eitaa logo
قافله ی منتظران
22 دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
669 ویدیو
0 فایل
خواب دیدم که زلیخایم و عاشق شده ام ای که تعبیر تو پایان پریشانی ها...
مشاهده در ایتا
دانلود
📜سيره ى اهل بيت حضرت امام صادق(ع): روز قیامت منادی از بطن عرش ندا میکند:کجایند رجبیون؟ گروهی می ایستند ک چهره هایشان برای اهل بهشت می درخشد.برسرآنان تاج پادشاهی است.مزین ب درّ ویاقوت است.باهرکدام از آنها هزار ملائكه می باشد.هزارملائكه ازسمت راست و هزارملائکه از سمت چپ می گویند گوارا باد برتو کرامت الهی ،ای بنده خدا. پس منادا از نزد خدا ندا میکند:بندگان من ،به عزت وجلالم ،جایگاه خوبی برایتان درنظر میگیرم و عطایای شما را بزرگ میدارم و ازبهشت اتاقهای بالایی به شما عنایت میکنم که از زیر آنها نهرهايي جاری باشد و بهترین پاداش عالمیان است.شما درماهی که من حرمتش را عظمت بخشیدم و حقش را واجب کردم عاشقانه روزه گرفتید. هان ای ملائكه ى من، بندگانم را وارد بهشت کنید . سپس امام صادق(ع) فرمود:این برای کسی است که چیزی از این ماه را روزه بگیرد ولو یک روز از اول یا وسط یا آخر آن. @ghafeleyeh_montazeran
📜سيره ى اهل بيت پیامبر(ص) مى فرمايند: خداوند در آسمان هفتم ملكى قرار داده که نامش داعی است.موقعی که ماه رجب داخل شود،هرشب تا صبح ندا میدهد:طوبی(خوشبختی،درختی دربهشت)برای ذکرکنندگان است.طوبی برای اطاعت کنندگان است. خدا میفرماید:من همنشین کسی هستم که دراین شبها با من همنشين شود.من مطیع کسی هستم که در این شبها،مرا اطاعت کند و بخشنده ام کسی را که طلب مغفرت کند.این ماه ،ماه من است و این بنده ،بنده من.رحمت هم فقط رحمت من است.هرکسی دراین ماه مرابخواند اجابت میکنم و هرکسی طلب کند میدهم و هرکسی هدایت بخواهد هدایت میکنم.این ماه را ریسمانی بین خود و بندگان خودقراردادم.هرکسی به (اعمال)آن چنگ زند به من میرسد. منبع: بحارالانوار.ج ۹۵.ص ۳۷۷. پي نوشت: ۱.طوبی درختی است دربهشت که ریشه اش در منزل علی ابن ابی طالب است. ۲.بر هر برگ آن ملكى نشسته است که ذکر خدا میگوید. ۳.شخصی میگوید پیامبر بر ما وارد شد،چهره اش مثل ماه میدرخشید. عبدالرحمن گفت یا رسوالله این نور چیست؟فرمود بشارت از پروردگارم آمده پیرامون پسرعمویم و دخترم که خدا علی(ع) را به فاطمه تزویج کرد و رضوان، خازن بهشت را فرمان داد تا درخت طوبی رابتکاند.اوچنین کرد و از این درخت به تعداد محبین اهل بیت اسنادی فرو ریخت .از زیر درخت خداوند ملائكه اي را از نور ایجاد کرد و به هر ملك سندی داد تا زمانیکه روز قیامت برپا شود ملائكه در بین انسانها فریاد میزنند: ای دوستان علی ابن ابیطالب بیایید و ودایع خود را بگیرید. پس کسی از محبان ما اهل بیت باقی نمی ماند، مگراینکه ملائكه سندی را به او میدهند که به سبب آن از آتش نجات می یابد. منبع:مأة منقبة من مناقب امیرالمؤمنین ص ۱۶۶. @ghafeleyeh_montazeran
