eitaa logo
گانــدۅ|ɢᴀɴᴅᴏ:)
322 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
1.6هزار ویدیو
56 فایل
•﷽• "گاندو|سࢪݕازان‌ڱݦناݦ‌اݦاݦ‌زݦان﴿؏ـج﴾" تقدیم به تمام شهدای گمنام اطلاعات‌وامنیت💔🖤 . . . . . . حامی و همراهمونن:❤️👐 @gando12 تمامۍ‌محتواۍ‌ڪاناݪ،ساخٺ‌خودموݧ‌هست وڪپۍ‌برداࢪی‌از‌آنهاجایزنیسٺ!!
مشاهده در ایتا
دانلود
شبتون بخیر اعضای خوب چنل😊✋ ❣️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام خدمت تمام شما عزیزان😊❤️✋ ❣️
بریم برای یه ادیت خودساز😍 ⇩⇩⇩
هدایت شده از  گاندو
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸پخش سریال امنیتی گاندو در شبکه یمنی المسیرة! پ.ن.، پیش به سوی جهانی شدن😁 🇮🇷@ganndo 🇮🇷@ganndo
❌❌ هشدار ❌❌ خطر در کمین جان رهبریست!😢😢😢 در روزهای آینده واکسن می‌زنند!!!! رئیس فرهنگستان علوم پزشکی: 🔹رهبر انقلاب دو شرط مهم برای تزریق واکسن داشتند؛ نخست آنکه واکسیناسیون ایشان خارج از نوبت انجام نگیرد؛ دوم اینکه فقط واکسن ایرانی استفاده خواهند کرد. 🔹زمانی که واکسیناسیون هموطنان در بازه‌ی سنی بالای ۸۰ سال آغاز شد، ایشان از دریافت واکسن خارجی خودداری کرده و منتظر واکسن ایرانی ماندند. 🔹نوبت نخست واکسن ایرانی کوو ایران برکت در حالی از سوی رهبر انقلاب مورد استفاده قرار می‌گیرد که مرحله‌ی اول واکسیناسیون هموطنان ۸۰ سال به بالا در اردیبهشت و خرداد ۱۴۰۰ از طریق واردات واکسن خارجی انجام شده است. ❌❌❌❌❌❌❌❌❌❌❌ این خبر بسیاری از اطباء متعهد و ولائی را به شدت نگران کرده است! چون درست است که این واکسن به اسم ایرانی عرضه شده ولی طبق اعتراف مسئولین موبه‌مو طبق پروتکل های صهیونیستی سازمان بهداشت جهانی ساخته شده و افراد دوتابعیتی مثل مینو محرز که مهره سازمان صهیونیستی WHO هستند در ساخت آن دخالت مستقیم داشته اند! لطفا اطلاع رسانی و نشر حداکثری کنید ! جان رهبر عزیزمان در خطر است! واکسن تماما ایرانی فخرا که بدون نفوذ صهیونیزم جهانی و WHO در حال ساخت بود ، آنقدر دشمنان را عصبانی کرد که مسئول آن را در روز روشن ترور کردند! شهید فخری زاده حذف شد تا نفوذی های داخلی بدون مزاحمت در ساخت واکسن ها دخالت کنند و اهداف خائنانه کروناهراسی را به سرانجام برسانند! لطفا با ترند کردن هشتک های مرتبط مجلس و نهادهای مربوط را وادار به واکنش نمائید!
