eitaa logo
قلمزن
478 دنبال‌کننده
713 عکس
122 ویدیو
2 فایل
هوالمحیی قلم زدن امر پیچیده ای نیست فاعلی میخواهد و ابزاری، و اتفاقی که باید در تو رقم بخورد... و خدایی که دستگیری کند و خشنود باشد همین! http://payamenashenas.ir/Ghalamzann پیام ناشناس ادمین @fs_hajivosugh بله و تلگرام : @ghalamzann
مشاهده در ایتا
دانلود
پیام داد که اگر یکنفر جا دارید من هم بیایم راهپیمایی، عرض کردم روی چشم ما... اما وقت حرکت، گفت حاج آقا حال‌ندار است، لازم است پیشش بمانم و ماند وقت خداحافظی مدام میگفت خوش بحال شما... برای ما دعا کنید! مادر است نوجوان 15ساله‌اش شهید شده، توقعی نداشته و ندارد اما وقت محروم شدن از راهپیمایی، مانند کسی که چیزی را از دست داده و توفیقی نصیبش نشده، با حسرت التماس دعا می‌گوید، این نسل همچنان خودشان را وامدار می‌دانند و بیش از همه‌ی ما حضور را برای خودشان تکلیف دیده‌اند و بیش از همه‌ی ما قدردان آنچه به دست آمده هستند، خدا برای همه‌ی ما نگهشان دارد🌷 ف. حاجی وثوق @ghalamzann
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مادر کوهستان، بانوی قدرتمند و بااستقامت واهل تلاش که هرگز افتادگی‌اش را ندیده بودیم، زمین‌گیر بیماری شده و این روزها اسیر بیمارستان است، جایی که هیچوقت دوستش نداشت جسمش نحیف شده و در مقابلِ روح بلند و وسیعش کم آورده است، مادربزرگ گنجینه است، یک گنجینه 92 ساله سرشار از خاطرات و تجربیات ناب زندگی‌، درست مانند همه‌ی مادربزرگ‌های این نسل، نسلی که تکرار نمی‌شوند... کاش برایمان بمانند! ف. حاجی وثوق @ghalamzann
صدا و عکس‌ها متعلق به مادربزرگ است یکی از آواهای محلی را می‌خوانند.
که می‌خواهم درباره‌اش بنویسم، پدرم نیست اما به قدر پدر برایم دوست‌داشتنی و باارزش است @ghalamzann
مغازه‌اش را چندسالی‌ست که بسته است، اما وقتی کاسبی می‌کرد از آن کاسب‌های دوست‌داشتنی بود که حساب سود و معاملاتش با حساب و کتاب ما جور نمی‌شد و همه از قیمت‌هایش تعجب میکردند، آنقدر در توضیحش برای مشتری دقت و وسواس داشت که مبادا غلو شود و از صدق خارج شود، یادم هست که یکبار در مغازه‌اش بودم و خانمی آمده بود لباسی بخرد بین دو مدل مانده بود گفتم من ازین گرفته‌ام و خوب بوده، مشتری که رفت با همان ادب و ملاحظه همیشگی‌اش تذکر داد که نباید برای جنس من تبلیغ کنی، معامله دچار اشکال می‌شود! امروز وقتی از یک خانم دکتر مذهبی تعریف کردم و عکسش را از گوگل پیدا کردم و خواستم عکس را که بسیار محجبه بود نشانش دهم تا ایشان را بشناسد، روی برگرداند و گفت لزومی ندارد ببیند! در سن 75 سالگی حاضر نشد عکس یک خانم دکتر احتمالا 60 ساله را با حجاب کامل نگاه کند و این سلوک امروزش نیست که از وقتی شناختمش همین تقوا و پرهیز را دارد، خوب بودنش فقط در تقوایش نیست، همه‌ی حواسش و تمرکزش روی این است که کسی را حتی به قدر خریدن یک نان به زحمت نیندازد، ملاحظات عجیب و غریبی دارد با یک عزت‌نفس کم‌نظیر که محبوبیتش را دوچندان کرده است. وقتی مهمان دارد و همه جمع می‌شوند حواسش به تک تک آدمها هست، با همین سن و سالش کنار هر کسی جداجدا می‌نشیند و چنددقیقه‌ای وقت می‌گذارد و حالی می‌پرسد و توجهی می‌کند، حواسش هست همه از همه چیز خورده باشند و به عدالت، توجهش و تعارفش را تقسیم می‌کند، احترام حتی کودکان را دارد، دلش نمی‌خواهد به آنها هم سخت بگذرد، با آنها هم حرف می‌زند و محبتش به جان همه می‌نشیند. تاریخ تولدها و ازدواج‌های اطرافیانش را قمری و شمسی، نگهداری می‌کند، هم قمری‌ها و هم شمسی‌ها را تبریک می‌گوید و این اقدام بی‌نظیرش عجیب حال اطرافیانش را خوب می‌کند! یکی از کارهای دوست‌داشتنی‌اش انتقال آن چیزهایی‌ست که یاد می‌گیرد، هر بار که می‌بینیمش، خلاصه و مفید آموزه‌های جدیدش را در همین سن