📜سيره ى اهل بيت عبدالرّحمن بن حجّاج مى گوید: از ابن ابى لیلى شنیدم که مى گفت : امیرمؤ منان على (علیه السلام ) در حادثه اى قضاوت عجیبى کرد که بى سابقه است و آن اینکه :دو نفر مرد در مسافرت ، با هم رفیق شدند، هنگام غذا در محلى نشستند تا غذا بخورند، یکى از آنان پنج گرده نان از سفره خود بیرون آورد و دیگرى سه گرده نان ، در آن هنگام مردى از آنجا عبور مى کرد او را دعوت به خوردن غذا کردند، او نیز کنار سفره آنان نشست و از آن غذا خوردند، مرد رهگذر پس از خوردن غذا و هنگام خداحافظى ، هشت درهم به آنان داد و گفت : این هشت درهم را به جاى آنچه خوردم به شما دادم و از آنجا رفت ، آن دو نفر در تقسیم پول نزاع کردند، صاحب سه نان مى گفت : نصف هشت درهم مال من است و نصف آن مال تو. ولى صاحب پنج نان مى گفت : پنج درهم آن مال من است و سه درهم آن مال تو است . آنان نزاع و کشمکش خود را نزد على (علیه السلام ) آوردند و داورى را به او واگذار نمودند. على (علیه السلام ) به آنان فرمود:نزاع و کشمکش در اینگونه امور، از فرومایگى و پستى است ، صلح و سازش بهتر است ، بروید سازش کنید.صاحب سه نان گفت :من راضى نمى شوم مگر به آنچه حقیقت است و شما در این باره قضاوت به حق کنید.امیرمؤ منان على (علیه السلام ) فرمود:اکنون که تو حاضر به سازش نیستى و حقیقت را مى خواهى ، بدانکه حق تو از آن هشت درهم ، یک درهم است .او گفت :سبحان اللّه ! چطور، حقیقت اینگونه است ؟!.حضرت على (علیه السلام ) فرمود:اکنون بشنو تا توضیح دهم : آیا تو صاحب سه نان نبودى ؟.او گفت : چرا من صاحب سه نان هستم ؟.على (علیه السلام ) فرمود:رفیق تو صاحب پنج نان است ؟.او گفت : آرى . على (علیه السلام ) فرمود:بنابراین ، این هشت نان ، 24 قسمت (با توجّه به سه نفر خورنده ) مى شود تو (صاحب سه نان ( هشت قسمت نانها را خورده اى و رفیق تو نیز هشت قسمت را خورده و مهمان نیز هشت قسمت را خورده است و چون آن مهمان هشت درهم به شما دو نفر داده ، هفت درهم آن مال رفیق تو (صاحب پنج نان ) است و یک درهم آن مال تو (صاحب سه نان ) است .آن دو مرد در حالى که حقیقت مطلب را دریافتند، از محضر على (علیه السلام ) رفتند. منبع:قضاوت های مولا علی @ghafeleyeh_montazeran
📜سيره ى اهل بيت زنی که فرزند خویش را انکار می کرد او که جوانی نورس بود سراسیمه و شوریده حال در کوچه های مدینه گردش می کرد، و پیوسته از سوز دل به درگاه خدا می نالید : (ای عادل ترین عادلان! میان من و مادرم حکم کن.) عمر به وی رسید و گفت : ای جوان ! چرا به مادرت نفرین می کنی؟ جوان : مادرم مرا 9 ماه در شکم خود نگهداشته و پس از تولد شیر داده و چون بزرگ شدم و خوب و بد را تشخیص دادم مرا از خود دور نمود و گفت : و پسر من نیستی! عمر به زن رو کرد و گفت : این پسر چه می گوید؟ زن : ای خلیفه! سوگند به خدایی که در پشت پرده نور نهان است و هیچ دیده ای او را نمی بیند ، و سوگند به محمد (ص) و خاندانش! من هرگز او را نشناخته و نمی دانم از کدام قبیله و طایفه است، قسم یه خدا! او می خواهد با این ادعایش مرا در میان عشیره و بستگانم خوار سازد. و من دوشیزه ای هستم از قریش و تاکنون شوهر ننموده ام . عمر : بر این مطلب که می گویی شاهد داری؟ زن : آری ، و چهل نفر از برادران عشیره ای خود را جهت شهادت حاضر ساخت. گواهان نزد عمر شهادت دادند که این پسر دروغ گفته ، می خواهد با این تهمتش زن را در بین طایفه و قبیله اش خوار و ننگین سازد. عمر به ماموران گفت : جوان را بگیرید و به زندان ببرید تا از شهود تحقیق زیادتری بشود و چنانچه گواهیشان به صحت پیوست بر جوان حد افتراء (1) جاری کنم. ماموران جوان را به طرف زندان می بردند که اتفاقا حضرت امیرالمومنین (ع) در بین راه با ایشان برخورد نمود. چون نگاه جوان به آن حضرت افتاد فریاد براورد : ای پسر عم رسول خدا! از من ستمدیده دادخواهی کن. و ماجرای خود را برای آن حضرت شرح داد. امیرالمومنین (ع) به ماموران فرمود : جوان را نزد عمر برگردانید. حوان را برگرداندند ، عمر از دیدن آنان برآشفت و گفت : من که دستور داده بودم جوان را زندانی کنید چرا او را بازگرداندید؟! ماموران گفتند : ای خلیفه ! علی بن ابیطالب به ما چنین فرمانی داده ، و ما از خودت شنیده ایم که گفته ای : هرگز از دستورات علی (ع) سرپیچی مکنید. در این هنگام علی (ع) وارد گردید و فرمود : مادر جوان را حاضر کنید، زن را آوردند و آنگاه به جوان رو کرده و فرمود : چه میگویی؟ جوان داستان خود را به طرز سابق بیان داشت. امیرالمومنین (ع) به زن فرمود : آیا برای اثبات ادعای خود گواه داری؟ زن : آری ، و شهود را حاضر ساخت و آنان مجددا گواهی دادند. علی (ع) : اکنون چنان بین آنان داوری کنم که آفریدگار جهان از آن خشنود گردد ، قضاوتی که حبیبم رسول خدا (ص) به من آموخته است ، سپس به زن فرمود : آیا ولی و سرپرستی داری؟ زن : آری ، این شهود همه برادران و اولیای من هستند. امیرالمومنین (ع) به آنان رو کرده فرمود : حکم من درباره شما و خواهرتان پذیرفته است؟ همگی گفتند : آری. و آنگاه فرمود : گواه می گیرد خدا را و تمام مسلمانانی را که در این مجلس حضور دارند که عقد بستم این زن را برای این جوان به مهر چهارصد درهم از مال نقد خود، ای قنبر! برخیز درهمام را بیاور. قنبر درهمها را آورد ، علی (ع) آنها را در دست جوان ریخت و به وی فرمود : این درهمها را در دامن زنت بیندازو نزد من میا مگر این که در تو اثر زفاف باشد (یعنی غسل کرده باشی). جوان برخاست و درهمها را در دامن زن ریخت و گریبانش را گرفت و گفت : برخیز! در این موقع زن فریاد برآورد : آتش! آتش ! ای پسر عم رسول خدا! می خواهی مرا به عقد فرزندم درآوری؟ سوگند به به خدا او پسر من است! آنگاه علت انکار خود را چنین شرح داد : برادرانم مرا به مردی فرومایه تزویج نمودند و این پسر از او به من رسید، و چون بزرگ شد آنان مرا تهدید کردند که فرزند را از خود دور سازم ، به خدا سوگند او پسر من است. و دست فرزند را گرفت و روانه گردید. در این هنگام عمر فریاد برآورد : اگر علی نبود عمر هلاک می شد. (2) منابع: 1 - هشتاد تازیانه 2 - فروع کافی، کتاب القضایا و الاحکام ، باب النوادر ، حدیث 6 ، تعذیب، باب الزیادات فی القضایا و الاحکام ، حدیث 56 @ghafeleyeh_montazeran