1.49M
مهندس شکوهیان_راد ❌❌مهم وفوری❌❌ نشرحداکثری پروژه از طریق ، در سه فاز
م.طالبی دارستانی: 🔴 رهبر انقلاب در روزهای آینده واکسن ایرانی کرونا می‌زنند 🔸 دکتر مرندی رئیس فرهنگستان علوم پزشکی جمهوری اسلامی ایران با اعلام اینکه مجوز استفاده از واکسن ایرانی کوو ایران برکت توسط وزارت بهداشت، درمان و آموزش پزشکی صادر شده است افزود: رهبر انقلاب تأکید ویژه بر تزریق واکسن ایرانی دارند. این واکسن حاصل تلاش دانشمندان جوان ایرانی است و از سطح ایمنی‌زایی بالایی برخوردار است. 🔸رئیس فرهنگستان علوم پزشکی با بیان اینکه حضرت آیت‌الله خامنه‌ای از همان ابتدای بحران کرونا مشکلی برای انجام واکسیناسیون نداشتند، افزود: ایشان دو شرط مهم برای تزریق واکسن داشتند؛ نخست آنکه واکسیناسیون ایشان خارج از نوبت انجام نگیرد. دوم اینکه فقط واکسن ایرانی استفاده خواهند کرد. به همین دلیل زمانی که واکسیناسیون هموطنان در بازه‌ی سنی بالای ۸۰ سال آغاز شد، ایشان از دریافت واکسن خارجی خودداری کرده و منتظر واکسن ایرانی ماندند. 🔸نوبت نخست واکسن ایرانی کوو ایران برکت در حالی از سوی رهبر انقلاب مورد استفاده قرار می‌گیرد که مرحله‌ی اول واکسیناسیون هموطنان ۸۰ سال به بالا در اردیبهشت و خرداد ۱۴۰۰ از طریق واردات واکسن خارجی انجام شده است. ‼️
🔺دکتر مرندی کیست؟ 🔰دکتر مرندی توسط دکتر قریب شاگرد فراماسونر اعظم میرزاملکم خان به آمریکا فرستاده شده است تحصیلات خود را در دانشکده پزشکی ویرجینیای آمریکا گذراند و استادیار و دانشیار دانشگاه رایت استیت آمریکا بود و رئیس بخش کودکان و نوزادان بیمارستان دانشگاهی میامی آمریکا شد و یکسال پس از انقلاب به ایران بازگشت. دکتر مرندی و فرزندش تابعیت آمریکایی ایرانی دارند و بشدت نمایش انقلابی گری و مقدس نمایی غلیظ دارند. مرندی وزیر بهداشت دولت دوم میرحسین موسوی و معاونت سلامت ستاد مشترک نیروهای مسلح را در دوران ریاست میرحسین بعهده داشت و در دولت دوم اکبر هاشمی رفسنجانی هم وزیر بهداشت بود و گماشته دکتر احمدی نژاد در فرهنگستان علوم پزشکی است. او در مصاحبه با خبرگزاری مهر می گوید:اوایل من را وزیر آمریکایی می‌شناختند و میگفتند این آمریکایی است!!!! مرندی اصلی ترین مهره سازمان بهداشت جهانی برای کنترل جمعیت ایران بود و جایزه جمعیت این سازمان را دریافت کرد. دکتر سید علیرضا مرندی درباره موفقیت خودش درباره کنترل جمعیت ایران در خبرگزاری دانشجو میگوید: وقتی سازمان ملل جایزه جمعیت را به من می‌داد، خبرنگاران زیادی دنبال این بودند که من از خودم قهرمان بسازم. وقتی پرسیدند: چطور شما توانستید به چنین موفقیتی برسید؟ در پاسخشان گفتم: به نظر من این مسئله تنها به روحانیت شیعه برمی گردد، که بسته به زمان اینقدر این فقه پویا است که یک چیزی ممکن است از حرام به حلال تبدیل شود و برعکس" البته، این صحبت آقای دکتر مرندی در جلسه مورد انتقاد قرار گرفت و یکی از حضار گفت که حلال دین اسلام تا قیامت حلال است و حرامش، حرام؛ آقای دکتر مرندی نیز از ماهی ازون برون مثال آوردند که حرام بوده و حلال شده. مرندی در روز نهم اعلام آغاز کرونا در ایران با رهبری جلسه ای گذاشته و از زحمات کادر سلامت تشکر کردند! داستان مرندی تا اعلام تزریق واکسن مینومحرز آمریکایی ادامه پیدا کرده است. ——————————