و سال با ذکر منبع منتقل می‌کند، فلان شبکه فلان استاد در فلان روز هفته این مباحث را می‌گوید، هم معرفی می‌کند هم نکات مهمش را میگوید و هربار هم متواضعانه اعلام حسرت می‌کند که در حد سواد و درک خودم می‌فهمم و ما می‌دانیم که چقدر و چندبرابر بیش از ما که مدعی سواد و تحصیلات هستیم ، می‌فهمد! خواندن، شنیدن، حرفهای خوب زدن و هر دوست‌داشتنی دیگری، روزمره‌های منظمی هستند که ترک نمی‌شوند و زیارت... اتفاقی که تک تک اطرافیانش به آن مدیونند، چون در همه زیارت‌هایش تک به تک نام آدمها را می‌برد و برایشان زیارت و دعا می‌خواند، و مهربانانه هربار و هربار و هربار پدرم را یاد می‌کند و همه عزیزانم را... این مرد یک وجود کم‌نظیر است و در بیان این عبارت، نه اغراقی در کار است و نه تعارفی... چون او هرگز اینجا را نمی‌بیند و نمی‌خواند و کاری با دنیای مجاز ندارد. خدا برای ما و آنهایی که با دعای روزانه او سرپا ایستاده‌اند و نیفتاده‌اند،نگهش دارد. (ذکر خوبی‌ها، امید به خوب شدن را در دل آدمی زنده می‌کند، خدا کند این نوشته مطوّل، که توصیف مختصری از یک وجود دریایی‌ست، وقت شمارا تضییع نکرده باشد) ف. حاجی وثوق @ghalamzann
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شاید یکسال و نیم قبل بود که این نام را شنیدم و صفحه‌اش را خواندم و همانجا به دوستانم گفتم که چقدر ناچسب و زننده است این سلوک و این سبک و این جولان دادن‌های پرآوازه برای نوجوانی که هنوز برایش این لباس گشاد است! همه‌ی ما می‌دانیم چه اتفاقی افتاده و چه مسیری طی شده و مهرشاد، معلول چه سیستم ناقص و نامطلوبی‌ست، همه‌ی ما قصه مهرشاد را خوانده‌ایم و البته با کسانی که هنوز نمی‌دانند چرا مهرشاد یک مساله است و چرا باید برایش فکری کرد و حتی معتقدند که چه اشکالی دارد، یک نوجوان شهرستانی در این سن و سال، اینهمه اعتماد به نفس و توانمندی و مدیریت داشته که توانسته این همه پیشروی کند و نظر اکابر را به خود جلب کند و کارهای ویژه هم انجام بدهد، کاری ندارم! درباره مهرشاد حرف‌های زیادی گفته شده و نمی‌خواهم تکرار کنم، فقط خواستم بگویم حذف یک مهرشاد کمکی نمی‌کند وقتی سیستم به شکل مداوم در حال بازتولید مهرشاد است، وقتی مهرشادهایی را شناخته و می‌شناسیم که در اطرافمان در همین بستر نامناسب در حال رشدونمو هستند و ما در حال پروبال دادن به آنها، مهرشادها مذهبی و غیرمذهبی ندارند، کافیست بلد باشند از رانت‌های موجود استفاده کنند، کافیست "باگ‌" های سیستم را بدانند، حفره‌ها را بشناسند و راه و چاه کانال زدن و رایزنی و رابطه و بقول امروزی‌ها ‌"تعامل" را بلد باشند و به همه اینها اضافه کنید توانایی انعطاف‌پذیری و سازگاری و تملق و بچه‌خوب بودن و بله‌قربان گفتن را، یک مهرشاد توبیخ شد آن هم چون فضاسازی رسانه‌ای علیهش اتفاق افتاد، با بقیه مهرشادها چه کنیم که دارند از سروکول جامعه بالا می‌روند و پله‌های ترقی را با کیاست ویژه‌ای که دارند، تند و تند طی می‌کنند؟! همین اطراف هستند مهرشادهایی که دارند قوت و قدرت می‌گیرند، دارند با فریب و زرنگی پرآوازه می‌شوند و از همه جور رانت استفاده می‌کنند و همیشه با یک تلفن و یک رابطه و یک لابی‌گری حرفه‌ای کار خودشان و اطرافیانشان را راه می‌اندازند، بترسیم از جوجه مهرشادهایی که دارند بزرگ می‌شوند! ف. حاجی وثوق @ghalamzann
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
 اگر دل دلیل است، آورده‌ایم  اگر داغ شرط است، ما برده‌ایم  دلی سربلند و سری سر به زیر  از این دست عمری به سر برده ایم       این "فیلم" این احترام نظامی پسر به پدر، مظهر امید انگیزه غرور ملی خودباوری اقتدار احترام و ارزش‌های دیگر است، خدا کند شرمنده‌ی این خون‌ها نمانیم. ف. حاجی وثوق @ghalamzann
