eitaa logo
مجله قلمــداران
5هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
313 ویدیو
10 فایل
این کانال متعلق به چهار یار هم‌قلم است! کپی یا اشتراک‌گذاری آثار، شرعا حرام‌ است. #به‌جان‌او به قلم ف_مقیمی راه ارتباطی @moghimstory ادمین تبادل و‌تبلیغ @Gh_mmm
مشاهده در ایتا
دانلود
۵۳ به سمتش دویدیم. سیم گیر کرد به لبه‌ی چادرم. زینب درش آورد ولی سوراخ شد. کلافه تکتم را صدا زدم. پریسا شانه‌ام را گرفت:«ولش کن.. بذار تو حال خودش باشه. بعد خوب می‌شه» دستش را از شانه‌ام برداشتم:«باید ازش عذرخواهی کنی» اخم‌های پریسا توی هم رفت:«هرگز.. باید بفهمه عشقش اشتباست» گفتم:« به من و تو چه ربطی داره که طرف عاشقه؟» پوزخند زد:«وقتی طرف حسابش یه مرد چهل ساله‌ی زن‌دار باشه چی؟» وا رفتم. نگاه کردم به زینب. زینب به مسیری که تکتم می‌رفت زل زد. طاهره گفت:«همچینم عاشق و واله شده که عقلش پریده.» پرسیدم:«خود یارو هم می‌دونه؟» پریسا پوزخند دیگری زد:«خود بی همه چیزش به این نخ داده.. ولی نه حاضره بگیرتش نه زنشو طلاق بده» طاهره سرش را تکان داد:«خیلی خره» صدای زینب لرزید:«حالا هر چی.. اگه شما رفیقشین باید اشتباهشو با مهربونی بهش بگین نه با بردن آبروش» آهی کشیدم:«بنظرتون الان راضیه رازشو به ما گفتین؟» پریسا دست‌ها را در هوا تکان داد:«ما هر کاری از دستمون بر میومده کردیم ولی این خره. نمی‌فهمه. اگه به شما گفتیم بخاطر این بود که دیگه هی براش ترانه نخونین این بره تو هپروت » صدای خنده‌های آشنایی از پشت سرمان شنیدم. بی هوا برگشتم. استاد و چند پسر داشتند به طرفمان می‌آمدند. دلم می‌خواست من جای آن سه نفر بودم. تمرکزم بهم ریخت. از یک طرف ترسیده بودم ما را در اینجا ببیند از طرف دیگر دلم می‌خواست این اتفاق بیفتد. پریسا نطقش کور شد.طاهره لب گزید:«وای بدبخت شدیم. الان ما رو می‌بینن.» مثل سوسک پیف‌پاف خورده دور خودشان چرخیدند ولی من تمام توجهم به تصنیف خواندن استاد بود. نفس عمیقی کشیدم و چادرم را مرتب کردم. به طرفشان برگشتم. او دست‌ها را کرده بود توی جیب شلوار جین. روی تیشرت سفیدش یک پیراهن چهارخانه قرمز پوشیده بود با دکمه‌های باز. زینب سقلمه زد:«الان آبرومون می‌ره» گردن صاف کردم:«نمی‌ره» به سمتشان قدم برداشتم. زینب هم ناچار کنارم راه افتاد. استاد اخم شیرینی کرد و دست از خواندن کشید:«بهههه ببین کیا اینجان» اگر سرم را پایین نمی‌انداختم نیش تا بناگوش باز شده‌ام آبرویم را می‌برد.. روبه‌روی هم ایستادیم. سر به زیر سلام کردیم. دست‌ها را از جیب درآورد:« تا رسیدم سراغتونو از خانم ذکایی گرفتم. گفت اصلا یه جا بند نمی‌شید» به زور لبخندم را جمع کردم:« ما که جایی نمی‌ریم.. تو همین اردوگاهیم» کمی به طرفمان خم شد:«ولی اینجا برای شما ورود ممنوعه دختر خوب!» دوباره سرمان پایین افتاد. طاهره و پریسا سریع فلنگ را بستند. استاد گفت:« خانما! راه ‌و بلدید؟» ادامه در کامنت زیر👇🏻 https://www.instagram.com/p/Ca2Pe_yI9jA/?utm_medium=share_sheet
سلام شبتون بخیر طاعات و عباداتتون قبول الحمدلله در سال ۱۴۰۰ با کمک شما توانستیم فعالیت های خیلی خوبی در حوزه های مختلف انجام بدیم که در پست بعدی گزارش جامع و کاملی تقدیم نگاه شما عزیزان میکنم
بسم الله 💚👇🏻 👇🏻💚 دست اول 💚 : https://eitaa.com/ghalamdaaran/20696 😍👆🏻 نویسنده اینجا منتظرته 👇🏻😊🌹 https://eitaa.com/joinchat/1483931790C2120adb800
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
"خرید کتاب مثل نهنگ نفس تازه می کنم اثر معصومه امیر زاده نشر کتابستان معرفت - کتابستان" https://ketabestan.net/product/%d9%85%d8%ab%d9%84-%d9%86%d9%87%d9%86%da%af-%d9%86%d9%81%d8%b3-%d8%aa%d8%a7%d8%b2%d9%87-%d9%85%db%8c-%da%a9%d9%86%d9%85/
می‌خواستم برایش شاخ و شانه بکشم ولی گفتم ول کن! بغلش می‌کنم. گوشی‌ام از آن سر هال دارد زنگ می‌خورد. تقلا می‌کند از زیر دستم بیرون بیاید ولی خودش هم می‌داند با پنجاه کیلو وزن حریف هیکل من نمی‌شود. حالا که بغلش کرده‌ام می‌فهمم خودش می‌لرزد. کلیپسش را در می‌آورم و پرت می‌کنم پشت اوپن. موهای بازش را توی دستم می‌گیرم:«آخه لامصب چته تو؟ چرا این‌جوری می‌کنی؟» سینه‌ام خیس می‌شود. موهایش را نوازش می‌کنم. سرش را به زور عقب می‌برد:« بسه.. ولم کن» بیشتر به خودم می‌چسبانمش:«کجا ولت کنم؟ تو مال خودمی.. زنمی» دوباره صدای زنگ گوشی بلند می‌شود. زل می‌زند توی چشم‌هام! زهر خنده‌اش تا مغز استخوانم را می‌سوزاند:« زنتم؟ ما شبیه زن و شوهراییم؟ تو اصلاً به من دست می‌زنی؟» گوشه‌ی پلکم بالا می‌پرد:«پ الان دارم چه گهی می‌خورم؟ فوتت می‌کنم؟» https://eitaa.com/joinchat/453312565Cad8008b0ac
مجله قلمــداران
#برشی_از_به_جان_او #ف_مقیمی #به_زودی می‌خواستم برایش شاخ و شانه بکشم ولی گفتم ول کن! بغلش می‌کنم. گ
سلام به همگی اینم بنر داستانی که قولش رو بهتون داده بودم. داستانی در مورد اعتیاد جنسی! اگر کسی رو می‌شناسید که این داستان براش مفیده معرفی کنید. اگر هم کسی فکر می‌کنه این داستان مناسبش نیست نخونه. ان‌شاءالله اول تیر داستان بارگزاری می‌شه.
هدایت شده از مجله قلمــداران
جا نمونی!! به دوستاتم خبر بده