فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هفتترفند۲۰شدندرامتحاناتخرداد📕'
#ایده
▹ ·—·—·—·—·—·—·—·—·—
•.📕➺@marihaa313
ــ ـ ـ ـ ـ ـ ــــــ𑁍ــــــ ـ ـ ـ ـ ــ
ڪمدهارازیرورومیڪنم
لباسهاۍبھارۍ،بارانۍها،خانگۍها،مجلسۍها
خستهمیشومازاینهمهرنگومدل
نگاهمبہتوگرهمیخورد،آراممیشوم
سادهبودنتیڪ دنیامۍارزد
چادرِمشڪیِآرامِمن♥️!"
#چادرانه
▹ ·—·—·—·—·—·—·—·—·—
•.🖤➺@marihaa313
ــ ـ ـ ـ ـ ـ ــــــ𑁍ــــــ ـ ـ ـ ـ ــ
#والپیپر
▹ ·—·—·—·—·—·—·—·—·—
•.💙➺@marihaa313
ــ ـ ـ ـ ـ ـ ــــــ𑁍ــــــ ـ ـ ـ ـ ــ
BQACAgEAAxkBAAEKk_pkTA62OXDFYQXLZKKnoOZnkNcjcwACMQMAAvTWSUYoqo1A5E-b-S8E.attheme
294K
#تم
جہتزیباسازیایتــــاتون💗🌿
▹ ·—·—·—·—·—·—·—·—·—
•.🍬➺@marihaa313
ــ ـ ـ ـ ـ ـ ــــــ𑁍ــــــ ـ ـ ـ ـ ــ
قطعہایازبہشتـ(:ࢱ
🌼🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀 🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀 🌼🍀🌼🍀🌼🍀 🍀🌼🍀🌼🍀 🌼🍀🌼🍀 🍀🌼🍀 🌼🍀 🍀 #با_من_بمان_23 -خیلی دنبالش گشتم همه جارو زیر و رو کر
🌼🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀
🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀
🌼🍀🌼🍀🌼🍀
🍀🌼🍀🌼🍀
🌼🍀🌼🍀
🍀🌼🍀
🌼
#با_من_بمان_24
چند تقه به در خورد ک هینی کشید و از در فاصله گرفت
در باز شد ک با ظاهر شدن قامت کمیل در چارچوب در سرش را پایین انداخت
-سلام
-سلام
بیا ناهار بخور
-من همیشه تنهایی تو اشپزخونه ناهارمو میخورم
شما تشریف ببرید
-نیازی نیست اینکارو کنی
منتظریم
با بسته شدن در فرصت جوابگویی از او گرفته شد
دستی به روسری اش زد و نفس عمیقی کشید
سعی کرد استرسش را پشت خونسردی ظاهری پنهان کند
ولی ناموفق بود
میترسید بازهم حوریه خانوم با دیدن او طعنه و کنایه هایش را شروع کند و دعوا درست شود
دستگیره را ارام پایین داد و در را نیمه باز کرد
نرگس و کمیل و حوریه خانوم پشت میز منتظر نشسته بودند
با دیدن اخم های درهم فرورفته حوریه ترسی به دلش نشست
در را بست و پایش را در پذیرایی گذاشت ک نگاها سمت او چرخید
ارام قدم زد و روی یکی از صندلی ها کنار نرگس نشست
مقابلش کمیل و مادرش نشسته بودند
هرکسی برای خودش در سکوت غذا کشید و مشغدل خوردن شدند
ازاده نگاهش روی بشقاب خالی اش ثابت مانده بود ک با دیدن دیس برنجی ک سمتش گرفته شده بود
از نرگس تشکری کرد و برای خودش بشقابی کشید
کف دستش یخ کرده بود
نیم نگاهی به حوریه خانوم انداخت ک دید
بازهم همان اخم کمرنگ در چهره اش هست
کمیل هم ک در حس و حال خودش بود
نرگس برای عوض کردن این جو سنگین خنده ای کرد و گفت:میگم امسال عید بازم میریم مشهد دیگه
کمیل خیلی جدی پاسخ داد :اره
نذر اقاجونه
ک هرسال ،سال تحویل اونجا باشیم
حوریه خانوم با اوقات تلخی گفت:من نمیام
اصلا حوصله ی مسافرت رو ندارم
نرگس:تا کی میخوای به خاطر اینکه سمانه عروست نشده زانوی غم بغل بگیری
مردمم ک حرف زیاد میزنن
با این کارا زمان عقب برمیگرده و همه چی درست میشه؟
کمیل:بس کن نرگس
الان وقت این حرفا نیست
ناهارتونو بخورید
حوریه:منکه دیگه تموم ارزوهام عقده شد و چالشون کردم
فقط امیدوارم زودتر از این محل کوچ کنیم و بریم
نرگس:از محل رفتیم
فامیلارو میخوای چیکار کنی؟
کمیل قاشق را روی میز کوبید و گفت:نمیخواین تمومش کنین
بخدا بسه
به روح اقاجون دیگه خسته شدم
شما دیگه تکرار نکنید
حوریه خانوم از جایش بلند شد و رفت اتاقش
نرگس هم پوفی کشید و از جایش بلند شد:منم میل ندارم
اوهم سمت اتاقش رفت ک کمیل به ازاده نگاه کرد
#ادامه_دارد....
▹ ·—·—·—·—·—·—·—·—·—
•.💙➺@marihaa313
ــ ـ ـ ـ ـ ـ ــــــ𑁍ــــــ ـ ـ ـ ـ ــ
🍀
🌼🍀
🍀🌼🍀
🌼🍀🌼🍀
🍀🌼🍀🌼🍀
🌼🍀🌼🍀🌼🍀
🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀
🌼🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀
قطعہایازبہشتـ(:ࢱ
🌼🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀 🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀 🌼🍀🌼🍀🌼🍀 🍀🌼🍀🌼🍀 🌼🍀🌼🍀 🍀🌼🍀 🌼 #با_من_بمان_24 چند تقه به در خورد ک هینی کشید و از در فا
🌼🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀
🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀
🌼🍀🌼🍀🌼🍀
🍀🌼🍀🌼🍀
🌼🍀🌼🍀
🍀🌼🍀
🌼🍀
🍀
#با_من_بمان_25
ازاده هم خواست از جایش بلند شود ک کمیل گفت:شما کجا؟
ازاده ارام گفت:شما ناهارتونو بخورید بعدش میزو جمع میکنم
-بشین
نشست و منتظر به بشقابش خیره شد
-باید باهم بریم یه جایی
سرش را بالا گرفت ک نگاهش در نگاه کمیل گره خورد
*
همراه هم وارد محوطه ی سرسبزی شدند
نگاهش را کنجکاو در اطرافش چرخاند ک با شنیدن صدای دنبالم بیای کمیل از جایش تکان خورد
حس خاصی از قدم زدن در انجا به او دست میداد
مدتی بعد کمیل مقابل دری ایستاد و سمتش چرخید:جایی ک میخوایم بریم
برای من خیلی ارزش داره
با کنار رفتن کمیل نگاه ازاده روی تابلویی ک بر سر در انجا زده شده بود ثابت ماند:مزار شهدا
اشک در چشمانش لحظه ای حلقه بست و
قدم زنان وارد انجا شد
کمیل سمت قبری ک گوشه ی مزار بود رفت
-خیلی وقته اینجا نیومدم
کنار قبر خاک گرفته نشست و با صدای دورگه ای گفت:این شهید گمنام اینجا خیلی تنهاس
من وقتی هفده سالم بود پیداش کردم
شایدم اون منو پیدا کرد
بهش قول دادم وقتی ازدواج کردم با همسرم اولین جایی ک میرم اینجا باشه
هرچند ازدواج ما معمولی نبود
و یه ماه گذشت
ولی بازم امروز تصمیم گرفتم ک با خودم بیارمت اینجا
هرموقع ک دلم میگیره ناخوداگاه میام این سمت
نمیدونی چه حال و هوایی داره
ازاده هم کنار قبر نشست و اشک ریزان گفت:شهیدا خیلی مهربونن
خوش به حالتون ک همچین دوستی داشتید
کمیل لبخندی زد و گفت:اینجا باید گریه کنی
باید پیش شهید گریه کنی تا خالی بشی از هر احساس بدی
میگن هرکسی باید یه دوست شهید داشته باشه
به عکس شهدا نگاه کن
هرکدوم ک اولین بار نگاهش به دلت نشست
اون رفیق شهیدت صدا کن
من نمیدونم
منی ک هیچ عکسی از این شهید نداشتم
عاشق کدوم نگاهش شدم
کمیل هم اشک هایش جاری شد
ازاده ک احساس میکرد پناهگاه و مامنی برای درد هایش پیدا کرده اشک هایش راپاک کرد و با گوشه ی چادرش خاک هارا کنار زد
کتاب قران کوچکی از داخل جیبش در اورد و انرا بوسید:باید زودتر میومدم اینجا
اینجا درمانگاه روح من
.
.
-از دیدن قبر شهید خیلی ارامش گرفتم
ممنون ک منو پیشش بردید
-قابلی نداشت
به قولی ک داده بودم عمل کردم
به خاطر نم نم بارانی ک میبارید شیشه های ماشین بخار گرفته بودند
با گوشه ی انگشتش روی شیشه را خط خطی کرد و گفت:اقا کمیل
-بله
برای پرسیدن سوالش مردد بود
دست اخر با خودش کنار امد و پرسید:میشه
به پدرم سر بزنم
هرچی باشه من تو خونه ی اون قد کشیدم
بااخم پررنگی گفت:نه
به هیچ وجه
نمیخوام دربارش حرف بزنم
پدرتو دیگه فراموش کن
بغضش را پس زد و صورتش را به شیشه یخ زده ی ماشین چسباند
کمیل ک متوجه حال بد ازاده شده بود
سعی کرد جو را عوض کند:میگم
حالا ک تا اینجا اومدیم بهتره بریم یه چیز گرم بخوریم
امروز صبح با محسن اینجاها بودم کنار یکی از پارکا نوشیدنی گیاهی خیلی خوب میفروختن
ازاده خانوم؟
-بله
-دلخور شدید؟
جوابی نداد ک ماشین را پارک کرد و پیاده شد
دستش را زیر چانه اش گذاشت و ادای کمیل را در اورد:دلخور شدید!!
چشم غره ای برای او از دور رفت ک با دیدن نگاه خندان کمیل لبش را به دندان گرفت و مسیر نگاهش را منحرف کرد..
#ادامه_دارد....
▹ ·—·—·—·—·—·—·—·—·—
•.💙➺@marihaa313
ــ ـ ـ ـ ـ ـ ــــــ𑁍ــــــ ـ ـ ـ ـ ــ
🍀
🌼🍀
🍀🌼🍀
🌼🍀🌼🍀
🍀🌼🍀🌼🍀
🌼🍀🌼🍀🌼🍀
🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀
🌼🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀
قطعہایازبہشتـ(:ࢱ
🌼🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀 🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀 🌼🍀🌼🍀🌼🍀 🍀🌼🍀🌼🍀 🌼🍀🌼🍀 🍀🌼🍀 🌼🍀 🍀 #با_من_بمان_25 ازاده هم خواست از جایش بلند شود ک کمیل
🌼🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀
🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀
🌼🍀🌼🍀🌼🍀
🍀🌼🍀🌼🍀
🌼🍀🌼🍀
🍀🌼🍀
🌼🍀
🍀
#با_من_بمان_26
با شنیدن صدای خنده ی ازاده ک همراه کمیل وارد خانه میشد اخمی کرد و سمت انان رفت
:هیچ معلوم است شما دوتا کجا بودید؟
کمیل خنده اش را قورت داد ک مادرش پوزخندی زد و گفت
:من از نگرانی اینجا داشتم دیوونه میشدم اونوقت شما رفتید دنبال خوش وبش کردنتون
نگاه تندی به کمیل انداخت ک نرگس از اتاقش گفت:وا مامان
چیکارشون داری
-تو درستو بخون
نرگس شانه ای بالا انداخت و کتابش را ورق زد
ازاده نگاهی به کمیل انداخت ک گفت
:تقصیر من شد مامان جان
اصلا نفهمیدیم چجوری ساعت گذشت
-کجا رفتین یهویی
از بعد از ظهر تا حالا کجا بودین
ساعت نه شبه
-هیچی تو خیابونا ول میگشتیم واسه خودمون
لحن شوخ کمیل بعد از مدتها لحظه ای ارامش را به قلبش بخشید ولی با یاداوری ازاده دوباره ابروهایش را بهم گره زد و گفت
:خوشی هاتون واسه بقیس نگرانی هاتون واسه منه
سمت اتاقش رفت و در را محکم بست
ازاده ارام گفت:
_معذرت میخوام
_تو چرا معذرت میخوای
از صبح تا به حال چپ و راست از من معذرت میخوای
تورو کجای دلم بزارم اخه
یکی از اونور قهر میکنه یکی از این ور معذرت میخواد
نرگسم ک الان چونش گرم میشه میاد منو سوال پیچ میکنه ک کجا بودی
ازاده از لحن شاد کمیل تعجب کرد و سعی کرد خنده اش را کنترل کند
در همین حین نرگس از اتاقش بیرون امد و پاورچین پاورچین سمت کمیل امد :
_حالا ک مامان رفته اتاقش بگو ببینم کجا رفته بودین
نه به اون اخمات
نه به این خندیدنات
کمیل نگاهی به ازاده انداخت ک با یاداوری حرف های او درباره نرگس و پیش بینی درست او خندید
نرگس رو به ازاده با لحن حرص داری گفت :
_وا چرا میخندی
کمیل سمت دستشویی رفت و گفت:
_تو برو درستو بخون
خدا تو رو فوضول و پرحرف افریده
-عع ببخشید ک نظر شما نپرسید!!
درحالی ک دست هایش را میشست با صدای بلند گفت:
_دلم از حالا برای شوهر بیچارت میسوزه
#ادامه_دارد....
