#سلوک_زیارت
🌷 روزها گرچه به دید فلسفی بازگشت ناپذیرند و زمان، آنبهآن تازه و تازهتر میشود؛ اما امروز و دیروز ما اگر مانند هم بگذرند فرقی بین تازگی و کهنگی آن نیست. زمانهای ممتدی هستند که استخوان گلوگیری شدهاند و راه نفس انسان قدسی را بستهاند و او را تا مرز مرگ ارزشهای متعالی کشاندهاند. انسان خفه، دنیای خفگی و زمان خفته و بیرمقی که بهشت آدمیت را به جنگل تنازع بقا تغییر داده و تبدیل کرده است.
گاهی همه این قواعد خودساخته دنیای ما چنان کوه صبر و تحمل ما را میلرزاند که آرزو داریم صفیر صوراسرافیل به این حیات ناحیات پایان بدهد و این زمین وامانده را با هست و نیستش شخم بزند و خدا دانهای نو از تخم آدمیت بکارد و انسانی دیگر با مختصات عشق و عاطفه و فرشتهخویی بر زمین برویاند؛ با ریشهای پاک و پیراسته در زمین و تنه و ساقه و برگی سبز و بی آفت در آسمان و میوههایی تر و تازه و همیشگی برای سایهنشینان آن.
چنین آرزویی برای جهان سودازده ما ناممکن مینماید؛ جز آنکه زمان ما بایستد و زمین ما نچرخد و زبان ما نجنبد و عقل حسابگر ما بخوابد و ما در عالم بیمکانی و بیزمانی فصلی برای درنگ و تأمل بیابیم و نفسی تازه کنیم و به خود بیاییم؛ به خود خودمان؛ به فصل منطقی ما با دیگر موجودات؛ به انسان متفکر و مآلاندیش و بالاتر از آن به جنون عشق انسانوار؛ به انسان عاشق؛ به خون سرخ شهیدان عشق.
این #فصلسرخ «عقل اندر جنون» را هرگز نخواهی یافت؛ جز یک جا: کربلا... .
#سعیداحمدی
#اربعینحسینی
(بخشی از نوشته #سلوکزیارت در اربعین حسینی تابستان ۱۳۹۸)
#ویرایش
یک جمله پیش و پس از ویرایش
🔽🔽
🔓پیش از ویرایش: تشویق باید گاهی باشد نه همیشه زیرا استمرار تشویق از جاذبه و تاثیر آن می کاهد.
✅
🔐 پس از ویرایش: تشویق پیاپی از جاذبه و تأثیر آن میکاهد.
📝
#سعیداحمدی
@ghalamdar
جاذبه کربلا
____
✍ #سعیداحمدی
____
#کربلا خط مقدم، صف نخست و مرز میان خر تن و فرشته جان من و تو و ما و شما و ایشان و همه پیشینیان و پسینیان متولد دوازده ماه شمسی و قمری و میلادی است و علم عباس نشانه آشکار تمایز این دو جبهه، که از قضا جاذبه و دافعه عجیبی دارد و چون عصایی در دست پیامبری راستین هم اژدها میشود برای ساحران بیمایه و فرعونیان دونپایه و هم راهگشایی نجاتآفرین برای گذر از طغیانهای ویرانگر نفس اماره آدمی و رسیدن به چشمههای جوشان اشکی که تنها از معدن بیزوال محبت حسینبنعلی میجوشد. اشکی که هر قطره آن برای شستن چرک طبیعت از دامن روح بلند آدم ابن آدم اعجاز میکند.
بیشمار راه رفته و نرفته ما فرق دارد با قدمی که برمیداریم بهسوی آنجا که نامش را کربلا گذاشتهاند و تو میتوانی هر نام دیگری بر آن بگذاری. کربلا برای کرها و کورها و کلههای پوکِ بیمغز یا مغزهای سنگی و خاکی، جز بلا چیزی ندارد و جز زیان انباشته نصیب جهل و جمود نمیکند؛ حتی اگر با پای تند و چالاک بهسوی آن گام بردارند؛ اما حکایت و حال فکر بالغ و مغز خردمند و دل عاشق چیزی دیگر است؛ حتی اگر با پای بریده و لنگ، راه خود را به این سرزمین رازناک هزارتو بگشاید.
اگرچه طریقالحسین برای هر بی سر و پایی باز است و دامان اقیانوسوار حرم او وسعت و عمقی دارد که هر گونهی جانوری را طرد و دور نمیکند و قدرت جاذبه و کشش آن کمترین همرنگی و همانندی را نیز بهسوی خود میکشاند، باز هم برای این است که به تو سر و پایی ببخشد تا خوب بدانی که کنار قدمهای جابر پا گذاشتن کجا و همانند جابر راه رفتن کجا؟ میان این دو فرق بسیار است؛ تفاوتی بین شاهراه و بیراهههای گنگ و سردرگم.
.................................🌿🌴
از نوشته "سلوک زیارت در اربعین حسینی" شهریور ۱۳۹۸ کربلا
برداشت و انتشار با ذکر منبع جایز است.
✳️✳️✅✅_________________
@ghalamdar
🌹پایان و آغاز آوینی🌹
"به بهانه سالروز شهادت سید مرتضی آوینی"👇
سرقفلی روایتگری جهاد و شهادت به نام برنامه دهه شصتی "روایت فتح" است. صدای سید مرتضی آوینی در آن روزها و روزگار شور و حماسه، بوی فتح و ظفر میداد؛ اما نه فتح یک یا دو وجب خاک و پیشروی رزمندگان دفاع مقدس. او از فتوحاتی میگفت که برای مانند من که در عالم بچگی بودیم چندان گویا و رسا به نظر نمیرسید.
