت دنیا گرفته نمیشه هم پرونده زود تموم میشه ، خب حالا میری سر کارت یا ..... من : بله فقط یه سوال آقا محمد ، من وقت دنیا رو میگیرم آقا محمد : نه انگار شما نمی خوای بری سر کارت پس ..... من : نه نه الان میرم با اجازه، وقت دنیا هم آزاد شد 😅😁 آقا محمد : از دست شوخی های تو داوود : به سلام استاد رسول ، ساعت خواب😂 من : سلام آقا داوود چی شده امروز همه به من میگن استاد از الان بگم من یه ماه کار دارم بعد یه ماه بیاین کارهاتون و رزرو کنید😂 بعدشم ساعت خواب چیه وقت ناهار با زور از دست مامانم فرار کردم داوود : نه دیگ نشد الان یه استعلام کوچیک از این برگه بگیر من عجله دارم باید برم بعدشم کم به مادرت اذیت بده حرف گوش کن 😁 من : وقت دنیا رو میگیری تو با این نمکات بده ببین برگه رو بعدشم شما هم وقتی کار دارید میاد سراغ من داوود : بفرما استاد ، نه پس فکر کردی برای چی میام من : بازم که گفتی استاد 😕 وقت دنیا رو میگیری تو با این نمکات داوود : خب استادی دیگه 😂 پ . ن . ۱ : از دست استاد مون🔪😐😂
🌿°•بسم الله الرحمن الرحیم •°🌿 🌿رمان : تا دم مرگ رفتن آقا رسول🌿 🌿پارت : اول🌿 صبح بود از خواب پاشدم دست و صورتم و شوستم و رفتم صبحانه خوردم داشتم داشتم آماده میشدم برم اداره که مامانم اومد.... مامانم : رسول امروز زود بیاییا من : چرا مامان مامانم : خونه خالت شام دعوتیم من : نمی دونم مامان شاید نرسم مامانم : یعنی چی هر جا دعوتیم بدون تو میریم میپرسن پس رسول کجاست منم میگم سرکار یعنی چی تا دیر وقت سرکاری خونه نمیایی تو اداره کار میکنی یه مامور ساده ای دیگه من دلیل تا دیر وقت موندنت تو اداره رو نمیفهمم ای بابا خسته شدم .... من : تو دلم گفتم آخه مادر من من فقط یه مامور ساده نیستم مامور امنیتی ام بعد همون لحظه بابام اومد بابام : چی شده کی من و صدا زد من : هیشکی ، بابام فکر کرده بود مامانم با ای بابا گفتن اون و صدا زد 😂 اخه پدر من ای بابا چه ربطی به بابا داره😂 پ . ن . ۱ : ای بابا🔪😐😂 تا رمان بعدی خدا نگهدار 🌿