#روزنوشت
#خطر_غیرهمسالان
وارد مسجد که میشوم روی پله ها نشستهاند، میدوند و میآیند و یکی به کنایه که با گلایه در آمیخته است میگوید "اع مسجد هم میاین خانوم؟" کم نمیآورم و به خنده میگویم "رد میشدم گفتم سری بزنم" آن یکی میگوید "امام علی رو که شهید کردند یکی گفت مگه علی نماز میخونده؟!..." بچه ها ربط حرفش را احتمالا نمیفهمند خودم و خودش به ربط معنادار کلامش که نشان میدهد بزرگ شده، میخندیم...
یکی میگوید" خانوم میدونید زهرا چه خوابی دیده؟!" آن یکی میگوید" زشته نگووو" اما بقیه دوست دارند گفته شود، دخترک که هنوز نوجوانیاش پر نشده و رنگ کمرنگی به صورتش و لبهایش مالیده که دوست بفهم و دشمن نفهم باشد، جیغ کوچکی میکشد و با هیجان میگوید "وااای خانوم اگه بدونین چه خوابی دیدم" و بچهها که معلوم است یک بار شنیدهاند جیغ میکشند که "دوباره بگووو..." حالا من را کنار خودشان نشاندهاند و دخترک دارد با هیجان از خوابش میگوید که عروس شده و داماد یکی از پسرهای محله است که اسمش را هم میگوید ! و لباس سفیدش آنقدر زیبا بوده که دامنش روی زمین محله کشیده میشده و دخترهای دیگر برایش قند میسابیدند و به او حسودی میکردند!
حالا صورتش گل انداخته و از شدت هیجان نمیتواند خوب توصیف کند، هرچندجمله همه جیغ میکشند و از خنده ریسه میروند، یک جایی هم میزند توی سر کناریاش که "تو نمیذاشتی بله رو بگم و هی میگفتی عروس رفته گل بچینه"...
بچهها مسجد را روی سرشان گذاشتهاند، دخترکانی که بزرگشان به سختی 13 ساله میشود و این حکایت دخترها بوده از نسلهای مادربزرگها تا به امروز که از عروس شدن و لباس عروس پوشیدن دلشان غنج برود و برای هم تعریف کنند،
با خندههایشان همراه میشوم و گهگداری یک ورود مادرانه که فرعی نروند و مثلا کوچکترها را لحاظ کرده باشند و کاش ما مادرها حواسمان باشد که بچه هرجایی میتواند در معرض چیزی قرار بگیرد که نباید... کاش فکر نکنیم اگر در مسجد هستیم دیگر شرایط امن است و میتوانیم حواسمان را از بچهها برداریم،برای بچهها در هر مکانی، مدرسه یا پارک یا مسجد یا جمع فامیل یا هر جای دیگر، #غیرهمسالان همواره خطر محسوب میشوند، یک #خطر کاملا جدی، حواسمان باشد که خردسال و کودک و نوجوان نمیتوانند دوستان امنی برای یکدیگر باشند.
ف. حاجی وثوق
@ghalamzann
کوچولوی ٣٠٠ روزهی من!
این روزها که توانایی #ایستادن پیدا کردهای دلت نمیخواهد حتی لحظهای بنشینی، تمام تلاشت این است که ایستاده باشی و گویی #نشستن برایت عقبنشینی از آن مرحلهایست که تجربه کردهای،
به محض بیدار شدن از خواب مینشینی و دراز کشیدن را در بیداری
دیگر اصلا تجربه نمیکنی، اینها تفاوتهای سن تو با سن ما بزرگترهاست،
#تو_مرحله_قبلی_را_برنمیتابی
اصرار داری همه چیز را #تجربه کنی اما آنچه آسیب میرساند، بار دوم تجربه نمیکنی، #لمس همه چیز، #نگاه کردن طولانی، #مزه کردن و به زمین کوبیدن هر چیز، مراحل #شناخت توست و برایت فرقی نمیکند یک ظرف شکستنی باشد یا خوردنی یا هرچیز دیگر، دستت را با هیجان داخل ظرف غذا میکنی و آن را روی زمین میریزی و #خوشحالی میکنی،
حتی وقتی که دُم "مرغ آمین" سفالی را شکستی، آنقدر با #هیجان خندیدی و دُم شکسته را نشان دادی که گویا #پیروزی بزرگی نصیبت شده،
و این فرق دیگر تو با ما بزرگترهاست،
ما اسم پیروزی تو را #خرابکاری میگذاریم!
هر آنچه را که برایت #خطر دارد جمع کردهایم تا تو در دنیایی #آزاد بتوانی شناختهایت را بدون امر و نهی اضافه، کامل کنی و #محدودیت را در این دوره تجربه نکنی که خدایت
٧ سال اول زندگی را
دوره #پادشاهی تو قرار داده است🌱
ف. حاجی وثوق
@ghalamzann