اول دهه هفتاد که وارد هنرستان سوره شدم ساختمان روایت فتح فقط چند کوچه با ما فاصله داشت و من هم بیش از آنکه رنگ و شکل در و دیوار آن را ببینم لحن صدای آوینی را از آن میشنیدم.
پس از دو سال روز بیستم فروردین ۱۳۷۲ صدای دلنشین و شورانگیز او در فکه آسمانی شد. گمان نمیکنم ساختمان حوزه هنری مانند تشییع او را دیده باشد.
اولین نمازی که به اقتدای رهبر انقلاب خواندم نماز بر پیکر او و همکار شهیدش بود.
شهادت آوینی یک قدم مرا به او نزدیکتر کرد. آن تشییع باشکوه و شعر آهنگران در ذهن و گوشم هنوز هم قدم میزند.
بهراستی آوینی که بود؟
پاسخی در خور نمییافتم.
تا آنکه پس از سالها و بعد از آشنایی با دکتر وحید یامینپور در سال ۱۳۹۰ دانستم که آوینی نه تنها برای من بلکه برای بسیاری از فرهنگپژوهان شخصیتی آنقدر ناشناخته مانده است که نمیشود در این چند سطر روضه مکشوف جفای بر او را نوشت و خواند.
کم و کوتاهتر آنکه کامران آوینی و سید مرتضی آوینی تصویر و تصور روشنی از انقلاب اسلامی خمینی کبیر و انقلاب جانها و افکار را پیش روی ما مجسم میکند.
کامران که همه راه رفته روشنفکرمآبان غربزده و دستهای از سلبریتیهای امروزین را رفته بود از قضا دستِ تندی بر آتش فلسفه و هنر مدرن داشت که اگر همچنان بر همان مشرب میرفت اکنون دستمایه ادا و اطوار و قر و قمیشهای بسیاری از غربپرستان زمانه بود که آوینی چنان گفت و چنین کرد و چسان رفت؛ اما او انقلاب را "آغازی بر پایان" خود دانست و نه تنها به بازبینی راه رفتهاش پرداخت، بازتولید شخصیتی به نام سیدمرتضی را کلید زد. آثار و نوشتههای فصل روشنفکری خود را به یکباره در گونی ریخت و به نابودی و نیستی سپرد و گام به فصلی تازه و ابدی گذاشت.
سید مرتضی در برزخ فرهنگی و تمدنی انقلاب اسلامی و غرب، صورتش را به سوی انقلاب چرخاند و با منطق و استدلال ثابت میکرد که جهان آینده را یاران خمینی فتح خواهند کرد.
او همه فکر و هنر و توان خود را مشتاقانه به کار بست تا در فضای مهآلود و دیرباور روزگار خود دو نکته بنیادین را به کرسی بنشاند و در این راه از سرزنش کسی نیز نهراسید و جان شیرن خویش را در این راه گذاشت و گذشت:
۱. افول تمدنی غرب و مدرنیته؛
۲. ظهور و صعود تمدنی انقلاب اسلامی.
نقدها و سخنان استخواندار آوینی بر این دو موضوع از شگفتیهای روزگاری است که بهندرت، گوشی شنوا و چشمی بینا در دو سوی این طیف برای خود مییافت؛ اما فهم سخنان او در عصر #شهید_حاج_قاسم_سلیمانی و جهان پساکرونا همهفهمتر و حسیتر شده است؛ زیرا غرب را عریانتر از همیشه به تماشا نشستهایم. ما اکنون در روزگار #دزدان_ماسک، #جنتلمنهای_فرودگاه_بغداد و #فرشتگان_قصاب راحتتر سخنان دوراندیشانه آوینی را فهم و هضم میکنیم.
✍
#سعیداحمدی
۲۰ فروردین ۱۳۹۹
........................🍀🌹
انتشار با ذکر منبع جایز
......................☘
@ghalamdar
......................🌿
🔻کرونای شهری و دهاتی🔺
یک ماه شهر یک ماه کرونا و الکل و دستکش و ماسک و قرنطینه و خانه و از این پهلو افتادن روی آن پهلو و پنجرههای بسته و مهمتر از همه خبرهای پشتدرپشت کرونایی؛ اما یک هفته روستا و یک هفته هیچکدام از آنها که گفتم. فقط آب و آبشار و سبزه و گل و کوه و برف و صدای زاغچه و بلبل و کبک و خاکِ پاک و اکسیژن خالص.
کرونا باکلاس بودن را از شهر برگرداند به همان دهاتهایی که بدون شهر هم زندهاند؛ اما شهرها بدون دهات، خاکِ مرگ میخورند و حسرت آن همه نعمت نادیده که فقط در هنگام بلا و بیماری به چشم میآیند.
دیروز دوباره برگشتم به شهر بین آدمهای ماسکی و دستان پلاستیکی؛ البته با صورتی آفتابسوخته، دستانی تاولزده، و ماهیچههایی ورزیده.
تصمیم دارم برای همیشه کلاسم را جابهجا کنم و بیش از گذشته به دهاتی بودنم ببالم و افتخار کنم.
🖋✍
#سعیداحمدی
......................☘
@ghalamdar
......................🌿
♥️حرمتِ نمک معلمی🔶
معلمی داشتم که شهید شد و معلمی که خودش را کشت.
