eitaa logo
مجله قلمــداران
5.1هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
308 ویدیو
10 فایل
این کانال متعلق به چهار یار هم‌قلم است! کپی یا اشتراک‌گذاری آثار، شرعا حرام‌ است. #به‌جان‌او به قلم ف_مقیمی راه ارتباطی @moghimstory ادمین تبادل و‌تبلیغ @Gh_mmm
مشاهده در ایتا
دانلود
# برداشت_برگزیده آن شب پَر چادرش لای دستم بود و امشب دستش! 👈 میبینیم همون لئایی که از دست دادن به جناب مایر و حاضرین در اون جشن اجتناب میکنه و از لمس شدن دستش اکراه داره خیلی راحت خودش دست مت رو میگیره! این اتفاق شاید خیلی عجیب و غیر قابل باور بنظر بیاد. اما باید دید دلیلش چی بوده؟ چیزی که ما ابتدا از یاس و بعد از لئا شناختیم و دیدیم این بوده که همیشه انرژی های مثبت و منفی رو دریافت میکرده. حس ششم قوی داشته و از طریق ضمیر ناخودآگاهش میتونست دوستش رو از دشمن تشخیص بده. حالا چیزی که الان شاهدیم همون انرژی مثبت یا منفی یا بهتر بگم تماس شهوانی و گناه آلود یا تماس از سر ترس، وحشت، نفرت از جو حاکم، پناهندگی و اعتماد صورت گرفته. چیزی که در گرفتن بازوی بن از سر ترس هم شاهدش بودیم. _ کجا بریم؟👈با اینکار سعی در بیشتر کردن اعتماد بینشون داره. نمیدانم فقط میخواهم دور شوم.. انقدر دور که این صدا را نشنوم👈 هنوز هم ضمیر ناخودآگاهش از آهنگ های موزون و مجالس گناه و شیاطین انسان نما دوری میکنه. دستش را محکم‌تر از قبل می‌گیرم و با هم به سرعت می‌دویم. مثل دو کودکِ رها! مثل دو اسیر آزاد شده! 👈 تفاوت مت با مردهای دیگه ی حاضر در اون جشن در همینه. نوع نگاهش پاکه. نمیگه مثل دو عاشق که دست در دست همن. میگه دو کودک رها، دو اسیر .... _ باور کن دوست دارم، ولی فکر نکنم صلاح باشه! 👈 بله دوست داره برگرده ولی در صورتی که تو و اون هم پیمان های رزلت تو اون عمارت نباشید. _ دااایی... اگر من‌و برگردونید، جیغ می‌کشم و بلایی سر خودم میارم. _ بن.. باور کن صلاح نیست فعلاً برگرده! این دختری که روبه‌روی من ایستاده، وحشی‌تر از چیزیه که بشه تصوّر کرد! برای جمع یک بهونه بیار و بذار همه فکر کنن تو اتاقش در حال استراحته! یه ملکه‌ٔ مریض، بهتر از یه اسب وحشیه! من سعی می‌کنم برش گردونم عمارت! نگران نباش پسر.. قول می‌دم چیزهایی هم که دیدم، ندیده بگیرم! 👈 خیلی زیبا اینجا تهدیدش کرد. البته نه یکی چند تا. اول لئا رو شیر کرد تا تهدید کنه. دوم گفت حالش بده میاد تو جمع دوباره به حالت وحشیانه چند دقیقه پیش که وسط جشن جیغ زد و هلت داد برمیگرده . سوم آبروت میره بخاطر انتخاب این ملکه. چهارم جلوی اونایی که میدونن تو این بلا رو سرش آوردی بیشتر آبروت میره. پنجم میگه چیزهایی که دیدم ندید میگیرم. یعنی بهتره بهانه بد بودن حالش رو بیاری وگرنه خودم میگم چرا حالش بد شد مردک شهوتران. من که بهت گفتم باهاش نرقص زیر بارش نمیره. _ اون من‌و خیلی ترسوند .. به نظرم همشون ترسناک بودند..👈 این همون حسیه که همه زنان نجیب نسبت به مردان چشم کثیف و ناپاک دارن. اشکش را با پشت دستش پاک می‌کند و مثل کسی که باز یاد چیزی افتاده باشد، هقش بلند می‌شود و صورتش را پشت دست‌هایش می‌پوشاند. 