قهرمانشهر
📣 نشست تخصصی با فعالین فرهنگی و اجتماعی 📜 موضوع: حکمرانی مردمی 🎤 با حضور: استاد محسن قنبریان ⏱️ ز
📹 ویدئو ارائه #استاد_قنبریان، در جلسه اول سلسله نشست تخصصی #حکمرانی_مردمی، در کانال یوتیوب و آپارات قهرمانشهر آپلود شد💥
تماشای ویدئو در یوتیوب
تماشای ویدئو در آپارات
#قهرمانشهر
#حسینیه_هنر_کرمانشاه
✅ @ghahrmanshahr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥به زودی
پخش پادکستهای
کتاب "#چمری_برای_پهلوان"
خاطرات مردم کرمانشاه از ایام شهادت #حاج_قاسم_سلیمانی
از #قهرمانشهر
#حسینیه_هنر_کرمانشاه
تلگرام | ایتا | بله | اینستاگرام | یوتیوب | آپارات
📹 ویدئو پرسش و پاسخ با #استاد_قنبریان، در جلسه اول سلسله نشست تخصصی #حکمرانی_مردمی، در کانال یوتیوب و آپارات قهرمانشهر آپلود شد💥
تماشای ویدئو در یوتیوب
تماشای ویدئو در آپارات
#قهرمانشهر
#حسینیه_هنر_کرمانشاه
تلگرام | ایتا | بله | اینستاگرام | یوتیوب | آپارات
22.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پادکست کتاب #چمری_برای_پهلوان؛ خاطرات مردم کرمانشاه از ایام شهادت #حاج_قاسم_سلیمانی
قسمت اول؛ درس آزاد
راوی: علیاکبر عطایی از سنقر
خوانش: هاشم پورمحمدی
کاری از #قهرمانشهر
#حسینیه_هنر_کرمانشاه
📱 تلگرام | ایتا | بله | اینستاگرام | یوتیوب | آپارات
14.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پادکست کتاب
#چمری_برای_پهلوان؛ خاطرات مردم کرمانشاه از ایام شهادت #حاج_قاسم_سلیمانی
قسمت دوم؛ غمی
برای بزرگ و کوچک
راوی: صفورا قمری هویدا از سنقر
خوانش: حدیث چگنی
کاری از #قهرمانشهر
#حسینیه_هنر_کرمانشاه
📱 تلگرام | ایتا
| بله | اینستاگرام
| یوتیوب | آپارات
11.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پادکست کتاب #چمری_برای_پهلوان؛ خاطرات مردم کرمانشاه از ایام شهادت #حاج_قاسم_سلیمانی
قسمت سوم؛ قصه سردار
راوی: معصومه اکبری از سرپل ذهاب
کاری از #قهرمانشهر
#حسینیه_هنر_کرمانشاه
📱 تلگرام | ایتا | بله | اینستاگرام | یوتیوب | آپارات
24.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پادکست کتاب #چمری_برای_پهلوان؛ خاطرات مردم کرمانشاه از ایام شهادت #حاج_قاسم_سلیمانی
قسمت چهارم؛ چراغ روشن
راوی: ابوالقاسم کارگر از بیلَوار
خوانش: هاشم پورمحمدی
کاری از #قهرمانشهر
#حسینیه_هنر_کرمانشاه
📱 تلگرام | ایتا | بله | اینستاگرام | یوتیوب | آپارات
12.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پادکست کتاب #چمری_برای_پهلوان؛ خاطرات مردم کرمانشاه از ایام شهادت #حاج_قاسم_سلیمانی
قسمت پنجم؛ آوای چمری
راوی: خدیجه دوستی از سرپل ذهاب
خوانش: حدیث چگنی
کاری از #قهرمانشهر
#حسینیه_هنر_کرمانشاه
📱 تلگرام | ایتا | بله | اینستاگرام | یوتیوب | آپارات
❇️ آقاسیدرضی
🖌 منبع: کانال تلگرامی منبثات @Monbathat
👇👇👇👇👇👇
#قهرمانشهر
#حسینیه_هنر_کرمانشاه
📱 تلگرام | ایتا | بله | اینستاگرام | یوتیوب | آپارات
❇️ آقاسیدرضی
1️⃣ پرده اول: در بیطریه با #آقای_اصغر نشستهایم و پرت و پلا میگوییم و قاهقاه میخندیم. گوشی اصغر زنگ میخورد. خنده بر لبش خشک میشود و مثل فنر از جا می پرد: اوه اوه آقاسید دارد می آید. یالا بجنبید. همه جا را مرتب کنید. با خودم می گویم این سید دیگر کیست که اصغر با این استیل و گنگ و همهی لاتبازیهایش این طور از او حساب می برد. نیم ساعت بعد سید از قاب درب وارد می شود. خوشوبشی میکند و مستقیم سروقت انبارها می رود و یکی یکی چک می کند و گهگهداری هم بر سر اصغر غر می زند. "حاج اقا من خرتم، من نوکرتم، به روی چشمم شما حالا زیاد حرص نخور" از زبان اصغر نمی افتد. آن قدر می گوید تا گره از ابروهای سید وا می شود و می خندد. کار که تمام می شود، اصغر به صرف چای دعوتمان می کند. برای من چای می ریزد و برای خودش مَتّه. بی آن که نگاه کنم سید چه می خورد می گویم آخر سگ مَتّه می خورد؟ اصغر گوش تا گوش قرمز می شود و با گوشهی چشم به سید اشاره می کند. من بیآنکه حالیم شود منظورش چیست رو به سید میکنم و میپرسم نه حاج آقا شما بگو سگ مته میخورد؟! سید اما همانطور که استکان مته را سر میکشد از ته دل می خندد و خجالتش می ماند برای من.
2️⃣ پرده دوم: چند سال بعد ساعت چهار صبح است و سر موضوعی روی پلکان پرواز دمشق-تهران از کوره در می روم و با یکی از نیروهای تشریفات به کل کل می افتیم. می گوید دستور سید است. بی آن که بدانم منظورش کدام سید است، می گویم هر کسی می خواهد باشد. در تاریکی باند فرودگاه صدای آشنایی از داخل تاریکی باند فرودگاه داد می زند که مجال این حرف ها نیست. زودتر سوار شو که هواپیما باید سریعتر پرواز کند. همین طور هم چند ساعت تاخیر داشته ایم. من اما از سر غرور و خیرهسری به دنده لج افتاده ام و ولکن ماجرا نیستم. نهایتا دعوا تا جایی بالا میگیرد که چند نفر من را کشانکشان می برند و چند نفر مرد ناشناس را. بر سر هم هوار می کشیم اما هیچ یک عقب نمی نشینیم. تازه بالا که می آیم، یکی می آید می گوید این چه کاری بود کردی؟ چهطور جرات کردی با سیدرضی اینگونه صحبت کنی؟ بدنم یخ می زند. نه از روی ترس که از سر حیا. فارغ از این که حق با من بود یا سید، اگر من قدرت او را داشتم، معرکه را با یک گلوله تمام می کردم دیگر. جای بحثی نمی گذاشتم. تا وقتی زور هست، منطق و گفتگو چرا؟
ادامه دارد...
🖌 منبع: کانال تلگرامی منبثات @Monbathat
#قهرمانشهر
#حسینیه_هنر_کرمانشاه
📱 تلگرام | ایتا | بله | اینستاگرام | یوتیوب | آپارات
❇️ آقاسیدرضی
3️⃣ پرده سوم: برای کاری به دمشق رفته ام. باید سید را ببینم و برای موضوعی چندساعتی با او صحبت کنم. می دانم که دیدنش سخت است. مشغول است. سندرم پای بیقرار دارد. یک جا بند نمی شود. کل ساعة هو فی شأن. مصداق بارز رجل فی امة است. من او را بولدزر مقاومت می نامم. از بس پرکار و پرانرژی است. بارها و بارها با هم قرار تنظیم می کنیم و هر بار به دلیلی بهم می خورد. به سفارت می می روم، می گویند چند دقیقه قبل به ویلا رفته است. به ویلا می روم می گویند همین پیش پای شما به سفارت رفت. دست آخر عصبانی می شوم و به دایی می گویم اگر می خواستم سرکارعلیه مارگارت تاچر را ببنیم تا الان وقت گرفته بودم. اگر وضعیت این است که من با اولین پرواز برخواهم گشت. یک ساعت بعد دایی تماس میگیرد و می گوید قرار با سید فردا فلان ساعت در فلان ویلا.
با استرس از این که نکند سید دعوای دو سال قبل را یادش باشد وارد می شوم. آن هم پس از یک ساعت تاخیر به دلیل اشتباه گرفتن ویلاها. همان دم در با خنده می گوید بی انصاف حالا ما مارگارت تاچر شدیم؟! چهار ساعتی حرف می زنیم. کمی از چهل سال حضورش و کارهایش در سوریه می گوید. از روز ترور عماد و تماسش به حاج قاسم برای بازگشت از جاده فرودگاه به کفرسوسه درست لحظاتی پس از پایان جلسهاش با عماد.
از بارریزی های هوایی در فوعه و کفریا و دیرالزور می گوید. از نقل و انتقال های پراسترس حاج قاسم و سیدحسن از لبنان به سوریه و بالعکس در جنگ سی و سه روزه ۲۰۰۶ و بحران سوریه میگوید.
وقتی که از فراق فرمانده صحبت می کند، چندبار اشک از گوشهی چشمش روانه می شود. کمی هم از حرف و حدیثهایی که پشت سرش زده می شود، میگوید. (طبیعتا نمی شود از آن ها گفت و نوشت) یکی را اما من اضافه می کنم که می گویند مخفیانه زن سوری گرفتهای که به ایران برنمیگردی. دایی را نشان می دهد و با خنده می گوید راست می گویند. چهل سال است با این دایی زوج هستیم. این هم بخت ماست. می ترسم شهید هم شوم دایی را به عنوان حوری به من بدهند.
از پیامک های تهدیدآمیز اسرائیلی ها برای ترورش می گوید و این که بارها خواسته اند که دست از ماموریتش بردارد. از مجروحیت چندماه قبلش در بمباران فرودگاه دمشق می گوید و این که آن قدر حواسش به جان خلبان ها و سلامت هواپیما بوده که اصلا متوجه زخم پایش و خون جمع شده در درون کفشش نشده است.
آن قدر حرف های نگفته و خاطرات جالبی دارد که سیر نمی شوم. پیشنهاد میکنم که خاطراتش را ثبت و ضبط کند. از من اصرار و از او انکار. می گوید این حرف ها به چه درد می خورد؟ مگر برای کسی مهم است؟
(سید رفت و اسرار زیادی را با خودش به آسمان برد. سیدرضی تاریخ شفاهی حضور ایران پس از انقلاب در سوریه و لبنان بود. به جرات میتوان گفت که تنها کسی بود که شاهد زندهی تمام ادوار این رابطه و البته خود نیز بخش مهمی از ساخت آن بود.)
4️⃣ پرده چهارم: چند روز بعد و در بازگشت به ایران، درست قبل از آن که از پلکان هواپیمای ماهان بالا بروم، دستی روی شانه ام می زند. سر می چرخانم. سیدرضی است. بسته ای به عنوان هدیه به دستم می دهد. شیرینی شامی و روغن زیتون و جعبه ای پر از انار درشت غوطه شرقی. می خواهم نپذیرم، ابرو بههم میکشد و دست آخر، زورش می چربد. بعد، چند بار بابت معطل شدنم عذرخواهی می کند. از طبیعت کارش می گوید و این که چهل سال است به سختی می تواند قرارهایش را منظم کند. در دو سفر بعد هم این کار را تکرار می کند و من را با دست پر به داخل هواپیما می فرستد. چنان که زیر فشار نگاه اطرافیان تمام بسته را میان همسفرانم توزیع می کنم و دست خالی به منزل می روم.
ادامه دارد...
🖌 منبع: کانال تلگرامی منبثات @Monbathat
#قهرمانشهر
#حسینیه_هنر_کرمانشاه
📱 تلگرام | ایتا | بله | اینستاگرام | یوتیوب | آپارات
❇️ آقاسیدرضی
5️⃣ پرده پنجم: در کشاکش طوفانالاقصی که چند روزی آتشبس می شود از مرزهای جنوبی لبنان به دمشق و حلب میروم. ابو... از آخرین تاکتیکهای ابداعی سید در انتقال موشک و پهپاد و... به سوریه و لبنان میگوید. آنقدر خندهدار است که ریسه میرویم. ولی خب کار میکند دیگر. جواب میدهد. و تاکنون داده است. (آن روز به سیدرضی میگفتم تو کوهی از تجربه هستی که بسیاریاش قابل تدریس در آکادمیهای نظامی است. میخندید و جدی نمیگرفت. ولی خب همین روش جدید یک نمونهاش بود دیگر.)
برای دیدن حاج... به حلب میروم. روز دوم همینکه میخواهم اقامهی نماز ببندم وارد میشود و میگوید سریع وسایلت را بردار باید برویم. انتشار زدهاند. یعنی اینکه حمله هوایی رژیم قریبالوقوع است و مقر او هم زیر تهدید.
هنوز به محوطه بیرون نرسیدهایم که سیدرضی با تلفن امن تماس میگیرد. فرودگاه دمشق را دوباره زدهاند. سید کلافه است. این بار چندم است که باندها را تعمیر میکند و دشمن امان نمیدهد. به حاج... میگویم این بار اسرائیلیها خود سید را خواهند زد. از این فرصت طوفانالاقصی نخواهند گذشت. مار زخم خوردهاند.
6️⃣ پرده ششم: چیزی که در وجود سیدرضی بیش از هر چیز برای من نمود و بروز داشت، تفاوت ظاهر جدی و گاه خشن او و روحیه لطیفی بود که تنها در خلوت نمود پیدا می کرد. اقتدار و جدیت در عین تواضع و عطوفت.
نکته دیگر پرکاری و همت بالای سید و خستگیناپذیری عجیب وی بود. سید آرام و قرار و استراحت نداشت. از کاری به کاری و از مشغلهای به مشغلهای. و همین بود که توانست دست مقاومت در لبنان و فلسطین را این گونه پر کند. از موشک تا پهپاد و هر آن چه نیاز سازمان مقاومت بود. و در این سالهای تحریمی حتی نیاز جامعه مقاومت در سوریه و لبنان را.
ویژگی دیگر سیدرضی، تمرکز کمنظیر او بر کار تخصصیاش بود. کمتر کسی را شاید بتوان پیدا کرد که فرصتهای بهتری برایش باشد اما بیش از چهل سال را بر سر یک کار و در یک حوزه جغرافیایی دوام بیاورد. آن هم کاری دور از وطن و در جامعهای بحران زده و بستهای همچون سوریه. و گرنه آن ها که مطلع اند می دانند سید پنج سال از عمر کاری اش را در تهران در کدام مجموعه حساس و پراعتبار سپری کرد و از قضا ماندنش در آن مجموعه به سود دنیای او بود. خودش به من میگفت با همه عشقی که به مسئولیتش در تهران داشت اما دست آخر دوام نیاورده و به همان ماموریت دیرینه اش در سوریه بازگشته تا دست مقاومت را پر کند.
سید در همهی این سال ها چنان در تار و پود جامعهی سوریه درهم تنیده شده بود که از رئیس جمهور تا وزراء و مقامات نظامی و امنیتی و حتی مردم سوریه نیز روی او حساب ویژه ای باز می کردند. اصغر بیهوده به او نمی گفت رئیسجمهور غیررسمی سوریه.
پایان
🖌 منبع: کانال تلگرامی منبثات @Monbathat
#قهرمانشهر
#حسینیه_هنر_کرمانشاه
📱 تلگرام | ایتا | بله | اینستاگرام | یوتیوب | آپارات