معلمی سیلی جفا بر گونهام زد، معلمی هم که برای سنگ انداختن به گنجشکها دو ضربه کابل کف دستم نواخت. معلمی که تکیه کلامش به بچهها چیزی بیشتر از انگل نبود و معلمی که بچهها را بزرگمرد میخواند و عزت نفس میداد.
یک دوردور ساده در میان خاطرات مدرسه چهرههایی را نشانمان میدهد که هیچکدام شبیه دیگری نیست؛ اما همه آنان اغلبِ ثانیههای عمر خود را با صدای زنگ این کلاس و آن کلاس، دور سر بچه مدرسهایهایی چرخاندند که گاهی یکی از آنان برای سفیدکردن همه موهای سر یک معلم بس بود.
تا معلم نباشی تا سر کلاس نروی تا با دهها دانشآموز با سر و کله و مغزهای کوچک و بزرگ سروکله نزنی تا بین غصه معیشت و عشق به آموزگاری گیر نکرده باشی تا نفست با هوای یک کلاس چندنفره دم و بازدم نگیرد و چشمانت با عنبیههای رنگارنگِ خیره به تو یکی نشود و تا با دیگر قصهها و غصههای شیرین یا تلخ معلمی خو نگیری، از معلمی فقط نامی شنیدهای و سوزهای نهانی زیر قبای آن را نچشیدهای. #معلم بگو و #مادر بشنو. این دو چقدر به هم شباهت دارند.
معلم شهیدم، معلم خوشاخلاق یا بداخلاقم، معلم سبیل چخماقی یا ریشبلندم، معلم صبور یا عجولم، معلم ساده یا زیرکم، معلم پیگیر یا بیخیالم! همه شما را با همه فرقهای ریز و درشتی که با هم دارید با همه کرنش یا سرکشی که به اخلاق و روحیاتتان دارم، از عمق جان میستایم؛ صمیمانه و بیریا و با تعظیم و تکریم و احترام.
به عدد هر کلمه و نکتهای که آموختهاید، حرمت نمک یافتهاید برای من؛ بهویژه #پدر آسمانی و سربلند و بیتکرارم! تو را نیز بهاندازه همه آموزگارانم سجده میکنم.
معلمان عزیز! همه روزهای عمر من روز شماست. امروزتان هم مبارک!
✍
#سعیداحمدی
۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۹
......................☘
@ghalamdar
......................🌿
♻️🌷♻️🌷
#امام_خمینی
دستکم هر کسی که از دهه شصت به این سو پدر و مادر دار شده باید ضلع سومی را هم در سرنوشت و شخصیت خود ببیند: مردی با شهرت جهانی امام خمینی.
چهارده خرداد هر سالِ ما روز خمینی نیست؛ اخم یا لبخند او در شب و روز و هر لحظه ما حضور دارد و فرقی نمیکند متولد ۲۲بهمن ۱۳۵۷ باشی یا ۱۴ خرداد ۱۳۹۹.
به زمین بروی یا به آسمان بپری، امام خمینی و نظام ارزشی او تعیینکنندهترین عامل در زندگی ما شده است و انقلاب اسلامی و جریانهای موافق و مخالف آن میراث امام و محور اصلی اخبار و رخدادهای عمر ماست.
امام روحالله، مردی عامی و عادی و چشم و گوش بسته و مقلد نبود که سنگی در تاریکی بیندازد و از قضا به هدف بخورد و او را از هیچ به همه چیز برساند یا با پشتگرمیِ قدرت و حکومتی دیگر و به نیابت از آن کودتایی بچیند و حکومتی در عرض دیگر حکومتها علم کند؛ بلکه مجتهد و دانشمندی جهانشناس با افکاری عمیق و ذهنی نقاد و راهبرددهنده بود که با قدرت روحی و همت بلند و بیمانند خود بر نظامهای حاکمِ جهان معاصر شورید و با آنها پنجه انداخت و قرائت تازهای از نظام سیاسی و اجتماعی تعریف و تدوین کرد و به کار بست؛ به گونهای که انسان در زیستجهان خمینی شکل ممتاز و متفاوتی از انسان در قالبهای تعریف شده دیگر نظامهای معاصر یافت.
خداباوریِ موحدانه، اخلاقمداری، عدالتگستری، شورش بر ظالم و کرنش بر مظلوم و تقابل جدی با استکبار و تفرعن، برخی از بارزترین صفات انسانِ خمینیوار است. صفاتی که راه نفس کشیدن را بر انسانِ سیاهبخت معاصر میگشاید و زانوی طاغوت و تفرعن را میشکند.
خمینی اسم رمز عملیات مقاومت جهانی و لحظه به لحظه آزادیخواهان علیه نابرابریهای نژادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی است.
خمینی، روح خدا در کالبد نیمهجان بشر تهیشده از معنا و معنویت است.
خمینی همان نسیم و نفس تازهای است که بر سینه تنگ و خفه بشر خسته و درمانده از تحقیر و ذلت میوزد و جای خزانِ خفت و خواری، بهار عزت و سربلندی را مینشاند.
تاریخ پیش روی را فرزندان خمینی بدون غلط مینویسند.