👈 بنده خدا نمیدونه لئا یاد چه چیز وحشتناکی افتاده. باز هم خاطرات کنار دریا یادش اومد. فقط امیدوارم کل خاطرات اون روز رو بیاد آورده باشه و بتونه براش بازه زمانی تعریف کنه. بفهمه دقیقا کی براش اتفاق افتاده. و این اتفاق برای قبل از دست دادن حافظه ش نبوده. حمایت اون روز داییش و هم آوا با هم الرحمن خوندنشون رو بیاد بیاره. در غیر اینصورت اگر فکر کنه این خاطره برای زمان قبله فقط میتونه حس تنفر و انزجار لئا رو نسبت به بن بوجود بیاره. باید بغل بگیرمش! ولی می‌ترسم همین یک ذره اعتمادش هم از دست بدهد. به ناچار فقط با دلجویی صدایش می‌زنم: _ لئا..👈 اینجا مت از دلش گذشت چون میگه به ناچار. امشب صد در صد میخواد اعتماد از دست رفته لئا رو بدست بیاره. _ معذرت می‌خوام.... امشب توی ذهنم حرف‌های خوبی راجع بهت نزدم.👈 اینجا خیلی برام جالب بود‌. این رعایت یکی از احکام حق الناس در اسلامه که میگه حتی در ذهن خودت حق نداری بد کسی رو بگی. _ متأسفم... حرف‌های خوبی نیست.. 👈 آخههههه یاد یه تاسف هایی افتادم. 😔 به پدر علم تاسف داره میگه متاسفم 😄 _ و بعد.. از من متنفر نمی‌شی؟ 👈 این جمله هم برام آشناست! یاد جشن تولد بن افتادم. خیلی جالبه تمام اتفاقات جنگل فصل یک داره میفته اما اینبار برعکسش. اون وقت مت چادر لئا رو گرفت و دوید اینبار لئا دست مت رو. اون بار مت تاسف خورد، مت ترس از منفور واقع شدن داشت، مت گفت دوستت دارم. ولی اینبار لئا... سرم را در تأیید حرفش تکان می‌دهم و کتم را دوباره تن می‌کنم. آه! یاس آمد در آغوشم.👈 یوقت فکر بد نکنید هان منظورش بوی یاس بود. 😅 یعنی شب جشن تولد بن هم که پتو رو بغل گرفتی یاس اومده بود به آغوشت؟! 🤭 لعنت به کتی و بن! ولی نه! اگر آنها نبودند او الآن اینجا کنار من نبود! هی صبر کن بببینم! این معجزه‌‌ٔ فقل حسبی‌الله است!👈 این جملات و ربط دادن و چینش اتفاقات کنار هم و پیدا کردن عاملش که به خدا برمیگرده چقدر باید پشتش معرفت خوابیده باشه. چقدر مت داره رشد میکنه و بزرگ میشه👌
کم مانده سکته کنم! بی‌آنکه بخواهم می‌لرزم. او اینجاست! نزدیک‌تر از همیشه! گور پدر وجدان.. من هم دست‌هایم را دورش گره می‌زنم و صورت تب‌دارم را لای موهای خوش‌بویش فرو می‌برم. خواهش می‌کنم همین‌جا بمان لئا.. نمی‌دانی با اینکه شعله‌ور شدم، چقدر به این گرما محتاجم... 👈 من موندم چطور تا حالا سکته نکردی! والاااااا! چطور بوی کرم پودر و آرایش کتی حالت رو بد کرد و فرار کردی حالا بوی تافت موی لئا و آرایشش خوشبو شد!؟ 😁😁 باشه ما هم اصلا نفهمیدیم چرا از دست کتی فرار کردی و الان با وجود شعله ور بودن به این گرما احتیاج داری🙃 سوای از شوخی از شعورش خوشم اومد. همیشه برای حریم یاس احترام قائل بود. اما حالا لئایی رو داره میبینه که محدوده حریمش بسته به تعالیم و حسش به آدم های متفاوت تغییر کرده. تا قبل از این وجدانش رو مابین خواسته های خودش و حریم یاس گذاشته بود. حالا هم پا فراتر از حریم یاس نذاشته چون این لئاست که او رو برای دلداری در آغوش گرفته.