🔴 اعتماد رهبری به ، جهشی بزرگ در اعتماد سازی عمومی به تولید داخل در خبرها آمده که رهبر معظم انقلاب در اقدامی اصولی و انقلابی از تزریق واکسن خارجی جهت حمایت از واکسن داخلی امتناع ورزیدند و به زودی واکسن ایرانی برکت که تمامی مراحل بالینی را با موفقیت طی کرده است را استفاده خواهند کرد. 🔹پس از انتشار این خبر مسرت بخش که باعث افتخار هر ایرانی به این نگاه عمیق و دقیق رهبری است، بسیاری از دشمنان که می‌دانند این اقدام رهبری موج بزرگی از اقبال جهان به تولیدات ایران را در پی خواهد داشت، دایه عزیز تر از مادر شده اند و در اقدامی شگرف ندای وامصیبتا سر می‌دهند که آی جوانان ایرانی کجائید که رهبرتان در حال انجام یک اقدام خطرناک است و این مدل مواضع. 🔹بخشی از جوانان و کانال دارهای هم با ابراز نگرانی از این اقدام رهبری، مطالبی ارائه می‌کنند که باید این نگرانی ها را از بعد نگرانی برای امام خود تلقی کنیم و اطمینان بدهیم که تمامی مراحل کارآزمایی بالینی را با موفقیت پشت سر گذاشته و ان شاء الله این اقدام رهبر فرزانه انقلاب اسلامی نویدی از آینده درخشان جمهوری اسلامی در فتح بیش از پیش قله های دانش بوده و نباید به این عزیزان که از سر نگرانی برای امام خود مطلب می‌نویسند، انگ کم خردی و کم عقلی زده شود. 🔹طبیعتا این دست از عزیزان می‌دانند که عقل و منطق رهبری عزیز بالاتر از ما و شماست و نباید ابراز نگرانی این عزیزان انقلابی را به جهت سوء تعبیر کرد. الحمدلله این واکسن ساخته پژوهشگران داخلی چند بعد بسیار ارزشمند دارد👇 1. اطمینان رهبری نسبت به واکسن ایرانی 2. این افتخار است که رهبری در عمل پیشتاز اعتماد به تولید داخل است. 3. این نشان می‌دهد تیم متخصصین پزشکی ما چقدر نسبت به واکسن برکت اطمینان دارند. 4. آغاز یک جهش علمی با پیشتازی رهبری است. 5. ایران جزء 7 کشور تولید کننده واکسن در دنیا قرار گرفت. 6. ایران اولین کشور مسلمان در جهان که واکسن تولید کرد. 7. اعتماد کامل به ظرفیت‌ها و دانشمندان داخلی 8. شکستن فشار عملیات روانی دشمن که برکت قابل اطمینان نیست 9. برکت تمام مراحل بالینی را طی کرده و جای هیچ نگرانی نیست. 10. رهبری اولین رهبر جهان اسلام و هفتمین رهبری و عالی‌ترین مقام یک کشور است که از واکسن تولیدی کشور خودش استفاده می‌کند. این یعنی نهایت باور به توان داخلی. ✍کمی با سانسور
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گاندو 3 به زودی😇☝️ «و باز هم آقای وقت دنیار و مگیرین🤣👌» «•مجید نوروزی✨🌿•»
سلام سلام بنده های خوب خدا🙋‍♀😂✋ ❣️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌿اَللَّهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تَحْبِسُ الدُّعَاء رمان ناحله بعد از شام رفتم پیش ریحانه وهدیه ام و بهش دادم چون فرصت نشد چیزی بخرم واسش پولشو گذاشتم تو یه پاکت شیک و بهش دادم زنگ زدم به بابام که گفت یه ربع دیگه میرسه نگام به روح الله و ریحانه بود‌که داشتن میخندیدن. از ته دلم از خدا خوشبختیشونو آرزو کردم و واسش خوشحال بودم الان به این نتیجه رسیدم ازدواج تواین سن چندان بدم نیست! بابام که زنگ زد پاییزیم وپوشیدم و ازشون خداحافظی کردم و رفتم بیرون کنار در پدر ریحانه ایستاده بود از اونم تشکر کردم که خیلی گرم جوابمو داد خیلی ازش خوشم اومده بود آدم مهربونی بود ومثله بچه هاش شخصیت جالبی داشت ! رفتم طرف ماشین پدرم که اونم اومد .بابا به احترامش پیاده شد و بهش دست داد تو همین حین چشمش به محمدم خورد .اونم اومد نزدیک تر و با بابام خداحافظی کرد نشستیم تو ماشین و برگشتیم سمت خونه از تو آینه بغل چشمم بهشون بود داشتن باهم حرف میزدن و نگاهشون به ماشین ما بود نفس عمیق کشیدم و به این فکر کردم چه شب خوبی بود تو همین فکرا بودم که رسیدیم خونه! سریع از ماشین پیاده شدم‌و با عجله رفتم بالا . مامان با دیدنم پشت سرم اومد +علیک سلام چطور بود؟ خوش گذشت؟ سرمو تکون دادمو _عالییییی مامان جون عالییی باهم رفتیم تو اتاقم مشغول عوض کردن لباسام شدم و براش توضیح میدادم که مراسمشون چطور بود ‌ گوشیمو برداشت و عکسا رو دونه دونه نگاه کرد رفتم کنارش نشستمو مشغول باز کردن موهام شدم . هی ازشون تعریف میکردم و مامانم با دقت گوش میکرد ‌ اخر سرم اروم زد پس کلمو +یاد بگیر دختره از تو کوچیکتره شوهر کرده تو دو هفته حالا تو اون مصطفیِ بدبختو... دستموگذاشتم رو لبش و نزاشتم ادامه بده و درگوشش گفتم _مامان جان ببین من ایشونو دوس_نَ_دا_رَم مامان یه پشت چش نازک‌کرد و از اتاق رفت بیرون که خودمو با یه حرکت پرت کردم رو تخت و دراز کشیدم. _ نمیتونستم نفس بکشم! هیچیو نمیدیدم انگار داشتم تو دریایِ تاریکی غرق میشدم! یا شایدم یه جا زنجیر شده بودم ! هی دست و پا میزدم ولی هیچی به هیچی! حس میکردم یکی چشمامو گرفته نمیزاره جایی و ببینم ! سیاهی،سیاهی و سیاهیِ مطلق! خیلی حالم بد بود مدام گریه میکردم و کمک میخواستم! همینطور دور خودم میچرخیدم که یا هاله ای از نورُ حس کردم که داره میاد سمتم! با وجودِ اون نور متوجه شدم دارم تو سیاهی عمیق فرو میرم! حالت خیلی عجیبی بود . داد میزدم و گریه میکردم . همه صورتم از گریه خیس شده بود. میدوییدم سمت نور ولی.... به من نزدیکتر میشد و من سعی میکردم بهش برسم ولی بی فایده بود دیگه فاصلمون خیلی کم شده بود و به راحتی میتونستم ببینمش. یه تابوت از نور بود . یه نیروی محکمی منو با خودش میکشید . دستمو گرفتم بهش تا غرق نشم. نمیدونم چیشد که یهو از اون سیاه چالِ وحشتناک دور شدم . انقد دور شدم که شبیهِ یه نقطه دیده میشد. میخواستم ببینم چی نجاتم داده، نگاه کردم دیدم دستم رو یه تابوتِ که روش نوشته ۱۸ و توشم یه جنازس. جیغ زدم ولش کردم . دوباره همه چی سیاه شد! تار، مبهم و دوباره سیاهیِ مطلق! دوباره پرت شدم تو همون سیاهی. همش جیغ میزدم و گریه میکردم! که با فشار محکمی رویِ بازوم بیدار شدم! +فاطمه!!!! فاطمهههه پاشو!پاشو ببینمتتتت از ترس زیاد جمع شده بودم . همه ی صورتم و لباسام خیس بود . مامان نشست رو تخت و بغلم کرد . تو بغلش آروم گریه میکردم . تو گوشم گف +هیس بسه دگ نبینم اشکاتو عزیز دلم !!! اشکامو با انگشتاش پاک کرد و رو موهامو بوسید . ___ کل روز تو فکر خوابی که دیدم بودم. دقیقا یه هفته مونده بود به عید ! هیچ حسی واسِ سالِ نو نداشتم . با بچه هام قرار گذاشتیم دیگه نریم مدرسه! چون بعدِ عید دیگه تعطیل بودیم . درسامونم تموم شده بودو فقط دوره میکردیم و تست میزدیم . واقعا روزای کسل کننده ای بود اصلا این سال سالِ منفوری بود ! پر از استرس پر از درس اه ‌ ازین حالِ بدم خسته شده بودم ! دست از صبحونه خوردن کشیدم و رفتم تو اتاقم. از تو کتابخونه تست جامعِ سوالایِ کنکورِ شیمیمو در اوردم و مشغول شدم . هر کدوم از سوالا تقریبا دو دیقه وقتمو میگرفت .کلافه موبایلمو گرفتمو به مشاورم زنگ زدم. _الو سلام +سلام عزیزم خوبی؟ _چه خوبی چه خوشی ؟ اقا من اصن کنکور نمیدم‌منصرف شدم . +فاطمه باز زدی جاده خاکی ؟ این حرفا چیه ؟ الان وقتِ جمع بندیه آخراشه به همین راحتی جا زدی؟ _بابا حالم بهم خورد از درس!!! +خب دیگه بسه ادامه نده تا نیومدم بزنم تو گوشت! چی میخونی؟ _شیمی +خب پس بگو !!! _اه!حالا چیکار کنم؟ +برو تلویزیون ببین یکم استراحت کن بعد شروع کن ! کلافه یه باشه ای گفتمو تلفنو قطع کردم. انگار خودم بلد نیسم این کارارو . بدون اینکه توجه ای به....