✍✍✍
#سعیداحمدی
۱۴ خرداد ۱۳۹۹
------------☘
@ghalamdar
------------☘
🔓سوپر حزباللهیها و هزینههایی که میتراشند🔒
✍
#سعیداحمدی
👇
احساس تکلیف جماعتی بهظاهر حزباللهی در تغییر نام یک خیابان از شجریان به فخریزاده به اندازهی نمازخواندن صدام، حال بههمزن و تهوعآور است؛ بلکه هر کار دیگری که نان و خورش سفرهی حزب شیطان شود و اشتهای فرزندان ابلیس را باز کند، دست کمی از رو به قبله ایستادن شمر و سنان ندارد. کم، بارهای سنگین و کمرشکن بر دوش اسلام و انقلاب نگذاشتهاند جماعت سوپر حزباللهی قشرینگری که در تبعید ابدی از عقلانیت، تخم لق دولتهای پر تکرار تدبیر و اعتدال میکارند؛ بیآنکه بدانند یا بخواهند. همین سوءرفتارهای سرسری و خودسرانه است که نوای ربنای شجریان را به جیغ بنفش تغییر میدهد و هزینههای گزاف روی دست نظام میگذارد. آیا مبارزهی بد با بیحجابی چادر روی سر زنان انداخت یا همان یک متر روسری را هم به سمت سانتیمتر و میلیمتر و از جلوی سر به پشت گردن عقبتر کشاند؟ کدام یک؟ مسندنشینی دولت فریدون نافرخ بیش از آنکه محصول شایستگی این تبار باشد ثمرهی خوراک ناپاکی است که از مطبخ کلههای بیمغز و زبانهای بیفکر بیرون آمده است. این یکبار هم روی هزار بار قبلی؛ اما بشنوید و مانند دفعههای پیش خودتان را به نشنیدن بزنید: اگر صدتا سعید و ابراهیم و هر کس دیگر هم بیایند و هیزم تنور انتخاباتشان شما باشید، شیخهای بنفش از صندوق آرا شعله میکشند. از عمدهی علتهای وضع نابسامان شخمی و شلختهی اکنون مملکت، قبای ناموزونی است که شما پوشیدهاید و گمان هم میکنید خوشگلترین و خوشتیپترین فرزندان خلف انقلاب و امام و رهبری خود خود شمایید. امامین انقلاب کجا و شما کجا؟ شما مرید و مقلد کدام رهبرید که غرور و تعصب به هنر و ادبیات ندارد و چخوف و تولستوی را نمیشناسد یا از اخوت با اخوان میگریزد؟ شما بچهمحل کدام فخریزادهاید که به هنر و موسیقی اصیل ایرانی علاقهای ندارد؟ شجریان را از هر شجرهای بخوانیم و بدانیم برگی ماندگار از دفتر هنر و موسیقی ایران است که پارهکردن یا کندن و دورانداختن آن، به ارزش دیگر مفاخر ایران نمیافزاید؛ حتی به ارزش کسی که فخر علم و شهید دانش باشد. محسن فخریزاده همان اندازه که به توی سوپر حزباللهی مغزفلفلی تعلق دارد به خانوادهی شجریان و دیگر هموطنان او نیز ربط و تعلق دارد؛ همانگونه که قاسم سلیمانی و دیگر شهیدان این خاک و بوم. آنان دور خود حصار نکشیدند؛ شما نیز گرد ایشان دایره نزنید و این چارچوب مندرآوردی مشمئزکننده را آنقدر بسته و تنگ نکنید که روزی و روزگاری، خودتان هم داخل آن نگنجید.
🤔👆🍄
شگفتانههای کعبه
#سعیداحمدی: هزاران سال پیش ابراهیم پیامبر خانهای برافراشت چهار گوشه و رازناک؛ مقدس و محترم. پس از هزارهها ابراهیمی دیگر با سپاهی فیلسوار از یمن به قصد ویرانی و نابودی کعبه، بر مکه تاخت. عبدالمطلب (نواده ابراهیم بزرگ) رئیس مکیان بود. شترانش به غارت رفتند. نزد ابراهیم حقیر آمد و اموالش را خواست. ابرهه بر او خندید. ریشسفید مکه چیزی گفت و با چهارپایان خود از آنجا دور شد. سخن این بود: «أَنا رب الإِبل و إِنَّ للبیت ربا»؛ من صاحب شترم و آن خانه صاحبی دارد. یورش که شروع شد، ابابیل (لشگریان خدای کعبه) از آسمان بر جنود ابرهه «سجیل» باریدند و از آن فیلها و آدمیان، انبوهی از گوشت فاسد ساختند. چنین سالی آغازی برای یک تاریخ شد: عامالفیل. سی سال پس از آن در همین مکه و میان کعبه شگفتانهی بیمانندی رخ داد؛ عجیبتر از سال فیل و هر چیز دیگر. چیزی که در جهان از آغاز تا اکنون نمونهای ندارد. عروس عبدالمطلب باردار بود. او نزدیک زایش فرزند داشت بیتالله را طواف میکرد. درد امانش را برید. با کشش و جاذبهای خارج از ارادهی خود به دیوار کعبه رسید. دست به آسمان گشود و گفت: «پروردگارا! به تو ایمان دارم و به پیامبران و کتابهای فرودآمده از سوی تو. سخن نیای خود ابراهیم خلیل را درست میدانم. او که این خانهی عتیق را ساخت. به حق سازندهی این خانه و به حق مولودی که در رحم دارم، زایش این کودک را بر من آسان فرما!». مقابل چشمان حیرتزدهی ملازمان کعبه دیوار بیتالله شکافت و فاطمه دختر اسد در قلب قبله جای گرفت و دیوار به هم آمد. دیگران خواستند در را بگشایند؛ ولی قفل با کلید خود غریبی میکرد. سه روز نگرانی، سه روز تحیر، سه روز بیم و امید گذشت. دوباره دیوار به دو سوی رفت و فاطمه همسر ابوطالب با نوزادی در آغوش پا در زیر آسمان مکه گذاشت. او «حیدر» را به دنیای ما آورده بود. علی را. البته این آخرین شگفتانهی آن خانه نیست. کعبه هنوز گوهری در چنته دارد که وقتش برسد، رو میکند. میآید آن روز که علی در قامت فرزند خود «مهدی الأمم» بر همان شکاف کعبه تکیه بزند و بگوید: «أنا بَقِیّةُ اللّه ِو حُجّتُهُ و خلیفتُهُ علَیکُم» و ما به او چنین پاسخ بدهیم: «السّلامُ علیکَ یا بَقِیّةَ اللّه ِ فی أرضِهِ».
