❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #خاطرات_شهید_ایوب_بلندی
✫⇠قسمت :2⃣1⃣
#اینک_شوکران
یک هفته از ایوب خبری نشد
تا اینکه بازتلفن اکرم خانم زنگ زد و با ماکار داشت....
گوشی را برداشتم
+بفرمایید؟
گفت:سلام
ایوب بود چیزی نگفتم
+من را به جا نیاوردید؟
محکم گفتم نخیر
+بلندی هستم
-- متاسفانه به جانمی اورم
+حق دارید ناراحت شده باشید ولی دلیل داشتم
-- من نمیدانم درباره چی حرف میزنید ولی ناراحت کردن دیگران با دلیل هم کار درستی نیست
+اجازه دهید من یک بار دیگه خدمتتان برسم
-- شما فعلا صبر کنید تا ببینم خدا چه میخواهد خداحافظ
گوشی،را محکم گذاشتم از اکرم خانم خداحافظی کردم و برگشتم خانه
از عصبانیت سرخ شده بودم چادرم را پیچیدم دورم و چمباتمه زدم کنار دیوار
اکرم خانم باز امد جلوی در و صدا زد
شهلا خانم تلفن
تعجب کردم با ما کار دارند؟؟
گفت بله همان اقاست
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
🌹کتابخانه تخصصی دفاع مقدس همدان🌹
@ganjinehayejang
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #خاطرات_شهید_ایوب_بلندی
✫⇠قسمت :3⃣1⃣
#اینک_شوکران
همان حرف ها را پشت تلفن تکرار کردم و برگشتم
مامان پرسید چی شده هی میروی و هی می ایی؟؟
تکیه دادم به دیوار
اقای بلندی زنگ زده میخواهد دوباره بیاید
مامان با لبخند گفت خب بگذار بیاید
-- برای چی؟؟اگر میخواست بیاید پس چرا رفت؟؟
+ لابد مشکلی داشته و حالا که برگشته یعنی مشکل حل شده
من دلم روشن است خواب دیدم شهلا دیدم خانه تاریک بود تو این طرف دراز کشیدی و ایوب ان طرف نور سفیدی مثل نور ماه از قلب ایوب بلند شد و امد تا قلب تو.
من میدانم تو و ایوب قسمت هم هستید بگذار بیاید
انوقت محبتش هم به دلت مینشیند
اکرم خانم صدا زد
شهلا خانم باز هم تلفن بعد خندید و گفت
میخواهید تا خانه تان یک سیم بکشیم تا راحت باشید؟؟
مامان لبخند زد و رفت دم در
من هم مثل مامان به خواب اعتقاد داشتم
محبت ایوب به دلم نشسته بود اما خیلی دلخور بودم
مامان که برگشت هنوز میخندید
گفتم بیاید شاید به نتیجه رسیدید
گفتم ولی اقا جون نمیگذارد
گفت من به این دختر بِده نیستم
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
🌹کتابخانه تخصصی دفاع مقدس همدان🌹
@ganjinehayejang
هدایت شده از گنجینه های جنگ
نام کتاب : بچه های ممد گره
🌹خاطرات دیده بانی گردان های ادوات و توپخانه لشکر 32 انصارالحسین🌹
مولف : حمید حسام
نویسنده مقدمه کتاب : عباس نوریان
ناشر کتاب : فاتحان
سال نشر : 1395
شمارگان : 3000
تعداد صفحات : 528
#کتاب_بچه_های_ممد_گره
🌹کتابخانه تخصصی دفاع مقدس همدان🌹
@ganjinehayejang
گنجینه های جنگ
نام کتاب : بچه های ممد گره 🌹خاطرات دیده بانی گردان های ادوات و توپخانه لشکر 32 انصارالحسین🌹 مو
گرا یعنی با دوربین دنیا ، شیطان های متجاوز را به تماشا بنشینی ، یک درجه پلک های غرورت را کم کنی تا چشم سرت ببندد ، چهارده درجه سیم قلبت را اضافه کنی تا به منبع عالم هستی متصل شود بعد آدرس چپ و راست مواضع دشمن را به توپخانه بدهی
سهم ما از چشمان دیده بان ، لحظه ای مهربانی بود و عمری امنیت...
📢📢📢📢از این پس ان شاءالله هر شب با کتاب صوتی #بچه_های_ممد_گره در خدمت اعضای بزرگوار هستیم.
🌹کتابخانه تخصصی دفاع مقدس همدان🌹
@ganjinehayejang
گنجینه های جنگ
کتاب : بچه های مَمّد گِره🌹
نگارش : حمید حسام🌹
قسمت : یازدهم🌹
راوی : جلال یونسی🌹
#کتاب_صوتی_بچه_های_ممد_گره
🌹کتابخانه تخصصی دفاع مقدس همدان🌹
@ganjinehayejang
گنجینه های جنگ
گنجینه های جنگ:
کتاب : بچه های مَمّد گِره🌹
نگارش : حمید حسام🌹
قسمت : دوازدهم🌹
راوی : جلال یونسی🌹
#کتاب_صوتی_بچه_های_ممد_گره
🌹کتابخانه تخصصی دفاع مقدس همدان🌹
@ganjinehayejang