خواسته‌ام را بلافاصله اجرا می‌کند تا دل‌ضعفه بگیرم👈 آخ یادیاس افتادم که میگفت آقای ماتیاس 😢 _ چون این یک راز بین من و گذشته‌ٔ تو بود! نمی‌تونم راز اون شب رو فاش کنم! 👈 گذشته تو رازهایی داره که باید بموقعش بفهمی. فقط یکسری پیش شرط داره... _ بله متعلق به کسی که همه چیز رو می‌دونست. وقتی نمی‌تونی گذشته رو به یاد بیاری، پس امکان نداره بتونی امانت‌دار خاطرات از یاد رفته‌ت باشی!👈 اینم شرطش. یعنی باید امانت دار باشی. در اینصورته که میتونه از زبون من به اسرار زندگیت برسی. _ کاملاً واضحه! من امشب برات یکی از خاطراتمون که کاملاً محرمانه‌ست رو تعریف می‌کنم، و تو چون اون‌ها رو به خاطر نمیاری، ممکنه باورشون نکنی! بنابراین احتمال داره بخاطر سردرآوردن از صحت و سقم ماجرا، بری و از بقیه یه سری سؤالها بپرسی! به همین راحتی می‌شه به گذشته‌مون خیانت کنی!👈 محدوده شرایط و روش امانت داری رو داره خیلی مستقیم بهش یاد میده. _ ولی من هرگز به خودم‌و تو، خیانت نمی‌کنم.👈 خیلی خوب منظورش رو دریافت کرد. شاید هم بیشتر از اونی که انتظار میرفت. میگه به خودم و تو خیانت نمیکنم. _ من هرگز راجع به شب‌هایی که پیشم میومدی با کسی حرف نزدم. حتی وقتی اون شب دلم رو شکستی!👈 میتونی بهم اعتماد کنی. میتونستم بگم غیر مستقیم ازم خواستی چیزی به کسی نگم. فرداش هم با ایما و اشاره التماس کردی. _ اگر دوباره جوابم منفی باشه چی؟ 👈چقدر بهم اعتماد داری و به جوابی که میدم باور صدق داری؟ _ در اون صورت باورم می‌شه که احمقم.👈 به اندازه احمق دونستن خودم. دارم کم‌کم طاقتم را از دست می‌دهم... دوباره راه می‌روم تا او هم مجبور شود کنارم قرار بگیرد، نه روبه‌رو! 👈 یعنی واقعا فقط خدا این مرد رو برای حفاظت از یاس آفریده و تربیت کرده! ماتیاس هم یک مرده با تمام غرایزش. قبلا هم اعتراف کرده چندین بار جذب دخترانی میشده ولی در لحظه خطر خودداری میکرده و فاصله میگرفته. پس الان هم داره خودداری میکنه. _ تو.. بنیامین‌و دوست داری؟👈 دقیقا از کجا شروع کرد؟!😃 هم حس مالکیت درش موج میزنه هم هدف پرده برداری از اسرار و بفکر واداشتن لئا داره. _ قبلاً .. قبلاً دوستش داشتم؟ _ فکر می‌کنم احساسی که در گذشته به اون داشتی مهم نیست! چیزی که اهمیت داره، حس الآنته.