🌿اَللَّهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تَحْبِسُ الدُّعَاءَ
رمان ناحله
#قسمت_سی_و_چهارم
مردای فامیل دوماد و اونایی به ریحانه محرم نبودن
با آرزوی خوشبختی براشون از خونه خارج شدن
ریحانه و شوهرشم مشغول امضا کردن بود
گفتم بیکار واینستم
نزدیک عروس و دوماد شدم و ازشون عکس گرفتم
بلاخره امضاهاشون به پایان رسید
ریحانه و روح الله و از جاشون بلند کردن
به روح الله گفتن شنل ریحانه و واسش باز کنه
شنلش و باز کرد و از سرش در آورد
دوباره همه دست زدن و رو سر ریحانه وشوهرش گل و نقل پاشیدن
بعد از اینکه حلقه زدن
بابای ریحانه رفت و بوسیدشون
بعدشم دستشونو تو دست هم گذاشت
بابا روح الله هم اومد بینشون ریحانه وبغل کرد و سرش و بوسید
روح الله هم بغل کرد
هر کدومشون ب ریحانه و شوهرش هدیه میدادن
داداش بزرگتر ریحانه ،علی به روح الله و ریحانه هدیه ای داد و بغلشون کرد
محمد رفت سمتشون
شیطنت خاصی تو چشماش بود
خواهرش و طولانیی تو بغلش گرفت ریحانه ام از چشماش مشخص بود به زور جلو اشکاش و گرفته بود
حسودیم شد بهشون و برای هزارمین بار دلم خواست برادر داشته باشم
محمد ریحانه و از خودش جدا کرد
از جیبش یه جعبه ای و در آورد
بازش کرد و از توش یه گردنبند بیرون آورد
دور گردن ریحانه بستش وپیشونیش و بوسید
یه انگشتر عقیقم به روح الله هدیه داد
ناراحت شدم وقتی یاد خلاء های زندگیم افتادم
من همیشه همه چی داشتم و بازم یه چیزی کم داشتم
سرم پایین بود و نگام ب دوربین تو دستم
که متوجه شدم ریحانه داره صدام میکنه
گیج سرم و اوردم بالا که دیدم همه نگاها رو منه
به خودم اومدم و خواستم دوربین وبیارم بالا که
یکی از دختر خاله های ریحانه که از همه بدتر نگاه میکرد بهم نزدیک شد
چادری بود ولی خیلی جلف
از اونایی ک داد میزدن ب زور چادر سرشون کردن
ارایش زیادی داشت و موهاشم مشخص بود
دوربین وبا یه لبخند مسخره از دستم کشید
با تعجب بهش نگاه کردم
رفت عقب
لنز دوربین و گرفت طرف ریحانه اینا و ازشون عکس گرفت
محمدد دوباره اخماش بهم گره خورد
ریحانه و روح الله ام سعی میکردن لبخند بزنن
دوربین و که اورد پایین محمد سرش و خم کرد و ب ریحانه چیزی گفت
ک فهمیدم ریحانه گفت
+ من چیی بگممم؟ دوباره محمد یچیزی بهش گفت
ریحانه ام کلی سرخ و سفید شد و گفت
+فاطمه جون میشه یه باردیگه ازمون عکس بگیری ؟
فهمیدم که محمد مجبورش کرده اینو بگه ولی دلیلش و نمیدونستم
بیچاره ریحانه خیلی ترسیده بود
دختر خالش دوربین و انداخت بغلم و یه پوزخند کاملا محسوسم به محمد زد