▹ ·—·—·—·—·—·—·—·—·—
•.💙➺@marihaa313
ــ ـ ـ ـ ـ ـ ــــــ𑁍ــــــ ـ ـ ـ ـ ــ
🍀
🌼🍀
🍀🌼🍀
🌼🍀🌼🍀
🍀🌼🍀🌼🍀
🌼🍀🌼🍀🌼🍀
🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀
🌼🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀
منابع پیشنهادی دروس تخصصی کنکور1402
👩🏻🏫📚برای رشته انسانی؛
📘• ریاضی:
💙•خیلی سبز _ میکرو طلایی گاج
📔•اقتصاد:
💛•خیلی سبز _ مشاوران _ مهر و ماه
📘• علوم و فنون:
💙•خیلی سبز _ مهر و ماه
📔•جامعه شناسی:
💛•خیلی سبز _ مشاوران
📘• تاریخ و جغرافیا:
💙•خیلی سبز _ مهر و ماه
📔• فلسفه و منطق:
💛•خیلی سبز _ مهر و ماه
📘•عربی تخصصی:
💙•خیلی سبز _ مهر و ماه
📔•روانشناسی:
💛•خیلی سبز _ مشاوران
#توصیه
▹ ·—·—·—·—·—·—·—·—·—
•.📕➺@marihaa313
ــ ـ ـ ـ ـ ـ ــــــ𑁍ــــــ ـ ـ ـ ـ ــ
مارابہسَخـتجآنےخوداینگُمآننَبـود...!
#بیو
▹ ·—·—·—·—·—·—·—·—·—
•.👒➺@marihaa313
ــ ـ ـ ـ ـ ـ ــــــ𑁍ــــــ ـ ـ ـ ـ ــ
-ڪࢪبلا
چشممنخیرهبهعکسحرمتبندشدھ
باچهحالۍبنویسمڪهدلمتنگشدھ..!
بطلببیتابحرممآقاجان💙
#کربلا
▹ ·—·—·—·—·—·—·—·—·—
•.💙➺@marihaa313
ــ ـ ـ ـ ـ ـ ــــــ𑁍ــــــ ـ ـ ـ ـ ــ
خـدایا...
ازتومیخواهمچادرمراآنچنانبا
چادرخاڪےجدهےسادات
پیوندزنےڪهاگرجانازتنمرود
چادرازسرمنرود...🖇
#چادرانه
▹ ·—·—·—·—·—·—·—·—·—
•.🖤➺@marihaa313
ــ ـ ـ ـ ـ ـ ــــــ𑁍ــــــ ـ ـ ـ ـ ــ
[به روش SQ3R درس بخون . . .🙇🏻♀📒]
▫️ اول متن درس رو یکبار بخونید تا با کلیات درس آشنا بشید (survey)
▫️از خودتون درباره درسی که خوندین سوال بپرسین و سوالات رو یادداشت کنید، سوال ها رو به صورت تستی تشریحی و هر مدلی میتونین دربیارین(question)
▫️توی این مرحله با دقت و تمرکز برین و جواب سوالات رو دربیارین و نکات مهم رو یادداشت کنید (read)
▫️ حالا مطالبی که یاد گرفتید رو به زبون خودتون توضیح بدید، برای بازدهی بیشتر میتونین برای دوستاتون توضیح بدین (respond)
▫️ در آخرین قدم که مهم ترین مرحله هم هست باید مطالب رو مرور کنید و از اونها استفاده کنید (review)
#توصیه
▹ ·—·—·—·—·—·—·—·—·—
•.📒➺@marihaa313
ــ ـ ـ ـ ـ ـ ــــــ𑁍ــــــ ـ ـ ـ ـ ــ
وقتیمامانمظرفارومیشوره...😂
#خنده_تایم
▹ ·—·—·—·—·—·—·—·—·—
•.😅➺@marihaa313
ــ ـ ـ ـ ـ ـ ــــــ𑁍ــــــ ـ ـ ـ ـ ــ
#والپیپر
▹ ·—·—·—·—·—·—·—·—·—
•.🎀➺@marihaa313
ــ ـ ـ ـ ـ ـ ــــــ𑁍ــــــ ـ ـ ـ ـ ــ
BQACAgEAAxkBAAEJuTBkRtfwFzZcbZYln723WVcNxWFl5gACNAYAAqwWOUYR58DHaPrJyC8E.attheme
171.7K
#تم
جہتزیباسازیایتــــاتون💗🌿
▹ ·—·—·—·—·—·—·—·—·—
•.🍬➺@marihaa313
ــ ـ ـ ـ ـ ـ ــــــ𑁍ــــــ ـ ـ ـ ـ ــ