👈 چراغ سوالی که مد نظر مت بود روشن شد. حالا نوبت روشن نگه داشتنشه. داره بهش میگه خیلی پایبند به گذشته ای که نمیدونی چی بوده نباش. فکر نکن چون نامزدش بودی و هستی باید حتما مثل یک نامزد مراعات حالش رو کنی. اگر دوستش نداری فاصله ت رو باهاش زیاد کن. ولی راستش.. یادم نمیاد.. مثل باقی چیزایی که از یاد بردم! ماتیاس؟ ما برگزیده‌ٔ کی هستیم؟👈 واقعا خدا نصیب نکنه ادم حافظه ش رو از دست بده. چقدر راحت میتونن از این مشکل سوءاستفاده کنن و تو باور کنی😔 _ فکر نکنم خدای تو، دلش بیاد مورد خشمش قرارت بده! تو اینطور فکر نمی‌کنی؟👈 خدای تو👌 یعنی عزیزم خدای تو مهربان تر از اونیه که فکرش رو کنی. خدای تو با خدایی که اونها دارن میپرستن فرق داره. اونها بنده خودشونن. بنده قدرتن بنده شهوتن. اونا چه میدونن خدا کیه؟ _ شاید گفتنش درست نباشه، ولی .. باید بهم سه تا قول بدی! _ قسم می‌خورم بهت خیانت نمی‌کنم!👈 خیلی خوب فهمید که اسراری هست که اگر بدونه و بقیه بفهمن مت بهش گفته برای مت بد تموم میشه. انقدر که خیانت بهش بحساب میاد. انقدر که مت مجبوره در جمع سرد و خشن باهاش رفتار کنه. خیلی خوب داره بیشتر ترغیبش میکنه رازدار باشه تا بتونه از اون اسرار سر در بیاره. _ مدت‌هاست می‌خوام این کار رو بکنم، ولی.. نمی‌دونم چرا دوستت دارم..👈 لئا یه جمله سوالیه بی احساس گفت که شاید در تاریخ عشق مت ماندگارترین و پر احساس ترین و نیروبخش ترین عامل ادامه و حیات باشه. لئا نمیدونه با این جمله با قلب مت چه کرد؟❤️ _ این حسّم، ربطی به گذشته‌مون نداره؟ 👈 وای خدا یکی از اسرار یاس همین دوست داشتن مته. نتیجه جالبی گرفت!👌 چقدر وقتی لئا شبیه به یاس میشه دوستش دارم. _ هی! تو داری گریه می‌کنی؟ این را می‌گوید و وقتی لبخند تلخم را می‌بیند، در آغوشم می‌کشد. 👈 لئا اینجا داره یک شخصیت متفاوت از دایی ماتیاس میبینه. او داره ماتیاس حمایتگر رو میبینه که از اون ضیافت شوم نجاتش داده و رازدار گذشته از یاد بردشه و داره برای اون گذشته فراموش شده از فرط ناراحتی گریه میکنه. لئای بیچاره از همه جا بیخبر میخواد دایی مهربونش رو که داره بخاطرش گریه میکنه آروم کنه و دلداری بده. شاید بخاطر این از روش در آغوش کشیدن برای دلداری استفاده میکنه که ماری همیشه برای دلداری و آروم کردنش اونو در آغوش میگیره .