ذوالفقار عمامه
سعید احمدی: نشان ذوالفقار فقط آن نیست که بر سینهی کسی میچسبانند. کسانی هستند که بدون نام و عنوان و تشریفات، نه نشان، که خود ذوالفقار را با خود داشته و دارند. شمشیر دو دم علی همیشه فولاد نیست. از وقتی که نعرههای حیدری زینب، ستونهای مارپیچ امپراتوری زر و زور یزیدی را لرزاند ذوالفقار شد افشاگری و روشنگری. نشانهی آن هم پارچهی سفید و سیاهی است که زینبیون روی سر بستهاند و نام خود را مبلغ مکتب علی گذاشتهاند. بی علت نیست که احزاب جاهلیت و تو بگو احزاب شیطان، چرا این اندازه از چپ و راست چنگ میکشند به عمامهی آخوندها. رفتن زیر بار عبا و ردا و عمامه در روزگار جنگ احزاب علیه نماد تبلیغ مکتب علی و مرام حسین، هم لیاقت میخواهد هم شجاعت. آخوندیسم را ساختهاند برای بد نشان دادن مردان میدان تبلیغ دین. ناکارآمدیهای مسئولین با ربط و بیربط نظام جمهوری اسلامی را میکوبند روی سر طلبههای کف خیابان. کجفهمی و نافهمی عدهای مجهولالحال عمامهبهسر بیبوته را سرایت میدهند به رود جاری و جریان ریشهدار و مردمی حوزههای علمیه. اینها و صدها سعی پیدا و پنهان برای خراب کردن وجاهت عالمان شجاع و جان بر کف، کار به جایی نخواهد برد؛ چون کاروانسالار علی است. فرمانده و رهبر فقط اسدالله الغالب است. نه لیبرالیسم با این همه هیاهو و نوکر داخلی و خارجی از پس سنت خدا بر میآید نه قرائت اموی از اسلام و قرآن. دشمنان سنتی و صنعتی منطق گویای مولای موحدان، از خیالات و موهومات و لاطائلات خودشان در نمیآیند؛ چون شیطان همیشه لشکری آماده به خدمت دارد. فرقی هم نمیکند با اللهاکبر علیه ذوالفقار بازو و زبان علی صف بکشند یا با علم کردن بچههایی مثل نیچه. روزگار میگذرد و مانند همیشه روسیاهی سهم زغال باقی خواهد ماند. تکفیریسم و لیبرالیسم یک دشمن دارند آن هم به گفتهی خودشان آخوندیسم است. سرتان را به همین ایسمها گرم کنید. سنت خدا تا الان کار خودش را کرده از این پس هم میکند. صاحبان واقعی نشان ذوالفقار را هم از کشتن و مردن نترسانید. مرگ برای یاران حسین، زندگی و برای احزاب شیطان، نابودی ابدی است. هنوز هم رسولالله، علی دارد هنوز هم علی ذوالفقار. شمشیر بران شیر خدا همیشه فولاد نیست. قرنهاست که شمشیر بهنام و خوشنام فاتح خیبر شده چند متر پارچه به نام عمامه.
#سعیداحمدی #آسترکی #شهید_اصلانی_حرم_امام_رضا_علیه_السلام #ذوالفقار #نشان_ذوالفقار #شهید_محمد_اصلانی #تکفیر #آخوند #آخوندیسم #طلبه #عالم #علما #شهید_محمدصادق_دارایی
سایههای عصرگاهی عمرم دارند قد میکشند؛ اما من همچنان رو به مشرق جهان قدم برمیدارم.
✍
#
سعیداحمدی🌱 @ghalamdar
هنوز زندهایم و نفس میکشیم. شنبهها روز خاصی نیستند؛ جز اینکه ما را تکرار میکنند؛ صدایمان را، نگاهمان را، رفت و آمدهایمان را و دو_دو زدنهایمان را برای روزهای نیامده؛ اما باز هم تکراری. تغییر و تازگی را باید از خودمان آغاز کنیم؛ نه از شب و روزهایی که بر ما میگذرند.
✍
#سعیداحمدی
🌱
@ghalamdar
سلام فردا! تو هم آمدی. خداحافظ دیروز! تو هم رفتی. پس امروز کی میآید تا احوالش را بپرسم؟
✍
#سعیداحمدی
🌱
@ghalamdar
میگویند جغد شوم است. شاید برای همین ته دل ما با این پرندهی زیبا و عجیب، صاف نشود.
🦉🦉🦉 🦉
مردم عادت دارند برای آنان که «پرواز در تاریکی» را بلدند همیشه حرف دربیاورند.
✍
#سعیداحمدی
🌱
@ghalamdar
بزرگی و کوچکی غم آدمی به اندازهی وسعت روح و قد و قوارهی شعور اوست.
