eitaa logo
″گـٰانـدویـی هـٰا|GANDO"🇵🇸
256 دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3.3هزار ویدیو
33 فایل
@gandoiiii مهربان خدای من @emamhosein113 فکر می‌کردم، نـ⛔️ـمی‌شه پرسـ🧐ـید؛ اما...🤩 ‌+ثبت نام؟ بعله بفرمایید☺️ http://Bn.javanan.org
مشاهده در ایتا
دانلود
″گـٰانـدویـی هـٰا|GANDO"🇵🇸
🎀 #در_مسیر_عشق 🎀 💫 #پارت هشتاد و نهم💫 زهرا : اون موقع عملیات رو زودتر شروع میکنیم فاطمه : تنها؟
💕 💕 💞 💞 زهرا : خب آجی حل شد رفت فاطمه : خداروشکر روز قبل عقد ( روز دستگیری سهیلی ) فاطمه : رنگ زدم به رضا : سلام اقا رضا رضا : سلام عزیزم خوبی فاطمه : الحمد الله میگم لطف میکنی یه سر بیای خونه ما یه کار کوچیک دارم باهات رضا : چشم خانم جان شما جون بخواه الان میام فاطمه : ممنون فقط اگر میشه خواهرت هم با خودت بیارش رضا : باش پس یک ساعت دیگه اونجام فاطمه : باشه، خدانگهدار زهرا : برای دستگیری این رضا و خواهش رها آقا سعید و آقا فرشید اومده بودن خونه مون اما وقتی آقای محسن زاده اومده یه ذره سخته پس نشستم تو اتاق در نیومدم محمد : خب بچه ها دقت کنید سعید و فرشید شما به محض اینکه زنگ زدن میرین زیر زمین موقعی که زهرا شلیک کرد به پای رها از پشت شما میرین تا رضا رو بگیرین و فاطمه و زهرا هم این ور رها رو میگیرن منم خودم از بالا پشت بوم پوشش میدم چون ممکنه تامین داشته باشن همه : چشم یک ساعت بعد رضا : سلام عزیزم خوبی رها : سلام عروس خوشگل مون فاطمه : سلام خوش اومدید بفرمایید تو رضا : ممنون. حالا فاطمه بگم اینو اینقدر دوست دارم که دیشب خوابت و دیدم فاطمه : اووو چه جذاب😂 محمد : با دست به زهرا اشاره کردم شلیک کنه زهرا : بسم الله و گفتم و شلیک کردم به پای رها رضا: چه خبر شدههه😡😡😡😡😧😧😧😧 سریع اسلحه ام رو در آوردم و مسلح کردم فرشید : اسلحه ام روی سر رضا بود : تکون بخوری خالی کردم تو مغزت رضا : فاطمه چه خبر شده اینجا اینا کین چرا این جوری میکنن چرا خواهر من و به این روز انداختید 😧😧 فاطمه : 😏😏فکر کردی میتونی به همین راحتی به یه خانواده امنیتی نفوذ کنی ؟ نه آقای سهیلی اینطور که شماها فکر میکنین به همین سادگی هام نیست رضا: عصبی شده بودم و اسلحه ام رو به سمت زهرا گرفتم چون اون زده بود تو پای خواهرم فرشید: بندازش 😡😡😡 رضا : اونوقت چرا ؟😏 فرشید: به تو مربوط نیست گفتم بندازش 🤬🤬🤬🤬🤬🤬🤬 رضا : یه تیر زدم به دست زهرا سعید: جوری از زیر دست رضا در اومدم که اسلحه اش افتاد و دستبند زدم بهش فرشید : زهرا خانم😧 زهرا : خوبم چیزی نیست
″گـٰانـدویـی هـٰا|GANDO"🇵🇸
🌷 #در_مسیر_عشق 🌷 💚 #پارت نود و هشت💚 شب ؛ خانه محمد : زهرا جان اجازه هست؟ زهرا : بفرمائید تو محمد
🌙 🌙 ⭐ و نهم ⭐ رسول با داد : سلام اهالی خونههه محمد : چه خبرته😂 خیلی خوشحالی نکنه خبریه؟ رسول : هان😶نه چیزه🤐 محمد : چیزه؟🧐 رسول : هیچی بخدا😶 محمد : اصلا بزار ببینم تو مگه شیفت نبودی؟🤨 رسول : بله😬 محمد : خب؟ رسول : یه دیوونه ای رو گذاشتم به جای خودم😜 محمد : تو خیلی😡 لا اله الا لله "رسول با لگد وارد اتاق زهرا میشود" :انقدر سرش تو کتاب بود نفهمید کی‌رفتم تو اتاق دیدم حواس اش نیست از فرصت استفاده کردم با لگد زدم تو پاش زهرا" اصلا نفهمیدم کی وارد اتاق شد😶 همش سرم تو کتاب بود با لگدی که زد تازه به خودم اومدم : آخخخخخخ😖😖😖😖😖😖😖😖😖چ..را می...ز...نی...😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭 رسول : چون دوست دارم 😊 این لوس بازی هارم بزار کنار واسه من آب غوره نگیر 😏 محمد : باز چیکار کردی رسووووول🤨 چه بلائی سر بچه آوردی 😱😱😱😱 رسول اتاق را ترک میکند 😑 محمد : خوبی زهرا؟ زهرا : نههه من فاطمه رو میخواااممم محمد : 😐😐😐😐😐😐 دارم به عقل تو شک میکنم زهرا : 😐😐💔😐😐💔