دوستان یه نکته ای رو خواستم درمورد فصل دو برگزیده بگم ببینید فصل دو زبان داستان اول شخص هست و به تبعش توصیفی یعنی خواننده اتفافات داستان رو از دریچه ی دید شخص داستان میبینه حتی نوشتن در دفترخاطرات نیست که بشه جاهاییش رو ننوشت مثل بخشای فصل یک که یاس بنابر مصلحت اواخر دفترخاطراتش بعضی مسایل رو ننوشت فصل دو توصیف صحنه ها و اتفاقات از دریچه ی چشم و احساسات سه شخصیت اصلی داستان هست لئایی که حافظه ش پاک شده هیچ چیزی از گذشته ش به خاطر نداره در محیطی کاملا آزادغربی چشم باز کرده و برای پیداکردن خودش کاملا با دقت اطرافش رو رصد میکنه و ما رصدهای ذهنیش رو میخونیم از دید ماتیاسی میخونیم که یک مرد غربیه و در محیط غربی زندگی میکنه و فقط طبق اخلاقیات خودش اهل انجام برخی کارهای رایج در غرب نیست و از دید بنیامینی که کاملا عیاش هست و منطبق با رفتارهای غرب دوستان داستان در محیط پر از آزادی بدون قید و شرط غربی داره اتفاق میفته و ما از دید شخصیت ها داریم بهش نگاه میکنیم چیزی که قریب به اتفاق ماها چون یا خارج نرفتیم یا اهل دیدن فیلم های بدون سانسور نبودیم و نهایتا فیلمهایی که از غرب دیدیم فیلمهای سانسورشده و نصف شده ی صدا و سیماست (اصلا مخالف سانسور در فیلمها نیستم) شناختی که این فیلمها به ما داده با چیزی که در غرب هست خیلی خیلی فاصله داره و چه بسا چیزهایی در جامعه ی خودمون من گاهی میشنوم که ندیدم و وجود داره که تعجب میکنم و البته سالهای اخیی اکثرا در خیابونهای خودمونم شاهد این حجم از آزادی و بی بند و باری هستیم در واقع از این زاویه نگاه کنیم که شخصیت های داستان شخصیت های مقید با اصول دینی نیستن که روی مسائل چشم ببندن و به دنبالش ما هم چیزی نبینیم اگر جایی کشش نداشتیم باید خودمون چشم ببندیم و اینکه بد نیست حالا که در شرایط یک داستان یک فرصتی پیدا شده غرب و یهود رو بهتر بشناسیم کمی تعصب رو کنار بذاریم و به دید شناخت غرب به اتفاقات نگاه کنیم و بنا بر چیزی که من این مدت متوجه شدم مطمئن باشیم در ادامه صحنه های دیگه ای خواهد بود و خواهیم خوند که خیییلی زیاد با دیده ها و شنیده ها و اعتقادات ما فاصله داره پس یا کنار بیایم یا اون صحنه ها رو نخونیم البته من به قلم خانم مقیمی اطمینان دارم و مطمئنم در نوشته هاشون تمام سعیشون رو کردن و میکنن که صحنه ها محرک و خارج از شرع نباشه همونگونه که تا الان هم تا همینجاش توی خیلی از صحنه در عین توضیح سعی کردن اتفاقات رو در قالب کلمات پوشیده بیان کنن.
سلام خانم مقیمی به نظرمن از همه ی ابعاد واقعا عالی بود فقط دوستان توجه داشته باشیم ما الان با یاس طرف نیستیم که بخوایم غیرتی بشیم با ی دختر ی طرفیم که حافظه شو از دست داده و بهش گفتن تو ی یهودی هستی و تحت تعلیم عقاید افراطی یهود توسط خاخام اسحاقه پس انتظاری ازش نیست از طرف دیگه با ی مرد ی طرفیم که تو فرهنگ غرب بزرگ شده و از اسلام چیزی جزء آموزه های رسانه های خودشون نداره پس تا این حد خود داری که حتی از ی مرد مسلمونم بعیده عالیه عالیه وقتی این دو رو کنار هم میذاریم رمان بهتر از این نمیشد نوشته بشه اگه بخوایم انتظاری در حده بچه مذهبی های دوآتیشه ی خودمون داشته باشیم رمان خیلی شعاری میشه درسته دیدن یاس