🏴
دارد مهیا میشود، اَلشّام اَلشّام
بزمی که برپا میشود،اَلشّام اَلشّام
سجاد دائم در سجود است؟یا که قدّش
از غصه ها تامیشود،اَلشّام اَلشّام
در پاسخ اینکه: کجاها سخت تر بود؟
بغض لبش وا میشود:اَلشّام اَلشّام
بعد از مصیبت های پشت درب ساعات
دروازه ها وا میشود،اَلشّام اَلشّام
زینب که حتی سایه اش را کس نمیدید
دارد ت*م*ا*ش*ا میشود،اَلشّام اَلشّام
بر روی نیزه چشم های زخم عباس
از اشک دریا میشود،اَلشّام اَلشّام
لکنت گرفته دخترت ازس*ی*ل*ی زجر
حرفش..ب ب ب بابا میشود،اَلشّام اَلشّام
مانده رباب از اینکه در حلقوم اصغر...
نیزه مگر جا میشود؟اَلشّام اَلشّام
باقصد قربت...سنگ و سَ*بُّ و نا*س*ز*ا*ه*ا
حکم است و فتوا ميشود،اَلشّام اَلشّام
و جارچی تا جار زد؛ آل علی اند
از کینه غوغا میشود،اَلشّام اَلشّام
بغض علی و کوچه ي تنگ یهودي
اینجاست معنا میشود:«اَلشّام اَلشّام»
اینجاست ذکر قاری قرآن نیزه:
«یارَب اَغِثنا» میشود،اَلشّام اَلشّام
#یارب_اغثنا_میشود_الشام_الشام
#الشام_الشام_الشام
@ghafeleyeh_montazeran
🏴
هر كه ميپرسد كه ديدى كربلاى عشق را
سر به زير اندازم و گويم كه لايق نيستم..
الهى اللهم عجل لوليك الفرج..🙏🏻
#التماس_دعا #شب_بخير
@ghafeleyeh_montazeran
حديثِ روز:
رسول اكرم صلى الله عليه و آله :
أَفضَلُ العمالِ العِلمُ بِاللّه إِنَّ العِلمَ يَنفَعُكَ مَعَهُ قَليلُ العَمَلِ وَكَثيرُهُ وَإِنَّ الجَهلَ لايَنفَعُكَ مَعَهُ قَليلُ العَمَلِ وَلا كَثيرُهُ؛
بهترين اعمال، خداشناسى است، زيرا با وجود علم و معرفت، عمل، كم يا زياد تو را سود مى بخشد اما با وجود نادانى (نسبت به خدا) عمل، نه اندكش تو را سود مى بخشد نه بسيارش.
منبع: نهج الفصاحه ، ص228
@ghafeleyeh_montazeran
⭕️ او هست، همین نزدیکیها...
🔹 شهری پر از پیچ و خم، با شیاطینی از جن و انس... همه دست به دست هم داده تا تو به مقصد نرسی!
🔸 فرض کنید کسی افرادی را به منزلش دعوت میکند، پذیرایی ویژه و غذایی عالی هم برایشان آماده مینماید، با آنکه نشانی منزل را داده اما میداند شیّادانی در بین راه هستند که نمیخواهند آن افراد به مهمانی برسند و از هر کاری برای انحراف آنان دریغ نمیورزند!
🔺 با توجه به این مسائل، اگر میزبان برای میهمانان «راهنما» نفرستد، مُسلّماً مهمانی اش محکوم به کار لغو و بیهوده خواهد بود! و چون خداوند حکیم است حتما مردم را لحظه ای بدون راهنما و حجت رها نخواهد کرد...
برگرفته از کتاب اَدِلّه ی عقلی امامت و مهدویت؛ رحیم لطیفی
#دلایل_عقلی_امامت_و_مهدویت ۷
@ghafeleyeh_montazeran
هدایت شده از قندِعسل (واحد کودک مؤسسه مصاف)
14.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👤 استاد #رائفی_پور
🔻 حرملههای زمانه
⚠️دستگاه یزید هنوز در حال بچهکشی است!
🤲🏻 خدایا خودت تربیت بچههامون رو بهدست بگیر
📍 همایش شیرخوارگان حسینی
#نسل_حسینی
👼🏻کانال واحد کودک مؤسسه مصاف (قندِعسل)
👼🏻 @ghandeassall
🏴
#بیستم_ماه_محرم_الحرام :
دفن بدن جون در کربلا
بعد از ده روز از واقعه عاشورا جمعی از بنی اسد بدن شریف جون غلام ابوذر غفاری را پیدا کردند در حالی که صورتش نورانی و بدنش معطر بود وسپس او را دفن کردند.