(...انت القوی و انا الضعیف...) زمستان پارسال که شروع شد مثل همیشه گلدان‌های حیاط را آوردم داخل خانه تا سرما نخورند و یخ نزنند، اما نمیدانم چطور شد که یک گلدان کوچک کنار باغچه جا ماند و من ندیدمش! همه‌ی زمستان برف بارید و این گلدان زیر برف یخ زد و چیزی از آن نماند. یک روز که برف‌ها آب شده بودند کنار باغچه دیدمش که ساقه ها و برگ‌هایش خشکیده و ریخته بودند، فقط مانده بود یک ساقه‌ی کوچک زردرنگ که نمی‌شد به زنده بودنش امید بست، دلم برایش خیلی سوخت اما کار از کار گذشته بود و رهایش کردم همانجا بماند، بهار که شد یک روز کنار باغچه نشسته بودم که دیدم کنار آن ساقه ی زرد و خشکیده یک برگ کوچک سبز و تازه سر در آورده است! عجیب بود خیلی عجیب! از آن روز گلدان شمعدانی کوچک برایم شد مظهر مقاومت، آوردم و گذاشتمش روی طاقچه ایوان که پیش چشمم باشد، بهار تمام شد و گلدان کوچک شمعدانی برگ‌های بیشتر و بیشتری داد و شد برایم سوگلی گلدان‌ها، بیشتر از همه به او توجه می کردم و برایش وقت می‌گذاشتم، تابستان هم آمد و پاییز و گلدان‌های شمعدانی یکی‌یکی گل دادند اما گلدان کوچک من دیگر هیچ گلی نداد! انتظار هم بی‌فایده بود آن گلدان دیگر نتوانست گل بدهد... پ. ن: فشارها و سخت‌گیری‌ها لزوما آدم‌ها را نمی‌سازند،آدم‌ها اندازه و ظرفیت دارند، گاه یک فشار ممکن است برای همیشه امکان شکوفا شدن دوباره را از کسی بگیرد، مراقب ظرفیت‌های اطرافمان باشیم. ف. حاجی وثوق @ghalamzann
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به همت چند دختر نوجوان و جوان مبلغی جمع آوری شده و نیت کرده‌اند که شیرخشک و پوشک برای نوزادان خانواده‌های نیازمند تهیه شود، ابتدا نوزادان شناسایی می‌شوند و اینکه هر کدامشان چه نوع شیر و چه سایز پوشک به کارشان می‌آید، حالا نوبت تهیه اقلام است، از آنجا که تجربه‌ای در این موارد ندارم خیال میکنم که خب، میروم یک داروخانه و مثل یک هایپرمارکت، لیست را جلویشان می‌گذارم و میگویم ازین‌ها این تعداد لطفا... اما ماجرا به این سادگی نیست، هیچ داروخانه‌ای همه نوع شیر را ندارد و محدودیت‌هایی هم در تعداد و نوع شیر وجود دارد، حساب و کتاب میکنم چندداروخانه را که بروم جور خواهد شد و باز هم به نتیجه نمی‌رسد، در نهایت به همت یک داروخانه‌ی اهل خیر و یک دوست عزیز و پای کار، بخش زیادی از اقلام سفارش داده می‌شود و بعد از چندروز به لطف خداوند جور می‌شود و می‌رسد، خدا خیر دهد به دوست اهل خیر و خانم دکتر داروخانه که تخفیف حسابی هم می‌دهد، اما تعدادی کم داریم و بخصوص یک شیرخشک ویژه برای نوزادی که نارس به دنیا آمده که کیمیا شده و پیدا نمی‌شود، شال و کلاه میکنم و چندداروخانه را میروم، نوزاد را ندیده‌ام اما عجیب دلم می‌خواهد این شیر برایش مهیا شود، اولین داروخانه... نداریم و نیست، دومین داروخانه فقط سرش را به چپ و راست حرکت می‌دهد، سومین داروخانه می‌گوید یک قوطی می‌دهیم، کد ملی خودم و نوزاد را می‌خواهد، می‌گویم ندارم، می‌گوید کد ملی فرزندتان را ندارید؟! ماجرا را می‌گویم، می‌گوید زنگ بزنید بپرسید، می‌گویم امکانش را الان ندارم، در نهایت با اصرار قبول می‌کند، چند شیر دیگر و چند پوشک دیگر هم برای چند نوزاد دیگر می‌دهد، دارم با دستان پر بیرون میایم که یک زوج جوان جلویم را می‌گیرند، "ببخشید اینا همه چقدر شدند" قیمت را می‌گویم، بهت‌شان می‌زند، مرد به همسرش می‌گوید گفتم گران است، می‌گویم بله متاسفانه گران است، زن می‌گوید "خدا برایتان ببخشد"! تازه می‌فهمم که اینها فکر کردند این چند قوطی و این چند بسته پوشک را یکجا خریده‌ام برای فرزندم، و لابد چه مرفه بی‌دردی به چشم‌شان آمده‌ام!... توضیح میدهم ماجرای این خرید چیست، چشمشان برقی می‌زند و می‌گویند خدا خیرتان دهد... می‌گویم پولش را مردم داده‌اند، خدا خیرشان دهد، انگار