#شهید_مصطفی_چمران
🔰وای به وقتی که مومنین به خدا در تار عنکبوت غرور و خود خواهی و مصلحت طلبی بیافتند،و خدای ناخواسته بر قلب آنها پرده ای ستبر گشوده شود که حقیقت را نبینند،در جهل مرکب فرو روند،مدار زندگی و بقای اجتماع بر گرده مومنان است ،و اگر اینان هم به گرداب خطا و اشتباه فرو روند، دیگر پایگاهی برای استقرار عدل و حق و دلیلی برای بقای اجتماع باقی نمی ماند.
کانال شهید ابراهیم هادی:
دعاى روز پنجم ماه مبارک رمضان🌙
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهمّ اجْعَلْنی فیهِ من المُسْتَغْفرینَ واجْعَلْنی فیهِ من عِبادَکَ الصّالحینَ القانِتین واجْعَلْنی فیهِ من اوْلیائِکَ المُقَرّبینَ بِرَأفَتِکَ یا ارْحَمَ الرّاحِمین.
خدایا قرار بده در این روز از آمرزش جویان وقرار بده مرا در این روز از بندگان شایسته وفرمانبردارت وقرار بده مرا در این روز ازدوستان نزدیکت به مهربانى خودت اى مهربان ترین مهربانان.
@ganjinehayejang
هدایت شده از گنجینه های جنگ
گنجینه های جنگ:
نام کتاب : اینک شوکران - جلد سوم
🌹ایوب بلندی به روایت همسر شهید
مولف : زینب عزیزمحمدی
تحقیق و تنظیم کتاب : آذردخت داوری
با همکاری : مریم برادران
ناشر کتاب : روایت فتح
@ganjinehayejang
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #خاطرات_شهید_ایوب_بلندی
✫⇠قسمت :9⃣
#اینک_شوکران
صدای در امد
اقا جون بود...
ایوب بلند شد و سلام کرد....
چشم های اقاجون گرد شد
امد توی اتاق و به مامان گفت؛این چرا هنوز نرفته میدانید ساعت چند است؟؟
از دوازده هم گذشته بود....
مامان انگشتش را روی بینیش گذاشت ""اولا این بنده خدا جانباز است دوما اینجاغریب است نه کسی را دارد نه جایی را ،کجا نصف شب برود؟؟""
مامان رخت خواب اقاجون را پهن کرد
پتو و بالش هم برای ایوب گذاشت ایوب انها را گرفت و برد.کنار اقاجون و همانجا خوابید...
سر سجاده نشسته بودم و فکر میکردم ،یک هفته گذشته بود و منتظرش بودم....
قرار گذاشته بود دوباره بیایند خانه ما و این بار به سفارش اقاجون با خوانواده اش.....
توی این هفته باز هم عمل جراحی دست داشت....و بیمارستان بستری بود....
صدای زنگ در امد.....
همسایه بود....
گفت تلفن با من کار دارد....
ما تلفن نداشتیم و کسی با ما کار داشت...بامنزل اکرم خانم تماس میگرفت....
چادرم را سرم کردم و دنبالش رفتم.....
پشت تلفن صفورا بود.....
گفت؛شهلا چطوری بگویم انگار که اقای بلندی منصرف شده اند.....
یخ کردم .....
بلند و کش دار پرسیدم
چی؟!؟؟؟
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
🌹کتابخانه تخصصی دفاع مقدس همدان 🌹
@ganjinehayejang
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #خاطرات_شهید_ایوب_بلندی
✫⇠قسمت :0⃣1⃣
#اینک_شوکران
+مثل اینکه به هم حرف هایی زده ایدکه......من درست نمیدانم.....
دهانم باز مانده بود .....
در جلسه رسمی به هم بله گفته بودیم....انوقت به همین راحتی منصرف شده بود؟مگر به هم چه گفته بودیم؟؟
خداحافظی کردم و امدم خانه
نشستم سر سجاده
ذهنم شلوغ بود و روی هیچ چیز تمرکز نداشتم....
امده بود خانه ،شده بود پسر گمشده مامان انوقت.......
مامان پرسید کی بود پای تلفن ک ب هم ریختی؟؟
گفتم:صفورا بود گفت اقای بلندی منصرف شده است....
قیافه ی هاج و واج مامان را ک دیدم
همان چیزی ک خودم نفهمیده بودم را تکرار کردم....
"چمیدانم انگار ب خاطر حرف هایمان بوده..."
یاد کار صبحم ک می افتم شرمنده میشوم...
میدانستم از عملش گذشته و میتواند حرف بزند....
بامهناز دختر داییم رفتیم تلفن عمومی...