جون کسی بود که امیر المؤمنین علیه السلام او را خرید و به ابوذر بخشید. هنگامی که ابوذر را به ربذه تبعید کردند این غلام برای کمک به او به ربذه رفت و بعد از رحلت جناب ابوذر به مدینه مراجعت کرد و در خدمت امیرالمؤمنین علیه السلام بود تا بعد از شهادت آن حضرت به خدمت امام مجتبی علیه السلام و سپس به خدمت امام حسین علیه السلام رسید و همراه آن حضرت از مدینه به مکه و از مکه به کربلا آمد.
هنگامی که جنگ در روز عاشورا شدت گرفت او خدمت امام حسین علیه السلام آمد وبرای میدان رفتن و دفاع از حریم ولایت و امامت اجازه خواست .حضرت فرمودند:در این سفر به امید عافیت و سلامتی همراه ما بودی ! اکنون خویشتن را به خاطر ما مبتلا مساز.
جون خود را به قدم های مبارک امام حسین علیه السلام انداخت و بوسید گفت: ای پسر رسول خدا ، هنگامی که شما در راحتی وآسایش بودید من کاسه لیس شما بودم ،حالا که به بلا گرفتار هستید شما را رها کنم؟
جون با خود فکر کرد :من کجا و این خاندان کجا؟! لذا عرضه داشت:آقای من ،بوی من بد است و شرافت خانوادگی هم ندارم و نیز رنگ من سیاه است.یا ابا عبدالله ،لطف فرموده مرا بهشتی نمایید تا بویم خوش گردد و شرافت خانوادگی به دست آورم و رو سفید شوم.نه آقای من ،از شما جدا نمی شوم تا خون سیاه من با خون شما خانواده مخلوط گردد.جون می گفت و گریه می کرد به حدی که امام حسین علیه السلام گریستند و اجازه دادند.
با آنکه جون پیرمردی 90 ساله بود،ولی بچه ها در حرم با او انس فراوانی داشتند. او به کنار خیمه ها برای خداحافظی و طلب حلالیت آمد،که صدای گریه اطفال بلند شد و اطراف او را گرفتند. هریک را به زبانی ساکت و به خیمه ها فرستاد و مانند شیری غضبناک روی به آن قوم ناپاک کرد.او جنگ نمایانی کرد،تا آنکه اطراف او را گرفتند و زخم های فراوانی به او وارد کردند. هنگامی که روی زمین افتاد ،امام حسین علیه السلام سر او را به دامن گرفت و بلند بلند گریست، و دست مبارک بر سر و صورت جون کشید و فرمود:"الهم بیض وجهه و طیب ریحه و احشره مع محمد و آل محمد علیهم السلام. بارالها رویش را سپید و بویش را خوش فرما و با خاندان عصمت علیهم السلام. محشورش نما.
از برکت دعای حضرت روی غلام مانند ماه تمام درخشیدن گرفت و بوی عطر از وی به مشام رسید. چنانکه وقتی بدن او را بعد از ده روز پیدا کردند صورتش منور و بویش معطر بود.
پی نوشت ہا :
منتخب التواریخ :ص311.
وسیلة الدارین فی انصار الحسین علیه السلام :
ص115
#رندان_بلاکش
#روزشمار_وقایع_کربلا و #کوفه و #شام
🏴روایت محرم الحرام 1445
@ghafeleyeh_montazeran
🏴
مِن الغریب نوشتی إلی الحبیب سلامی
حبیب رفت به میدان چه رفتنی چه قیامی
سحر نسیم گذشت از سر مزار شهیدان
هنوز در پی بویی که می رسد به مشامی
و جبرئیل هم آن جا مجال پر زدنش نیست
رسیده اند شهیدان کربلا به مقامی...
یکی حسین امیرش شد و چه خوب امیری
یکی حسین امامش شد و چه خوب امامی
یکی بدون زره مرگ را گرفت در آغوش
یکی نماز تو را شد سپر بدون کلامی
یکی سیاه ولی روسپید؛ چون تو گرفتی
سر غلام به دامان خود چه حسن ختامی
یکی علی شد و اکبر شد و چه ماه منیری
یکی عمو شد و سقّا شد و چه ماه تمامی
به روی نیزه و در باد، گیسوان پریشان
چنان شدند که باقی نماند کوفه و شامی
دلم به حسرت یا لیتنا رسید و نگاهم
به سردر حرم افتاد، اُدخلوا بِسلامی...
#یکی_سیاه_ولی_روسپید_چون_تو_گرفتی
#مهدی_جهاندار
@ghafeleyeh_montazeran
🏴
پس می توان ز دست غلام سیاه تو
در روضه ها حواله ی کرب و بلا گرفت
الهى اللهم عجل لوليك الفرج..🙏🏻
#التماس_دعا #شب_بخير
@ghafeleyeh_montazeran
حديثِ روز:
امام على عليه السلام :
أَعلَمُ النّاسِ بِاللّه أَكثَرُهُم لَهُ مَسأَلَةً؛
خداشناس ترين مردم پر درخواست ترين آنها از خداست.