در این حالت درد داره ولی خب هدف نویسنده ی محترمم اینکه ما درد و حس کنیم 🌺🌺🌺🌺 دوستان یه نکته ای رو خواستم بگم‌ که فک کنم حرف ته دل خیلی از ماها باشه که امروز خوشحالیم اینم این که این آغوش و ابراز احساسات مت و لئا آغوش مت و یاس فصل یک نبود اگر این اتفاق توی اون صحنه ی آخر فصل یک می افتاد فک نکنم خوشحال میشدیم چون طرفمون یاس بود و متی که به اعتقادات یاس احترام میذاشته الان طرفمون لئاس دختری که چیزی از گذشته ش نمیدونه و فک میکنه یه دختر یهودیه و مت هم داییشه و ابراز احساساتش فقط حس محبتش به داییش بود مت هم تا قبل این آغوش چیزی فراتر از انتظار از یه غیرمسلمون بزرگ شده در غرب انجام داده و این واکنش و آغوش رو نمیشه بهش خرده بگیریم مت مسلمون نیست و عشقش رو بغل کرده اونم در پاسخ به ابراز احساسات لئا و خب واقعا توقع زیادیه ازش اگر انتظار داشته باشیم تو اون شرایط توی دشت، تنها با عشقش اونم دختری که حالا زیباتر شده بخواد خودداری بکنه اگر مسلمون بود میشد بهش ایراد گرفت در هر حال خیلی مزه داد😁
«برگزیده»؛ ماجرای موعودسازی جعلی در اسرائیل گروه فرهنگی - ماجرای موعودسازی صهیون و منجی واقعی را باید در داستان عاشقانه و پر رمز و راز «برگزیده» بخوانی تا بدانی حقیقت چیست؛ این داستان روایت دختر پزشک و نخبه ایرانی در قلب حوادثِ طراحی شده صهیونیست‌هاست. «فاطمه سادات مقیمی» نویسنده جوان و دغدغه‌مندی است که قلم خویش را در این مسیر ضروری و پر فراز و نشیب به کار گرفته است، تا سهم کوچکی در روشن کردن اذهان عمومی داشته باشد. وی که به قول خودش از ده‌سالگی اهل خط خطی‌های شاعرانه بوده، حدود چهارسال است در کارنامه‌ مجازی خود، داستان‌های کوتاه و بلند قابل تأملی را ارائه داده و در حال حاضر مشغول نگارش عاشقانه‌ای چند وجهی، با عنوان «برگزیده» است که به صورت آنلاین در فضای مجازی منتشر می‌شود. اینک «ف.مقیمی»، نویسنده رمان برگزیده پاسخگوی سوالات ایکناست. https://qazvin.iqna.ir/fa/news/3855263/%D8%A8%D8%B1%DA%AF%D8%B2%DB%8C%D8%AF%D9%87-%D9%85%D8%A7%D8%AC%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D9%88%D8%B9%D9%88%D8%AF%D8%B3%D8%A7%D8%B2%DB%8C-%D8%AC%D8%B9%D9%84%DB%8C-%D8%AF%D8%B1-%D8%A7%D8%B3%D8%B1%D8%A7%D8%A6%DB%8C%D9%84
سلام و درود دوستان و همراهان عزیز😃 عیدتون مبارک😍 روز عید و تعطیلی بهتون خوش گذشته ان‌شاءالله☺️؟ ما اومدیم با یه خبر خوب😃 بالاخره قلمداران در اینستاگرام صاحب صفحهٔ رسمی شد😄💪🏼 می‌دونم خیلی خوشحال شدین😄 پس زود به ما بپیوندین و مثل همیشه همراهمون باشین👌🏼 به صرف پستهای متنوع و هیجان‌انگیز و آموزشی😍 https://instagram.com/ghalam.daran?igshid=1sp5e224470vx
این چند روز پی‌ویم پر بود از این پیامها. در اینکه همگی برگزیده رو دوست دارید و منت به سرم میذارید حرفی نیس❤️ ولی یه فرق بزرگ بین شما ایتایی‌ها و تلگرامیهاست. اونا بعد از هر پست میان نظر میدن ولی شما فقط طالب پستید! اینو گفتم تا بدونید چرا صبر کردم تلگرام وصل شه. فکر کنم این حق من نویسنده باشه که بعد از ارسال هر پست منتظر بازخورد مخاطبام باشم.☺️❤️ پ ن: منظورم به صاحب این پیام نیست. این جواب من به دویست و چهل کاربر ایتاست.
