eitaa logo
مجله قلمــداران
5.2هزار دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
304 ویدیو
10 فایل
این کانال متعلق به چهار یار هم‌قلم است! کپی یا اشتراک‌گذاری آثار، شرعا حرام‌ است. #به‌جان‌او به قلم ف_مقیمی راه ارتباطی @moghimstory ادمین تبادل و‌تبلیغ @Gh_mmm
مشاهده در ایتا
دانلود
مجله قلمــداران
🦋💔🦋💔🦋💔 🤝🎭🤝🎭🤝 🦋💔🦋💔 🤝🎭 💔 #به_جان_او #جان_22 #ف_مقیمی سیر می‌خندیم. اشک چشممان در می‌آید. می‌پرسد:«حال
🦋💔🦋💔🦋💔 🤝🎭🤝🎭🤝 🦋💔🦋💔 🤝🎭 💔 از وقتی فهمیدم پناه بناست ترک کند دل توی دلم نیست. از صبح افتاده به رعشه و ناله. دلم برایش کباب است. گل گاو زبان دم می‌کنم می‌برم توی اتاق. محسن نشسته پهلوش و بند کرده ببردش کمپ. من هم بدم نمی‌آید. لیوان را می‌گذارم توی دست‌های لرزانش. «هرکار می‌خوای بکنی بکن.. فقط زودتر دارم می‌میرم» پویا با ترس و کنجکاوی نگاهش می‌کند. بهش گفتم دایی سرماخورده! دستش را می‌گذارد روی گونه‌ی دایی‌اش. عین مامان‌ها می‌گوید:«داروتو بخور آفَلین. بُخور برو دکتر خوب می‌سی» اشک پناه در می‌آید. نمی‌دانم چرا امروز تا به این بچه نگاه می‌کند گریه‌اش می‌گیرد. شانه‌اش را می‌مالم:«الهی من قربونت برم داداش.. دردت به‌جونم.. ایشالا می‌ری کمپ خوب می‌شی» محسن می‌گوید:«تا آقا پناه داره جوشونده‌ش‌و می‌خوره پاشو لباساش‌و بیار پری» لباس‌ها را از دیشب که شستم اتو نکرده‌ام. می‌روم توی اتاق خوابمان. حوصله ندارم میز اتو را از کمد بیاورم بیرون. پیراهنش را روی تخت صاف و صوف می‌کنم و اتو می‌زنم. در باز می‌شود ولی برنمی‌گردم نگاه کنم. دستی از پشت کمرم را قفل می‌کند. بوسه‌ای پشت گردنم می‌نشیند. تنم مور مور می‌شود. قلبم می‌لرزد. سر می‌چرخانم. چشم‌های محسن می‌خندد:«می‌دونی چند وقته به من نگفتی قربونت برم؟!» یک‌هو تمام حس‌های خوبم پر می‌زند. چرا حتی وقتی محبتش را ابراز می‌کند طعنه می‌زند؟ اصلاً نمی‌دانم چرا تو این یکی دو روز هی خودش را لوس می‌کند و قربان‌صدقه‌ام می‌رود. اتو را روی چروک آستین‌ها می‌گذارم و با دلخوری نگاهش می‌کنم:«،من تاحالا قربون صدقه‌ت نرفتم؟» می‌نشیند روی تخت. گونه ام را می‌کشد:« نگفتم نگفتی. می‌گم کاش بیشتر بگی» ریز می‌خندم و سر تکان می‌دهم. می‌گوید:«خیلی خوشحالم داداشت برگشته» دوست دارم حرفش را باور کنم ولی حرف‌های چند روز پیشش نمی‌گذارد. لب می‌زنم: «ممنونم» دوباره لپم را می‌کشد و می‌رود بیرون. دیشب خواب دیدم برگشتیم به قدیم. مامان و بابا زنده بودند. همه توی خانه‌ی خودمان سر سفره شام می‌خوردیم. پناه عین وقتی بود که از خانه رفت. بابا جوان شده بود. صورت مامان یک لک هم نداشت. وقتی پا شدم از حسرت و دلتنگی قلبم درد گرفت. اینقدر دلم هواشان را کرد که نصفه شبی نشستم به دعا و نماز. خیلی وقت بود که نماز شب نخوانده بودم. شاید از هفده هجده سالگی.. وقتی مامان مرد دیگر حوصله‌ام نکشید. انگار برای عبادت هم باید دل و دماغ و انگیزه داشت. محسن و پناه را از زیر قرآن رد می‌کنم. تا در را می‌بندم می‌افتم به گریه. انگار داداشم را فرستادم جنگ! کاش زود برگردد. صحیح و سالم. مثل همان وقت‌ها که برایم از بقالی مش‌قنبر تمبرهندی و آدامس لاویز می‌خرید. عکس‌هایش را یواشکی می‌چسباندم پشت دست. فرض می‌کردم دختره خودمم و پسره پناه! جای عکسش را روی دستم به جای پناه می‌بوسیدم. چون توی واقعیت خجالت می‌کشیدم از این کار! پریسا همیشه راحت احساسات خودش را بروز می‌داد ولی من عین مامان بودم! خجالتی و گوشه‌گیر! تلفن زنگ می‌خورد. شماره ناآشناست. تلویزیون را کم می‌کنم و گوشی را جواب می‌دهم. سیماست. ازش خیلی دلخورم ولی مجبورم برای اینکه ته و توی ماجرا را دربیاورم تحملش کنم. «چطوری سیما جان؟ کجایی؟ کم پیدایی» صدایش گرفته:« کجا باید باشم خواهر؟ آواره!» می‌نشینم روی مبل:«هنوز نرفتی سرخونه زندگیت؟» «نه بابا کدوم زندگی!؟ خدا لعنت کنه باعث و بانی بدبختی منو. حالا هرکی می‌خواد باشه! » چشمم می‌افتد به لک مداد روی دسته‌ی مبل! دست می‌کشم روش:«مگه پای کسی وسطه؟» «هعییی خواهر! تا وقتی که مردی هوایی نشه بی‌خیال زن و بچه‌ش نمی‌شه! اونم یکی عین من! که برا صولت از هیچی کم نذاشتم» اگر نمی‌شناختمش می‌گفتم بلوف می‌زند. ولی انصافا سیما هم خوشگل است هم خانه‌دار. تا جایی که من خبر دارم کمتر از گل به صولت نگفته! از سر همدردی می‌گویم:« چی بگم؟ انگار آقاصولت کلا از زن و زندگی فراریه.» پوزخند می‌زند:«هه.. صولت؟! نخیر خانم. هیچم از زندگی فراری نیس. من می‌دونم کی آتیش زندگیم شده. ایشالا خدا آتیشش بزنه» لابد منظورش به مژگان است! بهم بر می‌خورد:«اون کیه که اینقدر با اطمینان نفرینش می‌کنی؟» اولش ناز می‌کند و‌ نمی‌گوید. وقتی می‌بیند ول کن نیستم آه می‌کشد:«ناراحت نشیا ولی اون خواهرشوهر ترشیده و بیقواره‌ت. اِ.اِ.اِ.اِ خاک بر سرت کنم صولت که زن مانکنت‌و ول کردی دل بستی به اون گوریل انگوری!» اعصابم به هم می‌ریزد از این مدل حرف زدنش:«سیما جون بهتره الکی گناه اون بنده خدا رو نشوری. اولاً مژگان نه زشته نه بدقواره. دوماً اون اصلا به امثال صولت نگاه نمی‌کنه! »