✍
#سعیداحمدی
🌱
@ghalamdar
#همزه
✍
#سعیداحمدی
نشانهی «ء» از حروف الفبای عربی است و استفاده از آن در واژگان فارسی درست نیست؛ بنابراین نوشتن «آیین، پاییز، رویید، بویید، بابایی و پایین» بهصورت «آئین، پائیز، روئید، بوئید، بابائی و پائین» غلط است.
* اگر فامیل کسی در شناسنامه «بابائی» باشد باید به همان شکل نوشته شود.
#درست_نویسی
#ویرایش
🌱
@ghalamdar
دوقلو
✍
#سعیداحمدی
دوقلو یا دوغلو واژهای با ریشهی ترکی به معنای «همزاد» است. «دو» در این کلمه هیچ ارتباطی با اعداد و شمارش ندارد؛ بلکه ترکیبی از «دوق» و «لو» است.
اگر کسی همراه کس یا کسان دیگر به دنیا بیاید به او دوقلو میگویند؛ بنابراین به کار بردن سهقلو، چهارقلو و... درست نیست. بچهها اگر ده تا با هم به دنیا بیایند باز هم دوقلواند؛ نه دهقلو. 😜
سلام میکنیم به همهی دوقلوهای دوستداشتنی.
#درست_نویسی
#ویرایش
عضو شوید و نکتههای ناب را در کانال قلمدار بخوانید؛ سپس بفرستید برای کسانی که علاقه دارید دربارهی زبان فارسی بیشتر و بهتر بدانند.👇
🌱
@ghalamdar
دربالفرج
ترجمهگری زبان فارسی در عراق
✍
#سعیداحمدی
زبان فصیح عربی در عراق رایج نیست. ما در آنجا با شکل دیگری از زبان رو بروییم که حتی از قواعد صرف و نحو عربی هم پیروی نمیکند. با اجازهی معلمان عربی و قرآن عزیزتر از جانمان اینها «گچپژ» هم دارند. ترجمهی فارسی عبارات راهنمای زائر هم بدتر از آن چیزی است که ما در ایران بر سر زبان خودمان میآوریم.
«درب الفرج» در اینجا برگردان فارسی «بابالفرج» است. گویا اینها هم باورشان شده درب در فارسی همان «در» است؛ البته خود کرده را تدبیر نیست و حرمت امامزاده با متولی است. وقتی متولی کلنگ برمیدارد برای تخریب در و دیوار، از عابر و زائر چه انتظاری داریم؟
🌱
@ghalamdar
پیشنهادات
✍
#سعیداحمدی
یکی از عبارتهای کاربردی در ارتباط روزمره واژهی معروف «پیشنهادات» است که اغلب در کنار کلمهی انتقادات قرار میگیرد؛ مانند صندوق انتقادات و پیشنهادات.
پیشنهاد میشود کمی دربارهی این کلمه (پیشنهادات) دقت کنیم؛ چون غلط است. «ات» از نشانههای جمع در زبان عربی است؛ مانند «کلمات» که جمع «کلمه» است؛ ولی جمعبستن واژگان فارسی با آن (ات) درست نیست؛ مثل واژههای غلط «گرایشات» و «پیشنهادات». این کلمهها را باید با نشانهی جمع فارسی به کار ببریم: گرایشها و پیشنهادها.
صندوق پیشنهادها و انتقادات.
#درست_نویسی
#ویرایش
عضو شوید👇
https://eitaa.com/ghalamdar
🌱
@ghalamdar
از نسل غدیر
✍️
#سعیداحمدی
آمار و ارقام دقیقی ندارم از تعداد خشت و ملاتی که بدنم را سر پا نگه داشته و به سوی نفسهای تازهتر میکشاند؛ ولی میدانم دستکم یکی از سلولهای وجودم دنبال بقیه نمیآید. علاقهی به فعل ماضی، تعلق آن را به مستقبل عقیم کرده است. همیشه عقب قافله راه میرود؛ در حالیکه پشت به آینده و رو به گذشته دارد. اغلب هم سر از زمانی درمیآورد که سر و گوش اولین نسل از ذرات انسانی جنبید. من نمیدانم نخستین عروس و داماد سیارهی هبوط برای تکثیر نوع خود «انکحت و زوجت و قبلت» خواندند یا نه؟ عاقد و شاهد آوردند یا نه؟ ولی برایم روشن است در محضر خدا به گشت ارشاد و بهپا و دورباش و کورباش نیاز نداشتند. ذات عالم و طبیعت، آن دو را برای هم ساخته و خواسته بود. کسی هم برچسب ناروا به نسل آنان نزد. در و تخته از همان اول باید جور در میآمد که آمد. همینطورند بقیه چیزها. فرقی هم نمیکند جاندار باشند یا بیجان. حضور گل آفتابگردان وسط زبالهها توی ذوق میزند؛ همانطور که الماس کوه نور روی گوش الاغ یا موی زرد روی سر ترامپ یا چهرهی زیبا و ظریف برای میرغضبها و خائنها. فنجان چینی، چای سماور را خوشمزهتر و دلپذیرتر میکند. دیبا به تن عروس زیباتر است. خنده و چربزبانی سارق و قاتل کجای دل آدم مینشیند؟ هرگز نباید فراموش کرد که این جهان پر از همه چیز و همه کس، هندسهای از تناسب و توازن است. نام آدم است که از حوا جدا نمیشود؛ حتی در ذهن و یاد همان سلول عاشق تاریخ من؛ اما خیلیها به خیلیها ربط و تعلقی ندارند؛ حتی به منصب و عنوانی که عمرشان را خرج آن کردهاند. پهلوانی به رستم دستان، میآید؛ اما به اسفندیار رویینتن چه؟ اگر ارهی قضا برای گردنکلفتهای زباندراز، زنگزده و کند و کماثر باشد و برای ضعفا دو دم داشته باشد تیز و تند، آیا باز هم عدلیه است؟ لباس خواب چه دخلی به میدان رزم دارد؟ هیچ سیاستمدار پرابهتی لباس دلقک به تن نمیکند. جامه وقتی جامعهپذیر است که به تن آدمی زار نزند؛ داد نزند؛ جیغ رسوایی نکشد؛ بهویژه لباس سرداری و سالاری. ویژهتر لباس پیامبری. عصا فقط در دست موسی معجزه میکند. تبر ابراهیم است که بت میشکند. لمس و مس قرآن فقط از قلب محمد برمیآید. لباس پیامبری را باید کسی بپوشد که خدا لیاقتش را ببیند و بسنجد و بپسندد. کدام ارباب اختیار گله و رمهاش را میدهد دست چوپان دروغگو؟ امانت، امین میخواهد؛ مانند خلافت؛ مثل امامت؛ همچون وصایت. وقتی بخواهی نور واحد را سهم همهی ازمنه و اعصار کنی، وقتی بخواهی امیر همهی مؤمنان باشی، روی پر جبرئیل راه بروی، چراغ راه گمگشتگان بیابانهای بی سر و ته باشی، علم مجسم باشی، راههای آسمانها را از زمین رصد کنی، باید «علی» باشی. ردای خلافت به تن هر کسی جز او لباس ضلالت است. قبای رهبری دین و دنیای مردم به جثهی هیچ کس نمیآید جز قامت شیر خدا. وقتی خدا مهر و نشان کامل کردن دین و تمام کردن نعمت خود را به نام «روز غدیر» زد، «سقیفه» کجا بود؟ غدیر یعنی عقد اسلام و ایمان را فقط به نام «علی» بستهاند؛ مانند عقد آدم و حوا، تا کسی نسبت ناروا به هیچ نسلی ندهد.
🌱
@ghalamdar
بوی سیب
سیب را گاز بزن، بجو، قورتش بده، ولی قبل از آن بویش کن تا اول مغزت حظ ببرد بعد معدهات.
✍
#سعیداحمدی
🌱
@ghalamdar
او
هر قدر یادش را آتش میزنم و دودش میکنم در وسعت بیانتهای آسمان باز هم شعله میکشد؛ مانند بشکههای نفتی که روی آتش میریزند
✍
#سعیداحمدی
دستش را محکم گرفته بودم تا در ازدحام جمعیت هزار رنگ و رو گم و گور نشود. دلمان نمیخواست حتی لحظهای از هم دور بیفتیم؛ ولی گم شد؛ دور شد؛ رفت و دیگر نیامد که نیامد. من ماندم و یک انبار خاطرهی هولآور. من ماندم با غصهای ناتمام. شیشهی دلم ماند با ترکهای مشجر بیزوال. چشمم ماند با گونههای همیشه خیس. گوشم ماند با هر صدای پایی که میشنود و دستم همچنان باز. شاید دوباره گرمی لطیف دستش را حس کنم. شاید دوباره حلقهآویز گردن اکنون شکستهام بشود. آه! چقدر شایدها کشندهاند، شکنندهاند، شلاق میزنند این روح نژند و دلخستهی مرا. او که نباشد همه برایم هفت پشت غریبهاند. خودم را هم نمیشناسم. هر قدر یادش را آتش میزنم و دودش میکنم در وسعت بیانتهای آسمان باز هم شعله میکشد؛ مانند بشکههای نفتی که روی آتش میریزند. من مثل زمین سردم که از درون میگدازم و میسوزم بیآنکه آتشفشان وجودم را کسی ببیند. مگر نه اینکه دستت در دستم بود پس چطور محو شدی؟ چطور نیست شدم؟ چگونه تنها شدم؟ خواب بود همه چیز. از همان خوابهای شیرین لحظهای که یک عمر با آن نفس میکشی، میخندی و شادی؛ ولی طناب دار بیداری خفه میکند همهی آن را. همصندلی خوب این مسافر تنها، فقط فراموشی است. شاید پر کند جای خالی خناقآور تو را؛ ولی هرگز نمینشیند. میآید، سرک میکشد، بو میکند جایت را، اینپا_آنپا میکند، چند لحظه بعد مانند جن بسمالله زده غیب میشود. هر چیز دیگری هم که بخواهد جایت را بگیرد راحت نیست برای نشستن در کنار من. مانند گربهای وحشی، پلنگوار میگریزد. خودت نیستی، خودم نیستم. من در غروب همهی بودنهای این و آن غرق نشدم؛ ولی چرا اعماق وجودم، هستی و حیاتم داستان تو را میخواند و تکراری که تکه تکهام میکند؛ مثل ضربههای ساطور قصاب روی گوشت و استخوان یک گاو پیر، بیرحمانه و قدرتمند. گمان نمیکردم نبودن تو اینقدر مرا بکشد؛ به اندازهی تکانهای آرام و مدام ریههایم مرگ را بو کنم، بچشم و هی بمیرم و بمیرم و بمیرم. گورستانی پر از قبرهایی که جسدی ندارند جز من. سنگگورهایی که خرد میشوند و ترمیم میشوند. قبرهایی که نبش میشوند و جنازههای کهنه و تازه بیرون میدهند. مردهشورخانه تنها جایی است که به جبر و ضرورت باید در آن کار کنم. نعش میآورند مانند تنههای درخت. پرت میکنند داخل حوضچهها. تنههایی بریده، پوستکنده، چرک، بیشاخ و برگ، بیریشه، بیاراده. هرچه روی آنها تند و تند کیسهی زبر میکشم تا صاف و تمیز و براق شوند باز هم لکه دارند. اثر داغهای پیاپی یک عمر وارفته. بیشتر از همهجا روی قلب، روی سر، روی گلو. رفتگان پر خاطره. نیهای بریده در تابوت غربت، با سکوتی پر از نفیرهای نالهآور. بشنوید از من. هم داستان شوید با من. بخوانید با من. دردهایم را رنجهایم را. سالهای درازی است که کسی به نام «خودم» را در فهرست مفقودالأثرها ثبت کردهام. خود خود خودم را در تار و پود روزها و سالها و میان نگاههای خواب و بیدارم گم کردهام. قلبم گواهی میدهد آن خودم عزیزتر از جانم پس از این ناشادیهای غمبار عمرم پیدایش میشود. میآید. میچسبیم به هم. دست در گردن هم میاندازیم و در آن لحظهی بینهایت شاد و شیرین وقتی «خدا» دارد عکسمان را میگیرد به تماشای ابدی «او» مینشینیم.