محمد یه لبخند مرموز رو صورتش نشست
خواهر و شوهرخواهرشو بغل کرد و با لبخند ب لنز خیره شد
ازشون عکس گرفتم و دوربین و گذاشتم رو میز
رفتم و یه گوشه نشستم
محمد اینا هنوز بالا بودن که یهو صدای آهنگ بلند شد
همه باتعجب نگاه میکردن
همون دخترای فامیل ،جیغ کشیدن و با قر اومدن وسط
داداشای ریحانه و روح الله اخماشون رفت تو هم
علی دست محمد و گرفت و بهش گفت
+ولشون کن اینارو بیا بریم
محمد جواب داد
+ینی چی ولش کن حداقل صداشو کمتر کنن
همسایه ها اذیت میشن
با دیدن قیافه سرخ ریحانه رفتم کنارش نشستم
بهش گفتم
_چیشدههه عروس خانوم چرا انقدر ترسیدی ؟
+میترسم دعوا شه فاطمه
_دعوا چرا ؟
+ببین این دختر خاله های من با محمد مشکل دارن
_سر چی؟چرا؟
+سلما همون دختره که دوربین و ازت گرفت به قول خودش به محمد علاقه داره .بعد محمد خیلی ازش بدش میاد یه اتفاقایی افتاد بینشون که الان سر جنگ دارن باهم.خواهراش یجورایی میخوان حرص داداشم و در بیارن
نمیدونم چیکار کنم.تو نمیشناسی محمدو .یه چیزایی و نمیتونه طاقت بیاره
_هرچی باشه کاری نمیکنه که مراسمت بهم بریزه اینو مطمئن باش
+ خداکنهه
پدر ریحانه اومد دم در و
+آقا محمد بیا پسرم کارت دارم
محمد ک تا الان تمام زورش و زده بود تا بره و با سلما اینا برخورد کنه
با حرف پدرش احتمالا بیخیال شد داشت میرفت بیرون ک وسط راه برگشت رفت طرف دستگاه با لبخند سیمش و کشید و گرفت تو بغلش
وقتی درمقابل نگاه متعجب همه داشت میرفت بیرون به ریحانه گفت
+ریحانه جون من اینو میبرم یخورده اختلاط کنم باش
صدای خنده جمع بلند شد
الان فقط خانوما بودن داخل
شالم و از سرم در اوردم و رفتم کنار ریحانه
یه چندتا سلفی باهم گرفتیم
ایستادم کنارش
دوربین و داد ب یکی از فامیلاشونو گفت ازمون عکس بگیره
عکسامونو که گرفتیم نشستیم و گرم صحبت شدیم
ریحانه ام دیگه استرس نداشت و همش در حال خندیدن بود
یکی از خانومای فامیلشون یه قابلمه برداشت وبا ریتم روش ضربه میزد
بزور ریحانه رو بلند کردن
دورش چرخیدن و اوناییم که میتونستن با اون ریتم تند برقصن رقصیدن
البته همش واسه خنده بود
یه ساعت دیگه که گذشت به ردیف نشستیم تا آقایون شام و
گانــدۅ|ɢᴀɴᴅᴏ:)
🌿اَللَّهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تَحْبِسُ الدُّعَاءَ رمان ناحله #قسمت_سی_و_چهارم مردا
بیارن
چند نفر اومدن تو
و بقیه بیرون دم در کمک میکردن
محمدم پشت در سینی هارو میداد دستشون
چون جمعیت زیاد نبود زود کار پذیرایی تموم شد ....