خیالشان راحت شده باشد از اندوهی که ازین خرید سنگین برایشان ایجاد شده، تشکر می‌کنند و می‌روند، بسته‌ها را در ماشین جاسازی میکنم همه چیز تکمیل است جز بسته نوزاد نارس که فقط یک شیر خشک دارد، امیدم ناامید نمی‌شود، مسیر بلوار را ادامه می‌دهم و هر داروخانه‌ای را در دو طرف می‌بینم می‌ایستم و سوال میکنم و همچنان نیست که نیست، قصد میکنم برگردم که چشمم به یک داروخانه کوچک می‌افتد که وسط فروشگاه‌های دیگر چندان به چشم نمی‌آید، وارد آنجا هم میشوم کوچک است و چندقفسه محدود دارد، سوال میکنم، می‌گوید اتفاقا 4 قوطی دارد و روی دستش مانده و کسی نمی‌برد! خدارا شکر میکنم که نوزاد نارسی نبوده که بخواهد اینهارا بخرد، حالا 5 قوطی شیرخشک رژیمی برای نوزاد نارس به لطف خدا جور شده است و خداوند یگانه روزی‌رسان عالم است. ف. حاجی وثوق @ghalamzann
روضه خانگی - امام کاظم(ع) - 948.mp3
10.46M
دل و چشم شستشو می‌خواهند (برای محتاجان دعا کنیم) @ghalamzann
بر عاصیان هر قوم بگماشت حق عذابی ما خیل عشق بازان هجرانمان بلا بود... 🔸مشهد، خانه تاریخی توکلی اسفند 1400 @ghalamzann
مبارک🌸 لَقَد جاءَكُم رَسولٌ مِن أَنفُسِكُم عَزيزٌ عَلَيهِ ما عَنِتُّم حَريصٌ عَلَيكُم بِالمُؤمِنينَ رَءوفٌ رَحيمٌ شاید این آیه مبارکه سوره توبه زیباترین و دقیق‌ترین توصیف است از او از مهربان‌ترین رسول از دلسوزترین پدر که می‌فرماید خدایت رسولی از خودتان برایتان فرستاد که رنج‌های شما برایش سنگین است او به عاقبت‌بخیری شما حریص است و به صاحبان ایمان عجیب مهربان است به دامان چنین رسولی که از پدر دلنوازتر و دلنشین‌تر است و مهرش زنده‌ات می‌کند و نور وجودش راهت را روشن، نیاویختن و رها نشدن ظلم است به استحقاق بشریت حق ما حق این زمانه این کمال آفرینش است کاش با او و دوست‌داشتنی‌هایش سنخیت پیدا کنیم. ف. حاجی وثوق @ghalamzann
احمد شدی کتاب شدی مصطفی شدی حالا تمام داروندار خدا شدی... @ghalamzann
آن روز که فرم خودارزیابی را دادند تا به شاخص‌های مختلف درباره خودم نمره بدهم، دو گزینه را صفر دادم بقیه را هم اندازه خودشان، برخی موارد را هم بدون تعارف نمره کامل گذاشتم! اما صفرها، یکی را نمی‌گویم و آن دیگری میزان تمایل برای داشتن یک مسئولیت بالاتر بود، به نظر عجیب آمد اما صادقانه صفر را گذاشتم. حالا جلسات و گفتگوهایی برگزار شده است تا مسئولیتی را بپذیرم و جواب طبق روال منفی بوده است، و باز دلایل مختلف آورده شده تا اهمیت مساله را درک کنم و تکلیفم را بدانم و بله را بگویم، اما پاسخ همچنان همان بوده که گفته بودم. آخرین جلسه هم گذاشته شد و گفتند راهی وجود ندارد و چاره‌ای نیست یکی هم به مطایبه گفت که "درست است قحط‌الرجال است اما قحط‌النسا نیست" و باز تبیین شرایط و تلقین تکلیف و وظیفه و... پاسخ منفی قبلی را تکرار کردم اما این بار با تکمله‌ای که به گمانم متولیان را قانع کرده باشد یا حداقل مجاب‌شان کرده که دیگر تکرارش نکنند: من به آنچه هستم نقد دارم به اینکه یک بانوی خانه یک مادر هرروز از 7 صبح تا 3 عصر سرکار باشد من این را نه برای دخترانم می‌پسندم و نه برای هیچ بانوی دیگری، تکفیر می‌شوم یا نه... اهمیتی ندارد آنچه هست نمی‌پسندم و به آن منتقدم پس تردید نکنید که حتی ذره‌ای بخواهم به افزودن مسئولیتم فکر کنم... این اعتراف نه غلو است نه تعارف، حتی اگر بالاترین مزایای مادی را در اختیارم بگذارند امکان ندارد چیزی بیش از آنچه هستم بپذیرم و حتی به انتظار روزی هستم که این بار سنگین هرروزه برداشته شود، و اگر شمایی که اینهارا می‌خوانید بانویی هستید که حسرت شاغل شدن را دارید، بدانید و باور کنید این‌ها را کسی می‌گوید که انواع لذت شغلی و مزیت‌هایش را چشیده، در محل کارش از بالاترین احترام برخوردار است، کار تخصصی انجام می‌دهد و کارش هم خوب است! این خودستایی مذموم! از آن جهت اتفاق افتاد که بدانید امروز اگر این را می‌گوید نه از سر نارضایتی از کار و محل کار است و نه ارتجاع و ظالم بودن به حق زنان، که اتفاقا از سر حمایت و دفاع از زنانگیِ دنیایی‌ست که باید آرام و بدون تنش بماند تا گهواره خانه را آرام تکان دهد. نقش اجتماعی داشته باشید اما یادتان باشد شغل هرروزه به شما وجهه اجتماعی نمی‌بخشد، شمارا اسیر خودش می‌کند، و زن برای این اسارت ساخته نشده است. ف. حاجی وثوق @ghalamzann
