#روزنوشت
#بچههای_مسجد
به لطف دوستان مسجدی
زمینی در مجاورت مسجد برای بازی دخترها هماهنگ شد
زمینی که دیوار و در دارد و میتواند یک فضای امن برای دخترهای محله باشد.
دخترها با شوق عجیبی آمدند
و برای یکساعت و نیمی که در اختیار داشتیم به قدر اردوی یکروزه
بار وبندیلشان مهیا بود،
روفرشی را پهن کردم وسایلشان را گذاشتند و شروع کردند به بازی اسم و فامیل،
با این هشدار که "فقط پیرزنها مینشینند"
از جا پریدند و مهیای بازی شدند
همهی هماهنگیها برای این بود که دخترها هم فرصتی برای جنبوجوش داشته باشند،
بازی "وسطی" مورد نظر اکثریت بود
گفتند شما یارکشی کنید
تا خواستم شروع کنم بیش از 20 نگاه منتظر و خیره را دیدم که هرآن آماده جیغ کشیدن یا رنجیدن بودند،
قیدش را زدم و به خودشان سپردم
و قرار شد در هردو گروه خودم بازی کنم
_دخترند و دلنازک و زودرنج_
چنددور بازی کردیم یکی که دستش یا پایش ضربه میخورد و خودش را میرساند تا تیمار و نوازش و قربانصدقهای دریافت کند
بقیه هم یکی یکی دردشان میگرفت و میآمدند، دخترند دیگر!
چند مادر هم همراهی کردند
بازی مادرها و دخترها اتفاقیست که کمتر تجربه میشود و چقدرررر شیرین است،
بچهها از شدت هیجان و خوشحالی فقط جیغ میکشیدند،
پانیذ کوچک هر چند دقیقه خودش را میرساند و دستهایم را میگرفت و با هیجان میگفت
"خیلی خوبه خیلییی"
و باز میرفت،
بعد نوبت رسید به "بدمينتون"،
کمی آموزش و بعد بازی
بچهها آنقدر بالا و پایین پریدند که نفسشان بالا نمیآمد،
مادری که اولین بار بود با دخترش به جمع ما پیوسته بود رفت برای بچهها آب خرید،
بازی "استپ هوا" هم آخرین گزینه بود،
چند دختر، تازهوارد بودند اما فضای شاد بازی خیلی زود همراهشان کرد
آنقدر که دلشان خواست مسجد هم بیایند و کتاب هم بگیرند و اسمشان را بنویسم
وقت برگشت سوارشان کردم تا برسانمشان،
در راه گفتگوها گل کرد و شدند مثل دخترهای باسابقهتر،
همانقدر صمیمی و آشنا،
و این چنین یک روز عالی با بچهها گذشت.
... و مساجد میتوانند مانند این مسجد همینقدر خوب و دوستداشتنی و پرجاذبه باشند
و میشود شعاعهای نورانیشان همینقدر حال آدمهارا خوب کنند،
کافیست خانه خدا باشند برای مردم...
ف. حاجی وثوق
@ghalamzann