#گاندو
#رئیسی
@Ggaannddo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سریال امنیتی «خانه امن»
از شنبه ۵ تیرماه هر شب روی آنتن شبکه آیفیلم
#خانه_امن
#آقامحمد❣️
#گاندو
#رئیسی
@Ggaannddo
دوستان میخوان یه خبر بدی رو بهتون بدم
باور کنید کل میکس آماده بود
وسطای فرستادن بودم
حجمش چون بیشتر از ۵۰ مگ بود نیومد
هر کاری کردم نیومد
حجمشم کم کردم نیومد
خودم خسته شدم بخدا
ولی چون میدونم چشم انتظار گذاشتن خیلی کار بدیه سعی میکنم تا فردا با یه برنامه دیگه و کم حجم درست کنم و بفرستم براتون
فقط تروخدا تا فردا لف ندید
قول میدم تمام تلاشمو بکنم
تو گالری گوشیم هستا
ولی تو ایتا نمیاد
در ضمن
۳و نیم الی ۴ دقیقس با اجازتون😐😁
ما اینیم دیگه
ببینم میتونید یه بار به حرف #آقامحمد❣️ گوش کنید و لف ندید یا نه
آفرین ممبرای خوب😌😁😘
#آقامحمد❣️
#گاندو
#رئیسی
گانــدۅ|ɢᴀɴᴅᴏ:)
دوستان میخوان یه خبر بدی رو بهتون بدم باور کنید کل میکس آماده بود وسطای فرستادن بودم حجمش چون بیشتر
خب خب دوستان
همونطور که قول داده بودم میکسو برااتون اماده کردم😍
پس...
بزنید بریم ببینیم😌😊❤️
#آقامحمد❣️
#گاندو
#انتخابات
#رئیسی
#جان_رهبری_در_خطر_است
@ggaannddo
15.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یه میکس خفن از سکانس ترور سفیر روسیه♨️
#کپی_به_هیچ_وجه_من_الوجوه_جایز_نیست❌❌
#فقط_فوروارد🔛
#ببینی_لفت_بدی_نمیگذرم😶
#ساخت_خودمونہ
#آقامحمد❣️
🔴اصکی و کپی همه جوره حرام😐🖐فقط فوروارد
#آقامحمد #محمد #وحید
#انتخابات #رئیسی #جان_رهبری_در_خطر_است #وحید_رهبانی #غمگین #کیوت #کلیپ #شهادت #جوانان_گاندو #گاندو #گاندو2 #سوپرایز #سوپرایزمونه #محمد #آقامحمد #وحید #وحید_رهبانی #ماه_مبارک_رمضان #انتخابات #روز_قدس #مرد_میدان #تیم_گاندو #میکس #فعلا_استاد #داش_ࢪسول #واکسن #انتخابات #رئیسی
❌❌ هشدار ❌❌
خطر در کمین جان رهبریست!😢😢😢
#رهبر_انقلاب در روزهای آینده واکسن میزنند!!!!
رئیس فرهنگستان علوم پزشکی:
🔹رهبر انقلاب دو شرط مهم برای تزریق واکسن داشتند؛ نخست آنکه واکسیناسیون ایشان خارج از نوبت انجام نگیرد؛ دوم اینکه فقط واکسن ایرانی استفاده خواهند کرد.
🔹زمانی که واکسیناسیون هموطنان در بازهی سنی بالای ۸۰ سال آغاز شد، ایشان از دریافت واکسن خارجی خودداری کرده و منتظر واکسن ایرانی ماندند.
🔹نوبت نخست واکسن ایرانی کوو ایران برکت در حالی از سوی رهبر انقلاب مورد استفاده قرار میگیرد که مرحلهی اول واکسیناسیون هموطنان ۸۰ سال به بالا در اردیبهشت و خرداد ۱۴۰۰ از طریق واردات واکسن خارجی انجام شده است.
❌❌❌❌❌❌❌❌❌❌❌
این خبر بسیاری از اطباء متعهد و ولائی را به شدت نگران کرده است!
چون درست است که این واکسن به اسم ایرانی عرضه شده ولی طبق اعتراف مسئولین موبهمو طبق پروتکل های صهیونیستی سازمان بهداشت جهانی ساخته شده و افراد دوتابعیتی مثل مینو محرز که مهره سازمان صهیونیستی WHO هستند در ساخت آن دخالت مستقیم داشته اند!
لطفا اطلاع رسانی و نشر حداکثری کنید !
جان رهبر عزیزمان در خطر است!