گانــدۅ|ɢᴀɴᴅᴏ:)
🌿اَللَّهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تَحْبِسُ الدُّعَاء رمان ناحله #قسمت_سی_و_پنجم بعد از
حرفش کنم دوباره نشستم سر کتابم و سعی کردم تمرکز کنم و تست بزنم! تو فکر بودم که با صدای مامان به خودم اومدم... @ggaannddo
, رمان ناحله +من دارم میرم ،کاری نداری؟ _نه مامان خدانگهدار +مراقب خودت باش عزیزم!خداحافظ به ساعت نگاه کردم ۲ بود زمان از دستم در رفته بود. محکم شیمیو بستم و رفتم سراغِ زیست که تلفنم زنگ خورد!!! با خوشالی جواب دادم _بح بح سلام عروس خانوم +سلام عزیزم خوبی؟ _هعی بدک نیسم تو خوبی؟ آقات خوبه؟ +مام خوبیم خدا رو شکر!!! چه خبرا؟ _ سلامتی +یه چیزی بگم؟ _دوچیز بگو! +قراره فردا شهید بیارن اونم گمنام! هیئتِ داداشم اینا مراسم دارن تووووپ!! گفتم اگه دوس داری با خانواده یا بی خانواده تشریف بیاری ! _بازم شهید میارن؟ دم عیدی اخه؟ چرا؟ +وا!!! مگه چندتا شهید آوردن؟ تازه!دم عید که بهتره . حالا اصراری نمیکنم . داداشم گفت به دوستام اطلاع بدم که هیئت شلوغ شه مراسمِ شهداس زشته ! _اها قبول باشه ان شالله ولی من که مشغول درسم فعلا! +اها باشه . هر طور مایلی عزیز. ببخشید مزاحمت شدم به خانواده سلام برسون . کاری نداری ؟ _نه مرسی بابت تلفنت ! +خواهش میکنم. خداحافظ _خدانگهدار تلفنو قطع کردم . نمیدونم چرا از حرفی که زدم تنم لرزید! دلم یجوری شد. نمیدونم چرا احساس پشیمونی می کردم. چه حسِ غریبی! من تا حالا مراسم هیچ شهیدی نرفته بودم .نمیدونم چرا ایندفعه دلم شکست! سرم گیج رف! رو تخت دراز کشیدم ‌ صفحه اینستاگراممو بازکردمو مشغول چک کردن پُستا شدم‌. چشمم به پست محمد خورد . عکس چندتا تابوت بود روشم نوشته بود ۱۸!!! چقدر آشنا بود برام.دلم لرزید ... پست وبا دقت نگاه کردم زیرش نوشته بود "هر که شد گمنام تر زهرا خریدارش شود " نمیدونم چم شده بود . فوری تلفن ریحانه رو گرفتم . بعد سه تا بوق جواب داد. +جانم عزیز چیشده؟ _سلام گفتی مراسم کیه؟ +فردا چطور _ساعت چند؟ +هفت غروب شروع میشه. _اها باشه مرسی +چیشد نظرت عوض شد؟ _نه همینجوری. +اها باشه _کاری نداری؟ +نه عزیز خداحافظ فوری تلفنو قطع کردمو شیرجه زدم پایین . _مامان مامان +جانم _میخان شهید بیارن فردا میشه بریم؟ +بله بله؟ شهید؟اونوقت کی میخواد بره؟ شما؟ فاطمه خانم؟ _اذیت نکن دیگه اره . خواهش میکنم +سرت به سنگ خورده یا آسمون به زمین اومده؟ _هیچکدوم . یه خواب عجیبی دیدم. +که اینطور .عجب.‌ حالا کِی ؟ _نمیدونم ریحانه گفت ساعت هفت مراسمشون تو هیئت شروع میشه! +اها خوبه پس. اگه بابا بیاد میریم قیافمو کج و کوله کردمو _اههه بابا که صدساله دیگه نمیاددد +خب اول اجازشو بگیر بعد! کِنِف شدم با ی لحن خاص گفتم _باوشه راهمو کشیدم رفتم تو اتاق حس خوبی داشتم . یجورایی دلم شاد شد . تایم زیادی نداشتم .میخواستم درسایِ فردامم جبران کنم به همین خاطر خیلی تند و فشرده درس خوندم . حتی واسه شامم پایین نرفتم . دیگه پلکم از خواب میپرید ‌ به نگاه به ساعت کردم . ساعت دو و چهل و پنج دقیقه . بعله ! چراغای اتاق و خاموش کردم و رو تختم دراز کشیدم ‌. یه قل هوالله خوندم که دیگه خستگی امونِ ادامو نداد و سر سه سوت خوابم برد. با صدای آلارمِ گوشیم از خواب پریدم . منگِ خواب بودم . به زور پاشدم وضو گرفتمو نمازمو خوندم . خواستم مامان اینارم بیدار کنم که دیدم از خواب اصلا نمیتونم رو پام بایستم. رفتم رو تخت و دیگه چیزی نفهمیدم . به سرو صورتم آب زدم که صدای قارو قورِ شکمم اجازه ی هر کار دیگه ای و ازم گرفت . رفتم تو آشپزخونه که دلم ضعف رفت . مامان سوسیس تخم مرغ درست کرده بود . نشستم رو میز و مشغول شدم . بعد اینکه حسابی سیر شدم از جام پاشدم ویه لیوان چایی ریختم برا خودم و نوش جان کردم . با اینکه هنوز خوابم میومد ولی دلم نمیخواست درسام باعث شه امشب نَرَم. پله ها رو دوتا یکی رفتم بالا ساعت ۷ و نیم صبح بود . کتابامو برداشتم و ولو کردمشون رو زمین .به ترتیبی که میخواستم بخونم چیدم و شروع کردم . هم مامان امروز نبود هم بابا برا همین راحت بودم . ___ دم دمای ساعت ۵ غروب بود که بابا اومد خونه . با شنیدن صداها رفتم پایین و با یه لحن مهربون گفتم _سلام بر پدر عزیزم خیلی جدی گفت +سلام خوبی؟ _شما خوب باشین عالی . همینطور که داشت کمربند شلوارشو باز میکرد یه نگاه عجیب بهم انداخت و +چیزی شده؟ _نه اصلا نهار میخورین؟ +نه با دوستان خوردیم امروز! _عجب! مظلوم نگاش کردم و _بابا جون؟ امشب جایی تشریف میبرین؟ + اره جایی کار دارم چطور؟ _اخه چیزه! میخان شهید بیارن این جا +خب به سلامتی من چیکار کنم؟ _گفتم اگه میشه باهم منو شما و مامان بریم ببینیمشون. لبشو کج کرد +شهید؟بریم ببینیم؟سینماس مگه؟ _عه باباجون اذیت نکنین دیگه خواهش میکنم. +ما میخوایم بریم خونه ی آدمِ زنده تو نمیای!!! اونوخ میخوای بری مرده ها رو ببینی؟ _اینجوری نگین تو رو خدا. @ggaannddo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از  گاندو
13.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💚🌿 پای عشقت الهی بمیرم :))) 🇮🇷@ganndo 🇮🇷@ganndo
استور؎ رسمی گاندو در اینستا در رابطه با پخش سࢪیال گاندو...😎✌️✌️ @ggaannddo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا