6.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ح ح:
نوشته بود : اینکه من چادری ام بخاطر اعتقادمه بخاطر حکومت اسلامی نیست
پاسخ چیست؟!!
🇮🇷@ghairat
12.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📺 #کلیپ_تصویری
🔶 چگونه متوجه بشویم که خواستگار، قصد ازدواج دارد.
#ازدواج
#خواستگاری
#پیش_خواستگاری
#عمل_هوشمندانه
#جلوگیری_از_آسیب_ها
@ghairat
#همسرداری 🌹
#زنان_بدانند
یکی از مواردی که باعث میشه یه مرد همسرش روتحسین کنه , قدرت معنوی بالای خانمه
👈این قدرت معنوی؛هم باعث آرامش خودتون میشه و هم طوری میشید که باعث آرامش بیشتر همسرتون میشید.
🍃🌹@ghairat
❣ در حالی که مردان مشتاق ارتباط جنسی خوب هستند
🌹زنان مشتاق رفتاری عاشقانه هستند.
رفتارهای عاشقانه در هر جایی تأثیری جادویی بر زنان دارد.
دریافت کارت ، شاخه ای گل و هدایای کوچک؛ شب های مهتابی؛ تصمیماتی فی البداهه؛ و بیرون غذا خوردن همگی معنای احساس عاشقانه می دهد.
❤️@ghairat ❤️
#آقایون_بدانند
این را فراموش نکنید که زنها تا لحظه مرگشان هم منتظر نوازش و محبت هستند و همواره از شما توقع محبت دارند.
اگر یک زن شاد میخواهی به همسرت محبت کن
💞@ghairat 💞
📗 داستان کوتاه راه رشد
📓 خاطره_واقعی
🌹 یک روز ،
🌹 خدمت آیت الله بهجت رفته بودم .
🌹 به ایشان گفتم :
🌼 راهی به ما نشان دهید تا آدم شویم.
🌹 آقای بهجت فرمودند :
🌼 نمازتان را اول وقت بخوانید!
🌹 در دلم گفتم :
🌼 انگار حاج آقا ما را تحویل نگرفت .
🌼 ما که خودمان داریم نماز اول وقت میخوانیم
🌹 یک سال از آن ماجرا گذشت .
🌹 قرار بود
🌹 دوباره خدمت آقای بهجت برسم .
🌹 در راه به خودم گفتم :
🌼 این دفعه باید از آقا سوال کنم ،
🌼 اگر بخواهم به همه جا برسم ،
🌼 و یا به مقام عالیه برسم
🌼 چه راهی را معرفی میکند ؟
🌹 همراه با جمعی از دوستان ،
🌹 وارد جلسه آقای بهجت شدم .
🌹 ایشان داشتند سخنرانی میکردند .
🌹 ما هم سلام کردیم و نشستیم .
🌹 ناگهان ایشان وسط صحبت هایشان ،
🌹 فرمودند :
🌼 بعضیها پیش ما میگویند
🌼 چکار کنیم تا آدم شویم
🌼 و رشد پیدا کنیم ؟
🌼 به ایشان میگوییم
🌼 نماز اول وقت بخوانید .
🌼 میروند و پیش خودشان میگویند
🌼 حاج آقا ما را تحویل نگرفت !
🌼 دوباره سال بعد می آیند ،
🌼 و می گویند دوباره از حاج آقا بپرسیم
🌼 که چه باید بکنیم ؟
🌼 اما همان حرف بنده را ،
🌼 دقیق گوش نکردند و رعایت نکردند ،
🌼 حالا دوباره میخواهند
🌼 همان سؤال را از ما بکنند !
🌼 بابا جان ! جواب همان است .
🌼 نمازتان را اول وقت بخوانید .
🌹 خیلی جا خوردم
🌹 انگار آقای بهجت ،
🌹 ذهن مرا می خواند
🌹 من دیگر هیچ حرفی نزدم .
🌹 تا چند روز ،
🌹 در مورد حرف های ایشان ،
🌹 فکر می کردم .
🌹 سپس به این نتیجه رسیدم
🌹 که آقای بهجت راست میگفتند .
🌹 من برخی از نمازهایم را ،
🌹 به وقتش نمیخواندم .
🌹 از همان روز شروع کردم
🌹 و نمازم را اول وقت خواندم .
🌹 سالها بعد ، عالم بزرگی شدم
🌹 کمکم به جاهایی رسیدم
🌹 که همیشه دلم میخواست
🌹 و حتی فوق تصورم بود .
🇮🇷 @ghairat
#داستان_کوتاه #قصه_کوتاه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊صبح شد و روز آغاز شد
🩵پنجرهای رو به خدا باز شد
🕊مرغ دلت را برهان از قفس
🩵لحظهٔ روحانیِ پرواز شد
🕊سلام
🩵صبح زیبای
🕊بهاریتون بخیر و شادی
🩵امروزتون
🕊توام با عشق و خوشبختی
💞@ghairat 💞
5.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 #کلیپ «از این نوع شیعهها نباش!»
👤 استاد #پناهیان
⁉️ امروز مشکل اول شیعیان چیه؟
🔅 ما باید به خدا و امام زمان تضمین بدیم که بعد از ظهور دچار غرور نمیشیم...
سلام وعده ی تضمین شده ی خدا, مهدی جانم 💚
دنیا چیز با ارزشے ندارد
براے اینکه صبحها به امیدش برخیزے
من تنها
به امید سلام و خدمت به شما
هر روز
چشم باز می کنم
کاش خدمتم خالصانه باشد
أللَّھُـمَ عجـّل لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج ☀️
@ghairat
AUD-20220517-WA0008.mp3
4.11M
حتما گوش بدید و عمل کنید
الحمدالله اللهم بارک لمولانا صاحب الزمان عجلاللهتعالیفرجهالشریف
@ghairat
💜💜 باقری:
#مقام_معظم_رهبری :
هرکس کوچکترین قدمی در راه #جمعیت و #فرزند_آوری بردارد شامل دعاهای #نمازشب من میشود
🔴اگر فرزند آوری از سن تان گذشت و یا شرایط جسمی و .. برای فرزند اوری نیست؛
در راه ترویج و تبلیغ فرزندآوری و یا همراهی با زوج جوان قدم بردارین ⬇️
به دمی یا قدمی یا قلمی یا درهمی
#جهاد_تبیین
🌸@ghairat 🌸
📙 داستان کوتاه شهید غیرت
🌹 جمعه ، ساعت نُه و نیم شب بود
🌹 آقا حمید خوش غیرت ،
🌹 دنبال دخترش آوا رفت .
🌹 آوا خانه رفیقش بود .
🌹 آقا حمید ، به فلکه سه گوش رسید
🌹 ناگهان متوجه می شود
🌹 که سه پسر اراذل اوباش ،
🌹 افتاده اند به جان دوتا دختر .
🌹 اراذل اوباش ، مزاحم دختران شدند
🌹 به دختران چنگ می اندازند
🌹 مچ دختران را ،
🌹 به زور می گیرند و می کشند
🌹 پسران اراذل ،
🌹 می خواهند دو دختر را ،
🌹 به زور داخل ماشین ببرند
🌹 اما دختران ، خود را عقب می کشند
🌹 و اراذل همچنان وحشیانه ،
🌹 دختران را می کشیدند .
🌹 آقا حمید ، از دیدن این صحنه ها ،
🌹 غیرتی می شود
🌹 و برای نجات دختران ،
🌹 به آن طرف خیابان می رود .
🌹 با خودش می گفت :
🌹 این دختران و هر دختری ،
🌹 مثل دختر من آوا هستند .
🌹 حتی اگر بی حجاب باشند .
🌹 همه دختران ایران و مسلمان ،
🌹 ناموس من هستند و برام مقدسند
🌹 حمید خوش غیرت ،
🌹 پا توی پیاده رو می گذارد .
🌹 اول به آرامی با اراذل حرف می زند
🌹 آنها را نصیحت می کند
🌹 اما انگار آنها ول کن نبودند ،
🌹 دختران هم از ترس اراذل ،
🌹 به خود می لرزیدند .
🌹 سپس حمید داد زد :
🌼 آنها را ول کنید چه کارشان دارید ؟!
🌼 مگر خودتان ناموس ندارید ؟!