"یک جایی از فیلم مادر علی حاتمی، مادر شروع می‌کند به وصیت درباره مراسم بعد از مرگش، می‌گوید«سر شام گریه نکنید، غذا رو به مردم زهر نکنید.... حرمت زنیت مادرتونو حفظ کنین. محمد ابراهیم، خیلی ریز نکن مادر، اون وقت می‌گن خورشتشون فقط لپه داره و پیاز داغ..... روغن خوبم تو خونه داریم، زعفرونم هست، اما چربی و شیرینی ملاک نیست، این حرمتیه که زنده‌ها به مرده هاشون می ذارن.» من این فیلم را چند سال بعد مرگ مامان پروانه دیدم که ده سالم بود یا یازده. اینجاهای فیلم بود که بغضم ترکید و یاد وصیت‌نامه‌ مامان افتادم که توش از همه چی نوشته بود « از اینکه چقدر همه‌مان را دوست داشته و به‌خدا می‌سپارد، از اینکه پول نیم کیلو لپه به بقال سرکوچه بدهکار است، از اینکه پسرک هفت ساله‌اش احساساتی‌ترین آدم دنیاست و از بابا خواسته بود مواظبم باشد.» بعد حسابی گریه کردم و بابا که از راه آمد، یک پس گردنی سه انگشتی زد. بابا هیچ خوشش نمی‌آمد از فیلم‌هایی که توش مادرها می‌مردند؛ هیچ خوشش نمی‌آمد از هاچ زنبور عسل که همیشه دنبال مادرش می‌گشت و فکر می‌کرد برای ما بدآموزی دارد. نگران بود بیفتیم دنبال پیدا کردن مامان. من، اما همیشه چشمم به تلویزیون بود تا ببینم مامان‌ها و بچه‌ها چطوریند. هنوز هم همین‌ام. عاشق تماشای مادرها در لحظه‌ای که دارند سربازهاشان را از زیر قرآن و لای دود اسپند رد می‌کنند. مسخِ ساعتی که زنگ مدرسه می‌خورد و بچه‌ها جیغ می‌کشند و از کلاس می‌دوند تا برسند به مادری که نیم ساعت یا بیشتر زیر باران تند، معطل‌شان شده. و شیفته شنیدن سوال‌هاشان«لقمه‌ت رو خوردی مادر؟ کسی اذیتت نکرد؟ کارت خوب بود؟ خسته شدی، بمیرم برات. خدا پشت و پناهت باشه.» حالا بیشتر از پیش بر این گمانم، که مادر، کلام مشترک همه آدم‌هاست. چه تسبیح بدست، نشسته باشد میان سجاده، چه با چشمانی نگران بایستد پشت استیج مسابقه معروف خارجی در انتظار رای داورها و چه، مامان پروانه من، که سالهاست پیش خداست، اما بوی نارنگی دست‌هایش، خاطره چادرنماز گل‌دار سفیدش و عکس‌های کهنه و رنگ و رفته‌مان، روزها و شب‌ها با من است. و همیشه برایم غریب است که چگونه این واژه خواستنی مشترک، با خودش دلتنگی می‌آورد. دلتنگی محبتی همیشگی و بی‌خواسته و آسمانی. انگار که خدا آینه‌ای گذاشته از خودش، می‌گوید تماشا کن مرا و به مادر اشاره می‌کند. انگار که مادر به توان بی‌نهایت بشود خدا. انگار که.... دل‌تان تنگ مامان‌هاتان نشد؟ دل من که، بدجور..." مرتضی برزگر @ghalamzann
از فطرسِ مَلَک به همه‌ی پرشکسته‌ها حیّ علی کرامتِ گهواره‌ی حسین... (علیه‌السلام) @ghalamzann
🔻زهره فکور صبور خودکشی کرد. امین فردین او را افشا کرده بود. افشاگری به قول خودش به نیت مبارزه با فساد. فسادی که او معتقد است زیر پوست جامعه هنری رخنه کرده و او میخواهد با افشاگری اش آن را رسوا و لابد ریشه کن کند. 🔻وقتی به اشکال گرفتند که نانجیب بی همه چیز!، چرا آبروی آدمها را میبری، استدلال آشنایی را ارائه کرد. او گفت: «آنها که فساد میکنند خطا کارند نه من که فسادشان را گزارش میکنم». 🔻زهره واقعا همان که امین فردین گزارش کرده، بوده یا نه؟ امین فردین دروغگو است یا نه؟ نمیدانیم. مهم این است که مدتی قبل فکور صبور گفت دلم میخواست بازیگر نباشم. عادی باشم. چرا؟ 