🌱
@ghalamdar
سوئد در فارنهایت۴۵۱
«انجیل» تنها کتاب مقدسی بود که در کتابشهر خیالی ری داگلاس میسوخت؛ ولی این روزها کتاب مقدس «قرآن» در کشور مادری او چنین سرنوشتی دارد
✍ #سعیداحمدی
دانیل گابریل فارنهایت (فیزیکدان آلمانی) مقیاسی از درجهی جوش اشیا را به جامعه علمی ارائه داد که به نام خود او شهرت یافت. بعدها ری داگلاس برادبری (نویسنده آمریکایی) اثر مشهور خود را «فارنهایت ۴۵۱» نام گذاشت. درجهحرارتی که به گمان او نقطهی شعلهوری کاغذ است. سوژه اصلی این اثر «کتابسوزی» است. داشتن و خواندن کتاب در داستان بلند او جرمی نابخشودنی از سوی حاکمیتی جاهلپرور است. سیاستمداران به سازمان آتشنشانی چنین دستور دادهاند که کتابها را با صاحبانشان بسوزانند. آتشنشانها در این مأموریت به هیچ رو ارتباط مادی و معنوی با کتاب را بر نمیتابند و به «آتشفشانها» تغییر وضعیت میدهند. هیچ چیز در شهر برادبری نمیسوزد مگر کتاب و هر کس که کمترین انسی با آن دارد؛ برای همین آتشافروزان کاری ندارند جز اینکه همهی زیرکی و زور خود را بگذارند برای یافتن و احتراق صحیفههایی که مردم پنهان کردهاند. بن و مایهی سخن در این متن ادبی، تقبیح هر گونه سلب آزادی سازمانیافته و دولتمدارانه برای فهمیدن و آگاهی است و البته زشتشمردن هر گونه عقیمسازی تفکر؛ هرچند که خلق آن در جامعهی آزاد و مدرن آمریکایی نیز بیدردسر نبود. نشستن تیغ سانسور بر گلوی آن تا حدی بود که جیغ نویسنده را در میآورد: «من به تازگی فهمیدم که چند ویراستار در انتشارات بالانتین، از ترس آلودهشدن جوانان، ذره ذره، هفتاد و پنج قسمت مختلف کتاب فارنهایت ۴۵۱ را سانسور کردهاند». به باور او «هر اقلیتی فکر میکند که حق، اجازه و وظیفه دارد روی هر چه نمیپسندد نفت بریزد و کبریت بکشد». کتابسوزی رویداد تازهای در جهان بشری نیست؛ اما اینکه نویسندهی آثاری همچون «داستانهای مریخی» چگونه آن را سوژه رماننویسی کرده، شاید از این جهت باشد که مادری سوئدیتبار داشته است. گویا مادر او در قصههای شبانه و لالاییهایی که برای فرزندش میخواند از این واقعیت پرده بر میداشت که طیفی از مردم این سرزمین سرد اسکاندیناوی علاقهی ذاتی به آتشی دارند که از تن و جان کتابها برمیخیزد؛ بهویژه کتب آسمانی. «انجیل» تنها کتاب مقدسی بود که در کتابشهر خیالی ری داگلاس میسوخت؛ ولی این روزها کتاب مقدس «قرآن» در کشور مادری او چنین سرنوشتی دارد. سوئد در قرن آزادی بیان و عقیده، دارد نمونهی عینی و واقعی فارنهایت ۴۵۱ میشود. بر آن بیفزاییم که این کشور در روزگار معاصر مجری طرح اجباری «عقیمسازی نژادی» نیز بوده است. طی این سیاست عجیب و مخوف، افراد پرشماری به بهانههای گوناگون از بقا و استمرار نسل خود محروم گشتهاند. به نظر میرسد حمایت قانونی حاکمیت سوئد از «قرآنسوزی»، این کشور را از روزگار «عقیمسازی نژادی» به دوران «عقیمسازی فکری» و «بارورسازی نفرت» رسانده است.
#قرآن_سوزی
#سوئد
👇عضو شوید
🌱
@ghalamdar