واکسن تماما ایرانی فخرا که بدون نفوذ صهیونیزم جهانی و WHO در حال ساخت بود ، آنقدر دشمنان را عصبانی کرد که مسئول آن را در روز روشن ترور کردند!
شهید فخری زاده حذف شد تا نفوذی های داخلی بدون مزاحمت در ساخت واکسن ها دخالت کنند و اهداف خائنانه کروناهراسی را به سرانجام برسانند!
لطفا با ترند کردن هشتک های مرتبط مجلس و نهادهای مربوط را وادار به واکنش نمائید!
#جان_رهبری_در_خطر_است
#واکسن
1.49M
مهندس شکوهیان_راد
❌❌مهم وفوری❌❌
نشرحداکثری
پروژه #تهدید_جان_رهبری از طریق #تزریق_واکسن_کرونا ، در سه فاز
#جان_رهبری_در_خطر_است
م.طالبی دارستانی:
🔴 رهبر انقلاب در روزهای آینده واکسن ایرانی کرونا میزنند
🔸 دکتر مرندی رئیس فرهنگستان علوم پزشکی جمهوری اسلامی ایران با اعلام اینکه مجوز استفاده از واکسن ایرانی کوو ایران برکت توسط وزارت بهداشت، درمان و آموزش پزشکی صادر شده است افزود: رهبر انقلاب تأکید ویژه بر تزریق واکسن ایرانی دارند. این واکسن حاصل تلاش دانشمندان جوان ایرانی است و از سطح ایمنیزایی بالایی برخوردار است.
🔸رئیس فرهنگستان علوم پزشکی با بیان اینکه حضرت آیتالله خامنهای از همان ابتدای بحران کرونا مشکلی برای انجام واکسیناسیون نداشتند، افزود: ایشان دو شرط مهم برای تزریق واکسن داشتند؛ نخست آنکه واکسیناسیون ایشان خارج از نوبت انجام نگیرد. دوم اینکه فقط واکسن ایرانی استفاده خواهند کرد. به همین دلیل زمانی که واکسیناسیون هموطنان در بازهی سنی بالای ۸۰ سال آغاز شد، ایشان از دریافت واکسن خارجی خودداری کرده و منتظر واکسن ایرانی ماندند.
🔸نوبت نخست واکسن ایرانی کوو ایران برکت در حالی از سوی رهبر انقلاب مورد استفاده قرار میگیرد که مرحلهی اول واکسیناسیون هموطنان ۸۰ سال به بالا در اردیبهشت و خرداد ۱۴۰۰ از طریق واردات واکسن خارجی انجام شده است.
#نه_به_واکسن_اجباری
#جان_رهبری_در_خطر_است ‼️
🔺دکتر مرندی کیست؟
🔰دکتر مرندی توسط دکتر قریب شاگرد فراماسونر اعظم میرزاملکم خان به آمریکا فرستاده شده است تحصیلات خود را در دانشکده پزشکی ویرجینیای آمریکا گذراند و
استادیار و دانشیار دانشگاه رایت استیت آمریکا بود و رئیس بخش کودکان و نوزادان بیمارستان دانشگاهی میامی آمریکا شد و یکسال پس از انقلاب به ایران بازگشت.
دکتر مرندی و فرزندش تابعیت آمریکایی ایرانی دارند و بشدت نمایش انقلابی گری و مقدس نمایی غلیظ دارند.
مرندی وزیر بهداشت دولت دوم میرحسین موسوی و معاونت سلامت ستاد مشترک نیروهای مسلح را در دوران ریاست میرحسین بعهده داشت و در دولت دوم اکبر هاشمی رفسنجانی هم وزیر بهداشت بود و گماشته دکتر احمدی نژاد در فرهنگستان علوم پزشکی است.
او در مصاحبه با خبرگزاری مهر می گوید:اوایل من را وزیر آمریکایی میشناختند و میگفتند این آمریکایی است!!!!