🔻چون وقتی وارد دنیای مجازی شدی وقتی وارد دنیای تصویر شدی، وارد دنیایی عجیب و غریب میشوی. دنیایی که آدمها خودشان را به گونه ای معرفی میکنند. صورتی دارند و قدرتی. قدرت ناشی از تجمیع نگاه ها و توجه ها. و حالا جنگ قدرت است برای تصاحب این قدرت. شکستن قدرت و جمع قدرت در کنار تصویرسازی ظاهری چه میکند؟ حالا برای خیلی ها جذاب است که اندرونی و پشت صحنه ها را بدانند. همان روحیه علاقه به حاشیه ها و غیر متنها. همان که باعث میشد نود فردوسی پور جذاب باشد. همان که باعث میشد پژمان جمشیدی در اینستا بنویسد «اینجا مردمم را نمیشناسم همه غریبه اند. کوچ میکنم به فضای حقیقی که میشناختمشان.» 🔻راست میگوید. انگار مردم در هر بستری یک اخلاقی بروز میدهند. کنار درب اتاق و منزل آنقدر تعارف خسته کننده میکنند که طنزآلود میشود اما سوار ماشین در خیابان از هم راه میدزدند و به هم راه نمیدهند و این ارزش است. حالا در فضای مجازی سرک کشیدن و بحثهای خاله زنکی و بشگون گرفتن یکدیگر و توهین و نیش و کنایه رودررو برایشان ارزش است. جذاب است. 🔻و حالا دخترکان بازیگر که تحمل ضربه خوردن و شکست را در این جنگل وحشی و جنگ قدرت را ندارند. یک به یک نفله میشوند و تو چه جوابی داری برای این سوال که به کدام گناه دقیقا؟ زهره فکور صبور آخرین نیست همانطور که هم نبود.این کثافت جاری در این دنیای وارداتی، دامن همه مان را خواهد گرفت. 🔻اخلاق کثیف رو کردن اندرونی ها به نام مبارزه با فساد سبک رفتار امین فردین فقط نیست. مخصوص هنر هم نیست. رفقا! فسادستیزی خاله زنکی، مشتری دارد که یک عده این شغل را انتخاب میکنند. و آدم کشی میکنند و به ان افتخار میکنند و وجدانشان هم آسوده است. 🔻مهم نیست امین فردین درباره فکور صبور راست گفت یا دروغ. مهم آن اخلاق کثیفی است که باعث میشود زهرا امیرابراهیمی به دامن طاغوت فرار کند تا آرامش پیدا کند. آن اخلاقی که آزاده نامداری را پیدا میکند یک گوشه ای، عکسهایش را پخش میکند تا دیوانه اش کند، عکسهای و همسرش را در کانادا پخش میکند که ضایعش کند. مهم آن اخلاق کثیفی است که این رذالتها را میبیند و لذت میبرد و لایک میکند و ویویش را بالا میبرد. 🔻این اخلاق اسمش را مبارزه با نفاق میگذارد، اسمش را مبارزه با فساد میگذارد، اسمش را مبارزه با ظلم و بی عدالتی میگذارد. اسمش را هر چه میگذارد بگذارد ولی لجن است. سراپایش را هم با شعارهای انقلابی و انسانی و دینی بپوشانید لجن است. بوی گند لجنش همه مان را خفه خواهد کرد. این فراگیری ظلم است که به آن مدد میدهیم و یک روزی یک جایی دامن تک تک امین فردین های ضد فساد و ضد نفاق را خواهد گرفت. (علی مهدیان) @ghalamzann
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
این چندتای آخر که دعای هفتم را تمام کردند انگار روی سکوی قهرمانی جهان ایستادند، آنقدر ذوق‌زده بودند که طاقت‌شان برای امتحان دادن طاق شده بود، هر کدامشان که می‌خواندند و درست و کامل می‌خواندند بغل‌شان می‌کردم و آنقدر مبارک باد برایشان می‌گفتم که قند در دلشان آب می‌شد، همه‌ی دخترهایی که در این مسیر همراه شدند و تا انتها ماندند، خیلی راحت با دعای هفتم ارتباط گرفتند، خیلی دوستش داشتند و همچنان می‌گویند وقتی برای خودشان زمزمه می‌کنند، چقدر کیف می‌کنند و چقدر آرامش می‌گیرند، اتفاقی که می‌افتد: نشستن کلام آسمانی بر دل و جان آدمی‌ست، وقتی عناد ندارد و زمین دلش را پهن می‌کند، "سنخیت" داشتن خودش را نشان می‌دهد، فطرت آدمیزاد فقط با چیزی آرام می‌گیرد که برایش آفریده شده است، کاش از آنچه که نیاز دارد، دورش نکنیم. ف. حاجی وثوق @ghalamzann