سلام ظهر بخیر. جونم به پیاماتون😍😍😍 کیف کردم حظ بردم. خوشحالم که دوسش داشتید. یه تشکر ویژه هم بکنیم از اون دسته زیرآبی‌هایی که به ندای من تو کانال لبیک گفتن و برام نظر فرستادن. ببخشید نمی‌تونم یکی یکی ریپلایتون کنم. ولی پیاماتونو خوندم. خیلی گلید. انشالله امروز قسمت جدید میذارم. دعا کنید بتونم به جبران این پستهای از دست رفته قسمتهای جدید رو سریع‌تر بنویسم. خیلی مخلصم.🤚 منتظر پیاماتون هستم منتظر قسمت جدید باشید😍
سلام خانم مقیمی روزای بدون تلگرام و بچه های تالار نقد چه جوری سپری میشه😐 یه فصل و نصف فقط نظاره گر(زیرآبی) بودیم😎 یعنی تا شاگرد زرنگا بودن برا تحلیل، خیالمون راحت بود الآن که غایبن لاجرم باید یه خودی نشون بدیم😆 پس پیش به سوی تحلیل من درآوردی👇👇👇 اولین نکته ای که در سهم اول قابل تامله پیرزن سیاه پوست آن سویه ساحله که فکرمیکنم ماهنوز باهاش آشنا نشدیم اما لئا اونو دیده سوال پیش میاد کی و کجا🤔 یادتونه یه روز لئا تنهایی رفت بیرون و همه دنبالش گشتن و پیداش نمیکردن احتمالن دیداری با پیرزن داشته ونکته ی بعدی درمورد ماتیاس و کناره گیری هاشه.روح بچه شیرمون برگشته و محافظه کارانه عمل میکنه تا اعتماد ازدست رفته این مدتو برگردونه واما نکته قابل تامل سوم "مصرف نکردن دارویه" چقدخوب که قطع کرده واینکه علائم دارو هارویادشه نوید خوبیه اما سوال پیش میاد دلیل کسالت و خواب آلودگی اگه دارو ها نیست پس چیه🤔 چقدر خوب که دل به دل راه داره دل یاس ما خون شد دل پدرو مادرش خبر داره؟😔 وحتی برعکس دل پدرو مادرش خون شد حتی خون تر از شنیدن خبر شهادتش😞
سارا: سلام خانم مقیمی جان امیدوارم حالتون جسمی و روحی عالی باشه قسمتهای اخیر عالی بود من که از ذوق پریدم بالا😅 یاس از طریق چشمای بن نفرتش رو حس میکنه چون چشمها تنها جایی از بدن هستن که همیشه حقیقت رو میگن. جدای از چشمها احساسیه که یاس به بن داره و این بخاطر تقابل روحشونه. یاس توی خوابش فارسی حرف میزنه و این باعث میشه یاس حتی به یهودی و اهل اورشلیم بودنش هم شک کنه. حتما ماتیاس بابت اینکه یاس توی خواب داره قران میخونه خوشحاله اما چون احتمال میده شنود گذاشته باشن اسمش رو لئا صدا میزنه یک نکته ای که بهش اشاره کرده بودین واکنش مادر پدر یاس نسبت به خبر شهادت و زنده موندنش بود. با شنیدن خبر شهادت یاس، خانواده اش با وجود ناراحتی زیاد و غیرقابل تحملشون، صبر میکردن و میدونستن دخترشون بیگناه بوده و داستانایی که براشون تعریف کردن فقط داستانه اما وقتی میفهمن زنده است دیگه صبر براشون ممکن نیست چون حس نگرانی پدر و مادر برای فرزندشون به حسای دیگه غلبه میکنه راستی کی قراره بهمون بگید پدر شهید ماتیاس کیه؟ و چرا امام جواد بهش سلام میفرستن؟ و اینکه نیروهای ایران متوجه شدن شهادت امنا بخاطر کی بوده؟