مرندی اصلی ترین مهره سازمان بهداشت جهانی برای کنترل جمعیت ایران بود و جایزه جمعیت این سازمان را دریافت کرد.
دکتر سید علیرضا مرندی درباره موفقیت خودش درباره کنترل جمعیت ایران در خبرگزاری دانشجو میگوید: وقتی سازمان ملل جایزه جمعیت را به من میداد، خبرنگاران زیادی دنبال این بودند که من از خودم قهرمان بسازم. وقتی پرسیدند: چطور شما توانستید به چنین موفقیتی برسید؟ در پاسخشان گفتم: به نظر من این مسئله تنها به روحانیت شیعه برمی گردد، که بسته به زمان اینقدر این فقه پویا است که یک چیزی ممکن است از حرام به حلال تبدیل شود و برعکس" البته، این صحبت آقای دکتر مرندی در جلسه مورد انتقاد قرار گرفت و یکی از حضار گفت که حلال دین اسلام تا قیامت حلال است و حرامش، حرام؛ آقای دکتر مرندی نیز از ماهی ازون برون مثال آوردند که حرام بوده و حلال شده.
مرندی در روز نهم اعلام آغاز کرونا در ایران با رهبری جلسه ای گذاشته و از زحمات کادر سلامت تشکر کردند!
داستان مرندی تا اعلام تزریق واکسن مینومحرز آمریکایی ادامه پیدا کرده است.
——————————#تهدید_جان_رهبری
#جان_رهبری_در_خطر_است
#نه_به_واکسن_اجباری
🔴 اعتماد رهبری به #واکسن_ایرانی، جهشی بزرگ در اعتماد سازی عمومی به تولید داخل
در خبرها آمده که رهبر معظم انقلاب در اقدامی اصولی و انقلابی از تزریق واکسن خارجی جهت حمایت از واکسن داخلی امتناع ورزیدند و به زودی واکسن ایرانی برکت که تمامی مراحل بالینی را با موفقیت طی کرده است را استفاده خواهند کرد.
🔹پس از انتشار این خبر مسرت بخش که باعث افتخار هر ایرانی به این نگاه عمیق و دقیق رهبری است، بسیاری از دشمنان که میدانند این اقدام رهبری موج بزرگی از اقبال جهان به تولیدات ایران را در پی خواهد داشت، دایه عزیز تر از مادر شده اند و در اقدامی شگرف ندای وامصیبتا سر میدهند که آی جوانان ایرانی کجائید که رهبرتان در حال انجام یک اقدام خطرناک است و این مدل مواضع.
🔹بخشی از جوانان و کانال دارهای #دلسوز هم با ابراز نگرانی از این اقدام رهبری، مطالبی ارائه میکنند که باید این نگرانی ها را از بعد نگرانی برای امام خود تلقی کنیم و اطمینان بدهیم که #واکسن_ایرانی_برکت تمامی مراحل کارآزمایی بالینی را با موفقیت پشت سر گذاشته و ان شاء الله این اقدام رهبر فرزانه انقلاب اسلامی نویدی از آینده درخشان جمهوری اسلامی در فتح بیش از پیش قله های دانش بوده و نباید به این عزیزان که از سر نگرانی برای امام خود مطلب مینویسند، انگ کم خردی و کم عقلی زده شود.
🔹طبیعتا این دست از عزیزان میدانند که عقل و منطق رهبری عزیز بالاتر از ما و شماست و نباید ابراز نگرانی این عزیزان انقلابی را به جهت سوء تعبیر کرد. الحمدلله این واکسن ساخته پژوهشگران داخلی چند بعد بسیار ارزشمند دارد👇
1. اطمینان رهبری نسبت به واکسن ایرانی
2. این افتخار است که رهبری در عمل پیشتاز اعتماد به تولید داخل است.
3. این نشان میدهد تیم متخصصین پزشکی ما چقدر نسبت به واکسن برکت اطمینان دارند.