خانواده‌ها یکی یکی می‌آیند اینکه و و با هم آمده‌اند، حس خوبی دارد اینکه همه‌ی اعضای خانواده جمعند حال و هوای متفاوتی دارد اگرچه ذیل عنوان دعوت شده باشند! بچه‌ها به مربیان واگذار می‌شوند تا بروند و دورهمی بازی کنند و بدوند و شاد باشند و والدین گرد هم می‌آیند تا بدانند قرار است چه اتفاقی بیفتد. طرح معرفی می‌شود اهمیت و ضرورت کار را برایشان می‌گوییم و جلسه خودمانی و بی‌کلیشه جلو می‌رود، از آنجا که قرار است پدرها و مادرها در کنار فرزندان‌شان کتابخوان بشوند، کتاب هم معرفی می‌کنیم، در اولین گردهمایی، کتاب خوب نصیب و روزی جلسه می‌شود. بعد پدرها می‌روند که در کارگاه بازی مشغول شوند و مادرها می‌مانند تا حرف بزنیم، هرکسی خودش را معرفی می‌کند و می‌گوید که چرا آمده است، مادرهایی که از نقاط مختلف شهر آمده‌اند، پر از دغدغه پر از نیاز، پر از هدف‌های بزرگ و کوچک، چقدر خوشحالند که پدرها هم همراهی‌شان کرده‌اند و برایشان برنامه چیده شده است. برخی از مادرها دلتنگند، دلگیرند، خسته‌اند ازینکه جامعه فرزندآوری آنها را نمی‌پسندد، ازینکه حمایت نمی‌شوند ازینکه آنقدر تنهایی گرفتار زندگی شده‌اند که به کارهای شخصی نمی‌رسند، برخی چهره‌ها پر از گلایه است و برخی حس می‌کنند حق‌شان خورده شده است و مزیت این جمع شدن‌ها به همین‌هاست به اینکه دغدغه‌هایت را به اشتراک بگذاری به اینکه آنچه فکر میکنی رنج است، روی دایره بریزی و بعد ببینی دیگرانی هستند که از همان چیزی که تو نامیده‌ای، سکوی و ایجاد ساخته‌اند، و تو نیز همراه با جمع بگردی و راه‌حل پیدا کنی و راه پیش‌رو را هموارتر کنی دست خدا یقینا با جماعت است به این معنای عمیق هربار که عده‌ای جمع می‌شوند و هدفگذاری درستی دارند، شهادت می‌دهم. ف. حاجی وثوق @ghalamzann
زنی در تاریخ بشریت وجود دارد که به ویژگی‌های خاصش معروف است، همسری و مادری را با موفقیت گذرانده است اهل بخشیدن به دیگران است ، شخصیت او آنقدر متعادل و سالم است که هیچ عقده‌ای در وجودش نیست، حتی از لباس عروسی‌اش برای دیگران می‌گذرد، اهل گذشت و فداکاری است و چیزی برای خودش نمی‌خواهد، شجاع است و در مقابل ظلم با جانش و همسرش و فرزندانش می‌ایستد، عزت نفسش مثال زدنی‌ست، قدرت وجودی دارد، اگر تظلم خواهی می‌کند برای دیگران است و برای خودش از دنیا چیزی نمی‌خواهد. چنین زنی یک اسطوره است ، کسی که میتوان به او تکیه کرد و با اطمینان خاطر برای شبیه شدن به او و رسیدن به سلامت نقس و اعتدال شخصیت و آرامش و رضایتمندی او ، همه‌ی عمر تلاش کرد، هر عقل سلیمی اگر او را بشناسد شهادت می‌دهد که اگر قرار باشد یک روز به نام روز زنان ثبت شود، یقینا روزی خواهد بود که به او منتسب باشد. اما قصه 8 مارس قصه دیگری‌ست، قصه مبارزه با ظلم نسبت به زنان، قصه مطالبه برابری و مساوات بین زن و مرد، قصه مطالبه حقوق زنان کارگر، قصه رساندن زن به همه حقوق اجتماعی و سیاسی و فرهنگی‌اش...چیزی که غرب از زن گرفته بود و با زور اجتماعات زنان و اعتراضات تاریخی بخش کوچکی از آن حاصل شد. حالا 8 مارس را گذاشته‌اند که روز جهانی زن باشد روزی که زنان هالیوودی و بالیوودی و اقسام دیگرشان آن را جشن می‌گیرند و تکریم می‌کنند، زنانی که نه آزادمنشی آن زن را دارند نه شجاعتش نه سلامت نفسش نه آرامش درونی‌اش و نه هیچ وجه‌شبه دیگری را، و اتفاقا عاقبت خیلی‌هایشان را که بخوانید به خودکشی و اتفاقات بدتر از آن ختم شده و می‌شود و هیچکدام حتی مرتبه‌ای از رضایتمندی در زندگی را تجربه نکرده‌اند. آنها 8 مارس را روز جهانی زن نامیده‌اند، باشد، برای خودشان عیبی ندارد، اما من و ما چرا این روز را به هم تبریک می‌گوییم و برای هم گل و آهنگ ارسال میکنیم؟! ما چرا از بهترین داشته‌ی خود عقب‌نشینی می‌کنیم و به این نامگذاری بدون مسما دامن می‌زنیم؟ مراقب آنچه داریم باشیم، نیاید روزی که همین را هم بگیرند و آنچه می‌خواهند جایگزین کنند، یک جایگزینی پوشالی و بدون اصالت... ف. حاجی وثوق @ghalamzann