🌹 ناگهان یکی از پسران اراذل ،
🌹 پیراهن سیاه خود را بالا می زند
🌹 و چاقویی را از کمرش بیرون می آورد
🌹 آقا حمید با غیرت ،
🌹 با لگد به طرف اراذل می رود
🌹 پسرک با چاقویش ،
🌹 به سینه آقا حمید می زند
🌹 پسر بدجنس دوم نیز ،
🌹 به پشت آقا حمید می رود .
🌹 حمید یک لگد دیگر ،
🌹 به پسر جلویی می زند .
🌹 و پسر دوم ، از عقب ،
🌹 چاقویش را ، تند تند ،
🌹 به پشت آقا حمید فرو می کند
🌹 پسر اول ، باز از جلو ،
🌹 چاقو را در سینه حمید می زند
🌹 پسر سوم هم ،
🌹 ایستاده است فقط نگاه می کند .
🌹 دختری که ماسک زده ،
🌹 می گوید او را نزنید .
🌹 چاقوها ، از جلو و عقب ،
🌹 توی بدن آقا حمید می روند .
🌹 حمید نمی تواند نفر عقب را بزند .
🌹 او را محاصره کرده بودند
🌹 حمید با دست خالی ،
🌹 گاهی لگد می زد و گاهی مشت .
🌹 و آن اراذل بدجنس ،
🌹 ناجوانمردانه ،
🌹 به حمید چاقو می زدند .
🌹 دو مرد رهگذر سر رسیدند .
🌹 اراذل اوباش ،
🌹 می ترسند و فرار می کنند
🌹 حمید دستش را ،
🌹 روی سینه اش می گذارد .
🌹 پیراهن حمید ، از جلو عقب ،
🌹 خونی شد .
🌹 خیلی درد می کشید .
🌹 از درد به خود می پیچید .
🌹 می خواهد ماشین بگیرد
🌹 تا به بیمارستان برود
🌹 اما گیج شده بود
🌹 همه جا برای او تیره و تار شده بود
🌹 یک موتوری می رسد .
🌹 حمید را که می بیند سوارش می کند .
🌹 پیراهن حمید ، پرخون تر شده بود .
🌹 موتور سوار ، بیشتر گاز می دهد
🌹 سر چهار راه دادگستری ،
🌹 یک نفر سرش را ،
🌹 از ماشین بیرون می آورد
🌹 و به موتورسوار می گوید :
🌼 آقا این دوستت تلوتلو میخورد .
🌹 موتورسوار ، می خواست
🌹 حمید را درست کند
🌹 اما ناگهان ،
🌹 حمید روی آسفالت می افتد
🌹 ترافیک می شود .
🌹 مردم او را دوره می کنند .
🌹 اما حمید به سختی نفس می کشید
🌹 دخترش آوا ، از بازی خسته شده بود
🌹 نشسته است و ثانیه می شمارد
🌹 تا پدرش حمید زود بیاید
🌹 و او را به خانه ببرد
🌹 اما از بابا حمید خبری نیست .
🌹 آوا شماره خانه را می گیرد
🌹 و با مامان می گوید :
🌼 مامان جون ! چرا بابا نیومده ؟!
🌹 یک نفر زنگ می زند به ۱۱۵
🌹 اورژانس به چهارراه آمد
🌹 اما حمید ، توی کما رفته بود .
🌹 آوا و مادرش ، نگران حمید شدند .
🌹 ساعت یازده شب ،
🌹 از فرمانداری ،
🌹 به همسر حمید ، زنگ می زنند
🌹 و با لحنی ناراحت می گویند :
🌼 آقای شما با کسی خصومت دارد ؟
🌹 همسر حمید می گوید :
🌼 نه چرا می پرسید ؟
🌼 یعنی دوباره به خاطر امر به معروف
🌼 کاری کرده ؟
🌹 گفتند :
🌼 متاسفانه آقا حمید شهید شده .
🌹 چند روز بعد ،
🌹 آوا به مادرش گفت :
🌼 مامان ! بابا کجاست ؟!
📚 @dastan_o_roman
🇮🇷 @amoomolla
#شهید_غیرت #داستان_کوتاه