4. آغاز یک جهش علمی با پیشتازی رهبری است.
5. ایران جزء 7 کشور تولید کننده واکسن در دنیا قرار گرفت.
6. ایران اولین کشور مسلمان در جهان که واکسن تولید کرد.
7. اعتماد کامل به ظرفیتها و دانشمندان داخلی
8. شکستن فشار عملیات روانی دشمن که برکت قابل اطمینان نیست
9. برکت تمام مراحل بالینی را طی کرده و جای هیچ نگرانی نیست.
10. رهبری اولین رهبر جهان اسلام و هفتمین رهبری و عالیترین مقام یک کشور است که از واکسن تولیدی کشور خودش استفاده میکند. این یعنی نهایت باور به توان داخلی.
✍کمی با سانسور
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گاندو 3 به زودی😇☝️
«و باز هم آقای وقت دنیار و مگیرین🤣👌»
«•مجید نوروزی✨🌿•»
🌿اَللَّهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تَحْبِسُ الدُّعَاء
رمان ناحله
#قسمت_سی_و_پنجم
بعد از شام رفتم پیش ریحانه وهدیه ام و بهش دادم
چون فرصت نشد چیزی بخرم واسش پولشو گذاشتم تو یه پاکت شیک و بهش دادم
زنگ زدم به بابام که گفت یه ربع دیگه میرسه
نگام به روح الله و ریحانه بودکه داشتن میخندیدن.
از ته دلم از خدا خوشبختیشونو آرزو کردم و واسش خوشحال بودم
الان به این نتیجه رسیدم ازدواج تواین سن چندان بدم نیست!
بابام که زنگ زد پاییزیم وپوشیدم و ازشون خداحافظی کردم و رفتم بیرون کنار در پدر ریحانه ایستاده بود
از اونم تشکر کردم که خیلی گرم جوابمو داد
خیلی ازش خوشم اومده بود آدم مهربونی بود ومثله بچه هاش شخصیت جالبی داشت !
رفتم طرف ماشین پدرم که اونم اومد .بابا به احترامش پیاده شد و بهش دست داد
تو همین حین چشمش به محمدم خورد .اونم اومد نزدیک تر و با بابام خداحافظی کرد
نشستیم تو ماشین و برگشتیم سمت خونه
از تو آینه بغل چشمم بهشون بود داشتن باهم حرف میزدن و نگاهشون به ماشین ما بود
نفس عمیق کشیدم و به این فکر کردم چه شب خوبی بود
تو همین فکرا بودم که رسیدیم خونه!
سریع از ماشین پیاده شدمو با عجله رفتم بالا .
مامان با دیدنم پشت سرم اومد
+علیک سلام چطور بود؟ خوش گذشت؟
سرمو تکون دادمو
_عالییییی مامان جون عالییی
باهم رفتیم تو اتاقم
مشغول عوض کردن لباسام شدم و براش توضیح میدادم که مراسمشون چطور بود
گوشیمو برداشت و عکسا رو دونه دونه نگاه کرد
رفتم کنارش نشستمو مشغول باز کردن موهام شدم .
هی ازشون تعریف میکردم و مامانم با دقت گوش میکرد
اخر سرم اروم زد پس کلمو
+یاد بگیر دختره از تو کوچیکتره شوهر کرده تو دو هفته حالا تو اون مصطفیِ بدبختو...
دستموگذاشتم رو لبش و نزاشتم ادامه بده و درگوشش گفتم
_مامان جان ببین من ایشونو دوس_نَ_دا_رَم
مامان یه پشت چش نازککرد و از اتاق رفت بیرون که خودمو با یه حرکت پرت کردم رو تخت و دراز کشیدم.
_
نمیتونستم نفس بکشم!
هیچیو نمیدیدم
انگار داشتم تو دریایِ تاریکی غرق میشدم!
یا شایدم یه جا زنجیر شده بودم !