مدتی‌ست پیگیر دورهمی هستند که به دلایل مختلف جواب سربالا میدادم اما بعد از مدتها ضرورتش ایجاد شد و پذیرفتم! پیشنهاد و خواسته خودشان بود که در بوستان قرار بگذاریم و استقبال کردم چون دوسال قبل با همین قرارهای بوستانی روابط‌مان شکل گرفت و محکم شد و جهت پیدا کرد، قرار می‌شود زمان را من تعیین کنم و بالاخره جور می‌شود و به یکی خبر میدهم او خودش بقیه را خبر می‌کند، مدت زیادیست که با هم نبوده‌ایم، شوق من برای دیدنشان برای با هم بودن، اگر بیشتر از آنها نباشد، کمتر نیست، قرارمان قدم زدن است اما با خودم فکر میکنم بعد ازین همه وقت، در قدم زدن دسته جمعی نمی‌شود از حال تک‌تک شان باخبر شوم، نمی‌شود چشم در چشم شویم، نمی‌شود روبرویشان بنشینم و نگاهشان کنم و حال دلشان را بپرسم، زیرانداز را برمیدارم، فلاسک را چای میکنم لیوان ها را میچینم،بسته بدمينتون را برمیدارم، سر راه شکلات همیشگی‌مان _بایکیت_ را میخرم و در یک ظرف صورتی خال‌خالی میریزم که دخترانه‌تر باشد، مثل همیشه خودم را زودتر می‌رسانم تا حتی اولین نفر قبل از من نیاید، دخترها یکی یکی می‌رسند و کمک می‌کنند تا زیرانداز را پهن کنیم و بساط چای را بچینیم و آخرین نفر دخترک همیشه شرور است که مدت زیادی نبوده است و بچه‌ها از دیدنش متعجب می‌شوند، گزینه‌ی نشستن آنها را هم خوشحال کرده است، حالا دور هم نشسته‌ایم و گل می‌گوییم و گل می‌خندیم و حال همه‌مان خوب است، بچه‌ها تلاش می‌کنند باز سوال‌پیچم کنند، دوستانه مساله را می‌پیچانم و به سمت بحث کتاب و مطالعه می‌رویم، بعد که احوال مطالعاتشان را میپرسم وقت بازی می‌رسد، برای بدمينتون باد زیاد است و نمی‌شود، وسطی را راه می‌اندازیم و حسابی خوش می‌گذرد، وسط بازی دو پسر نوجوان با جعبه‌های جوجه رنگی می‌رسند و دخترها جیغ‌زنان دور جعبه‌ها جمع می‌شوند، چشم‌هایشان برق می‌زند اما اجازه ندارند بخرند، چندتای شان زنگ می‌زنند اجازه می‌گیرند، چندنفر می‌ترسند و حاضر نیستند دست بزنند، برایشان چندتا برمیدارم آنهایی که می‌ترسند جیغ می‌کشند، جوجه ها را روی فرش می‌گذارم دخترها را می‌نشانم و آنها که می‌ترسند مجبورشان میکنم یواش یواش دست بزنند و جوجه را نوازش کنند، کم کم عادت می‌کنند جز دختر "مسئولیت‌پذیر" که تا آخرین لحظه حاضر نمی‌شود تجربه کند و چندشش می‌شود، حالا دیگر صدای بلندگوی مسجد می‌آید و نزدیک اذان است، جمع میکنیم و جوجه ها را داخل ظرف و پلاستیک برایشان می‌گذارم و چندتایی پیاده و چندتایی را سوار ماشین میکنم و تا مسجد می‌رویم، بچه ها تاریخ قرار بعدی را می‌پرسند، قولی نمی‌دهم، این دورهمی هم تمام می‌شود و همین که حال بچه‌ها خوب است برایم کفایت می‌کند . ف. حاجی وثوق @ghalamzann
گلدان‌ها به شکل جنون‌آمیزی "بهارزده" شده‌اند! آنها آمدن بهار را می‌فهمند خیلی زودتر از ما خیلی بیشتر از ما، آنقدر شتاب‌زده و مستمر دارند گل می‌دهند و قد می‌کشند که به گرد تماشایشان نمی‌رسم گلدان "قاشقی" که قلمه‌ی چندساله است و تابحال گل نکرده بود حالا "اهلیت" شکوفا شدن پیدا کرده است، امروز جوانه‌هایش را دیدم دیدم که ساقه ظریفی سری توی سرها درآورده و چند جوانه کوچک با خودش دارد. "گهواره‌های موسی" پر از گل هستند، شکوفه‌های سفید از داخل گهواره سربرآورده‌اند و محجوبانه سلام می‌کنند، و "شمعدانی" ها... مجنون‌تر از همیشه، قدبلندتر شده‌اند و همه‌ی ساقه‌هایشان غنچه کرده‌اند، غنچه‌های قرمز و نارنجی و ارغوانی... قلمه "سانسوریا" حالا تبدیل به یک گلدان پر از برگ شده است و گل‌های دیگر نیز شاداب‌تر و سبزتر از همیشه‌اند، اینجا همان طاقچه‌ی همیشگی‌ست اما ، و "بهار حرف کمی نیست" اگر از گل‌ها جا نمانیم و تصمیمی برای شکوفا شدن در وجودمان جوانه زده باشد... ف. حاجی وثوق @ghalamzann