شماره بیمارستان را گرفتم و گوشی را دادم دست مهناز، و گوشم را چسباندم به ان
خودم خجالت میکشیدم حرف بزنم
مهناز سلام کرد
پرستار بخش گفت با کی کار دارید؟؟
مهناز گفت: با اقای بلندی ایوب بلندی صبح عمل داشتند
پرستار با طعنه پرسید شمااا؟؟
خشکمان زد
مهناز توی چشم هایم نگاه کرد شانه ام را بالا انداختم
من و من کرد و گفت از فامیل هایشان هستیم....
پرستار رفت
صدای لخ لخ دمپایی امد
بعد ایوب گوشی را برداشت
بله؟؟!
گوشی را از دست مهناز گرفتم و گذاشتم سر جایش
رنگ هر دویمان پریده بود و قلبمان تند تند میزد.....
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
🌹کتابخانه تخصصی دفاع مقدس همدان🌹
@ganjinehayejang
سلام بر ابراهیم :
✨ارادت #شهدا به
#شهید_ابراهیم_هادی
از میان شهدای مدافع حرم، بسیاری بودند ڪه ارادات و علاقه قلبی به #ابراهیم_هادی داشتند.
🌷 #شهید_مهدی_عزیزی همواره تصویر ابراهیم را در جیبش داشت، ڪتاب را خوانده بود و هر وقت از ڪنار تصویر او رد می شد سلام میڪرد.
🌷 #سید_میلاد_مصطفوی هرطور بود در راهیان نور به ڪانال ڪمیل میرفت و با ابراهیمش خلوت میڪرد.
🌷 #عباس_دانشگر هرزمان یڪی از اساتید دانشگاه ڪه همرزم ابراهیم بود را میدید، از او میخواست چند جمله ای از ابراهیم بگوید.
🌷 #هادی_ذوالفقاری ڪه دیگر احتیاج به توضیح ندارد. نام جهادیش را گذاشته بود: ابراهیم هادی ذوالفقاری
🌷 #شهید_علی_امرایی بیشتر ڪتابها را خوانده بود و در ڪنار مزار یادبودش عڪس یادگاری گرفت.
🌷 #حمید_اسداللهی از عاشقان ابراهیم بود. روی برخی داستانهای آموزنده او تمرڪز خاصی داشت.
اما یڪی از مسئولین لشکر فاطمیون به ما مراجعه ڪرد و گفت: برای اوقات بیڪاری رزمندگان احتیاج به ڪتاب داریم. تعداد زیادی از ڪتابها از جمله سلام بر ابراهیم به آنها هدیه شد.
بعدها از برڪات حضور ابراهیم در جمع مدافعان حرم بسیار شنیدیم و...
در مراسم روز جوان، #مرتضی_عطایی ڪه یڪی از مسئولین فاطمیون بود حضور یافت. ایشان از جانبازان مدافع حرم بودند و در مراسم توسط استاد پناهیان از ایشان تقدیر شد.
🌷مرتضی نیز عاشق ابراهیم بود و مدتی بعد، به کاروان شهدا پیوست
♦️هرکسی با یڪ شهیدی خو گرفت
روز محشر آبرو از او گرفت♦️
#دوست_شهید_من
#شهید_ابراهیم_هادی
#شهدایی_شو
#شهیدان_الگوی_جذب_جوانان
₍₍ برای سلامتی عزیزی که مطالب را اماده کردند و نشر میکنند صلواتی هدیه میکنیم ₎₎
🌷@ganjinehayejajng
هدایت شده از گنجینه های جنگ
نام کتاب : بچه های ممد گره
🌹خاطرات دیده بانی گردان های ادوات و توپخانه لشکر 32 انصارالحسین🌹
مولف : حمید حسام
نویسنده مقدمه کتاب : عباس نوریان
ناشر کتاب : فاتحان
سال نشر : 1395
شمارگان : 3000
تعداد صفحات : 528
#کتاب_بچه_های_ممد_گره
🌹کتابخانه تخصصی دفاع مقدس همدان🌹
@ganjinehayejang
گنجینه های جنگ
نام کتاب : بچه های ممد گره 🌹خاطرات دیده بانی گردان های ادوات و توپخانه لشکر 32 انصارالحسین🌹 مو
گنجینه های جنگ:
گرا یعنی با دوربین دنیا ، شیطان های متجاوز را به تماشا بنشینی ، یک درجه پلک های غرورت را کم کنی تا چشم سرت ببندد ، چهارده درجه سیم قلبت را اضافه کنی تا به منبع عالم هستی متصل شود بعد آدرس چپ و راست مواضع دشمن را به توپخانه بدهی
سهم ما از چشمان دیده بان ، لحظه ای مهربانی بود و عمری امنیت...
📢📢📢📢از این پس ان شاءالله هر شب با کتاب صوتی #بچه_های_ممد_گره در خدمت اعضای بزرگوار هستیم.
🌹کتابخانه تخصصی دفاع مقدس همدان🌹
@ganjinehayejang