هی دست و پا میزدم ولی هیچی به هیچی!
حس میکردم یکی چشمامو گرفته نمیزاره جایی و ببینم !
سیاهی،سیاهی و سیاهیِ مطلق!
خیلی حالم بد بود مدام گریه میکردم و کمک میخواستم!
همینطور دور خودم میچرخیدم که یا هاله ای از نورُ حس کردم که داره میاد سمتم!
با وجودِ اون نور متوجه شدم دارم تو سیاهی عمیق فرو میرم!
حالت خیلی عجیبی بود .
داد میزدم و گریه میکردم .
همه صورتم از گریه خیس شده بود.
میدوییدم سمت نور ولی....
به من نزدیکتر میشد و من سعی میکردم بهش برسم ولی بی فایده بود
دیگه فاصلمون خیلی کم شده بود و به راحتی میتونستم ببینمش.
یه تابوت از نور بود .
یه نیروی محکمی منو با خودش میکشید .
دستمو گرفتم بهش تا غرق نشم.
نمیدونم چیشد که یهو از اون سیاه چالِ وحشتناک دور شدم .
انقد دور شدم که شبیهِ یه نقطه دیده میشد.
میخواستم ببینم چی نجاتم داده، نگاه کردم دیدم دستم رو یه تابوتِ که روش نوشته ۱۸ و توشم یه جنازس.
جیغ زدم ولش کردم .
دوباره همه چی سیاه شد!
تار، مبهم و دوباره سیاهیِ مطلق!
دوباره پرت شدم تو همون سیاهی.
همش جیغ میزدم و گریه میکردم!
که با فشار محکمی رویِ بازوم بیدار شدم!
+فاطمه!!!!
فاطمهههه پاشو!پاشو ببینمتتتت
از ترس زیاد جمع شده بودم .
همه ی صورتم و لباسام خیس بود .
مامان نشست رو تخت و بغلم کرد .
تو بغلش آروم گریه میکردم .
تو گوشم گف
+هیس بسه دگ نبینم اشکاتو عزیز دلم !!!
اشکامو با انگشتاش پاک کرد و رو موهامو بوسید .
___
کل روز تو فکر خوابی که دیدم بودم. دقیقا یه هفته مونده بود به عید !
هیچ حسی واسِ سالِ نو نداشتم .
با بچه هام قرار گذاشتیم دیگه نریم مدرسه!
چون بعدِ عید دیگه تعطیل بودیم .
درسامونم تموم شده بودو فقط دوره میکردیم و تست میزدیم .
واقعا روزای کسل کننده ای بود
اصلا این سال سالِ منفوری بود !
پر از استرس پر از درس اه
ازین حالِ بدم خسته شده بودم !
دست از صبحونه خوردن کشیدم و رفتم تو اتاقم.
از تو کتابخونه تست جامعِ سوالایِ کنکورِ شیمیمو در اوردم و مشغول شدم . هر کدوم از سوالا تقریبا دو دیقه وقتمو میگرفت .کلافه موبایلمو گرفتمو به مشاورم زنگ زدم.
_الو سلام
+سلام عزیزم خوبی؟
_چه خوبی چه خوشی ؟
اقا من اصن کنکور نمیدممنصرف شدم .
+فاطمه باز زدی جاده خاکی ؟
این حرفا چیه ؟
الان وقتِ جمع بندیه آخراشه به همین راحتی جا زدی؟
_بابا حالم بهم خورد از درس!!!
+خب دیگه بسه ادامه نده تا نیومدم بزنم تو گوشت!
چی میخونی؟
_شیمی
+خب پس بگو !!!
_اه!حالا چیکار کنم؟
+برو تلویزیون ببین یکم استراحت کن بعد شروع کن !
کلافه یه باشه ای گفتمو تلفنو قطع کردم.
انگار خودم بلد نیسم این کارارو .
بدون اینکه توجه ای به....