#من_رسانه_حسینم
#اگر_مهربانی_نمیتوانیم_دل_نشکنیم
این "محمدعلی" است، اهل نجف، خادم یکی از موکبهای بین راه، شبیه یکی از بچههای دوستداشتنی محله است، سنش را که میپرسم چون احتمال میدهد اعداد عربی را ندانم با انگشتش میشمارد "وان تو تری... ناین" 9 ساله است. پیکسل #سلام_فرمانده را روی لباسش زده، بسیار مودب و تمیز است و رفتارش نشان میدهد در یک خانواده اهل فرهنگ و توجه بزرگ شده، با تلفیقی از عربی و انگلیسی با هم حرف میزنیم، میپرسد از کجا آمدم، میگویم "مشهد علیبنموسیالرضا" گل از گلش میشکفد، میگویم چه مردم خوبی دارید و چقدر ما دوستشان داریم، بعد تاکید میکنم "محمدعلی انی احبک..." جملهای میگوید که خلاصهاش میشود او هم مرا دوست دارد. چندخانم که از کرج آمدهاند شروع میکنند به نقد کشور عراق و با لحنی نامناسب میگویند "چرا شما کثیف هستید؟ چرا عراق ماندید؟ بیایید ایران، اینجا به درد نمیخورد... " شاید هم میخواهند سربهسر پسرک بگذارند، اینها فارسی و با خنده و شوخی حرف میزنند، اما عجیب است که محمدعلی انگار فهمیده تیزی حرفهایشان را، ناگهان عصبانی میشود و اخمالود بلند میشود و در حالیکه دستش را در هوا تکان میدهد به آنها میگوید که اصلا دوستشان ندارد و با یک "فقط" غلیظ به سمت ما اشاره میکند که اینها را دوست دارم، برایش با انگشتهایم قلب درست میکنم، میخندد و همین کار را میکند، دلم میسوزد اما نه برای محمدعلی، برای کسانی که قلبشان نمیتواند محبت و معرفت و خدمت را دریافت کند و جبران نماید.
ف. حاجی وثوق
@ghalamzann