منبع: تصنیف غررالحکم و درر الکلم ،ص192 ،ح 3734
@ghafeleyeh_montazeran
⚪️یکی از دانشمندان، آرزوی زیارت امام زمان را داشت. مدتها ریاضت کشید و کوشید ولی نشد. سپس به علوم غریبه و اسرار حروف رو آورد، اما نتیجه نگرفت.
🔸 روزی در یکی از این حالات معنوی به او گفته شد: «دیدن امام زمان برای تو ممکن نیست، مگر آنکه به فلان شهر بروی». او نیز رفت و در آنجا چلّه گرفت و به ریاضت مشغول شد. روزهای آخر بود که به او گفتند: «الان امام زمان، در بازار آهنگران، در مغازه پیرمرد قفل سازی نشسته اند». سریعا به آنجا رفت. وقتی رسید دید امام زمان نشسته اند و با پیرمرد گرم گرفته اند و سخنان محبت آمیز میگویند. سلام کرد، حضرت پاسخ دادند و اشاره به سکوت کردند.
🔺 دید پیرزنی قد خمیده با عصا آمد و قفلی را داد و گفت: اگر ممکنه برای رضای خدا این قفل را از من سه شاهی بخرید که به سه شاهی پول محتاجم. پیرمرد قفل را دید سالم است و گفت: این قفل هشت شاهی ارزش دارد... من کلید این قفل را میسازم و ده شاهی، قیمتش خواهد بود! پیرزن گفت: نه، نیازی ندارم.
🔆 پیرمرد با سادگی گفت: تو مسلمانی، من هم مسلمانم، چرا مال مسلمان را ارزان بخرم و حقت را ضایع کنم؟ این قفل اکنون هشت شاهی ارزش دارد، من اگر بخواهم سود ببرم، به هفت شاهی میخرم، زیرا بیش از یک شاهی منفعت بردن، بی انصافیست. باز تکرار میکنم: قیمت واقعی آن هشت شاهی است، چون من کاسبم و باید سود ببرم، یک شاهی ارزانتر میخرم! پیرزن باورش نمیشد. پیرمرد هفت شاهی به او داد و قفل را خرید.
❄️ همین که پیرزن رفت، امام به من فرمودند: «این منظره را تماشا کردی؟! اینطور شوید تا ما به سراغ شما بیاییم. چله نشینی لازم نیست، به جِفر متوسل شدن سودی ندارد. عمل سالم داشته باشید و مسلمان باشید تا من بتوانم با شما همکاری کنم! از همه این شهر، من این پیرمرد را انتخاب کرده ام، زیرا این مرد، دیندار است و خدا را می شناسد، این هم امتحانی که داد. از اول بازار... همه میخواستند که ارزان بخرند و هیچ کس حتی سه شاهی نیز خریداری نکرد و این پیرمرد به هفت شاهی خرید. هفته ای بر او نمیگذرد، مگر آنکه من به سراغ او می آیم و از او دلجوئی و احوالپرسی میکنم.»
ملاقات با امام عصر، ص۲۶۸
#حکایات_و_تشرفات ۷
@ghafeleyeh_montazeran
🏴
مرحوم میرزا اسماعیل اربابی(ره) نقل می فرمودند:
در ایام محرم صبح ها برنامه داشتیم. یک روز صبح دو جوان وارد تکیه شدند خیلی شاد ، و در مجلس خنده میکردند و حالشان مناسب مجلس نبود. من خودم را خوردم و به احترام اباعبدالله (ع) هیچ نگفتم. گذشت...
فردا صبح دیدم آن دو جوان با سر و وضع محزون وارد تکیه شدند! و تا آخر اشک ریختند. مجلس که تمام شد سراغشان رفتم و پرسیدم: دیروزتان را دیدم و امروزتان را هم دیدم!! داستان چه بود؟ دو جوان گفتند: دیروز ما گرسنه مان بود و برای نذری در مجلس شرکت کردیم،وقتی فهمیدیم نذری روز آخر میدهند بلند شدیم که برویم،در راه پله استکانی بود که ممکن بود به پای مردم بخورد و بشکند،برداشتیم و به آبدارخانه دادیم، پس از مجلس رفتیم دانشگاه و سپس خانه. شب که خوابیدیم هر دو این خواب را دیدیم که حضرت حسین (ع) دارند اسامی نوکران دستگاهشان را می فرمایند و آقایی هم یادداشت می نمایند.به ما که رسیدند فرمودند اسم این دو را هم بنویس. آقایی که یادداشت می کردند گفتند اینان که کاری نکردند.حضرت فرمودند: چرا! وقتی داشتند بیرون می رفتند هر کدامشان یک استکان از جلوی پای مردم برداشتند. پس اسم این دو را هم بنویس.
#صلي_الله_عليك_يا_ابا_عبدالله
@ghafeleyeh_montazeran
.
ز دستِ ما اگر پا بوسِ خوبان بر نمی آید
همین دولت که خاکِ پای ایشانیم بس ما را
#روز_شمار_اربعین
۲۹روزتا #اربعین
@ghafeleyeh_montazeran