໑📿♥↯
... رسم عاشق نیست با
یڪ دل، دو دلـ♡ـبر داشتن ... !^^
💌¦↫#شهیدگراف"
💔¦↫#شهیدابراهیم_همت"
🕊¦↫#سالروزشهادت"
ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ
رفــیق!😉
وقتیبہدلتمیفتہڪہبرگـردی!
وقتیشوقپیدامیڪنیبرایترڪ گناههمشڪارخداست...!🌺🙂
مگہمیشہخدایــیڪہشوقتوبہ،
روبہدلتانداختہ؛
نبخــشہ..!؟🙂🌿
#تلنگر💥
رفیق . . .
در"فضاےمجازۍ"
نبردسنگینشدھ
امروزههرڪسےیڪگوشۍدارد
مانندِڪسۍاسٺڪہسݪاحۍدردسٺدارھ
پسبایدبداندڪہچگونہازاینسلاحاستفاده
ڪند؛
وچہچیزۍراباآن"هدف"بگیرد(:🌼!. .
#تلنگرانه📌🗒
دل تکونی،
از خونه تکونی هم واجب تره !
دلتو بتکون
از حرفا
از بغضها
از آدما
از هچی که توی این یه سال
دلتو به درد اورده
دلتو بتکون
اگه با یه ( ببخشید منم مقصر بودم )
دل یه نفر رو آروم میکنی ،
آرومش کن
دلتو بتکون
امیدوارم لحظه های پایانی
سالتون پر باشه از آرزوهای قشنگ
و لحظه هاتون عاشقونه ❣️
زهرا خانم اگه از این به بعد قرار نیست رمانی به اسم سربازان بی نشون داشته باشیم بگید😂
مردیم از انتظار😐😂💔
بسم الله الرحمان الرحیم ❤️
به نام انکه مهربان ترین و بخشنده ترین است ❤️
💐💐💐💐
رمان سربازان بی نشون
پارت صد و سی و نهم
محمد
خیلی نگران داوود بودم الان دیگه مطمئن شده بودم که از عمد بهش زدن 😔😔
+چیشده اقا چرا تو فکرید ؟ الان که داوود خدا رو شکر بهتر شده
محمد : از اون لحاض اره ولی داوود متاسفانه شناسایی شده و تا چند وقت نباید بیاد سایت
+اقا داوود نمیتونه نیاد سایت یعنی
نزاشت حرفم رو بزنم
محمد : داوود باید اینکار رو بکنه قانون به من اجازه نمیده
+اقا من که نمیتونم باهاش صحبت کنم کار خودتونه
محمد : 🤨🤨
+چیه چرا اینجوری نگاه میکنید ؟ اقا خواهشا اینکار رو از من نخواید
محمد :بدو ببینم چیکار میکنی هاا
+هوففففف
رفتم داخل
الهی شکر حالش بهتر شده بود و رفته رفته داشت راه میفتاد
+اقا داوود ما چطوره ؟
داوود : خوبم به لطف شما
+خب خدا رو شکر
داوود : چخبر شده دوباره ؟
+باید خبری بشه که از دوستم احوال بپرسم
داوود : 😶😶یعنی رسول من اگر تو رو نشناسم داوود نیستم
+فعلا که من رو نمیشناسی و داوودی 😂😂😂😂😂😂😂😂
داوود : مسخره خودت کن بگو چیشده ؟
+تو نباید تا یه مدت بیای سایت چون شناسایی شدی
داوود : چیییییییییییییییییییی ؟؟؟
+عزیزم چیزی هست که باید باور کنی فقط تا سه هفته تحمل کن همین
داوود : وای نه ای خدااااااا من طاقت نمیارم توی این سه هفته
+چرا عزیزم طاقت میاری
همون لحظه اقا محمد وارد شد
+اقا من با اجازتون زحمت رو کم کنم
محمد : باشه برو خدانگهدار
باید میرفتم دنبال ریحانه
+سلام خانم دکتر سوار شو بریم
ریحانه : وای رسولللل ترسیدمممم
+خب کجا بریم ؟
ریحانه : عمه صبح باهام گرفت و برای امشب دعوتمون کرد شوهر مرضیه هم هست
+پس بریم خونه من لباس عوض کنم و بریم خونه عمه
ریحانه : بریم
ادامه دارد ...
یک پارت دادم انشالله اگر نظر بدید یک پارت طولانی دیگه هم میدم 🌺