#روزنوشت
#دهه_هشتادیها
#حاشیه_بوستان_خطی_محله
مدتها بود که ندیده بودمش،
پیام داد که دلم تنگ شده و میخواهم شما را ببینم و من دیگر بزرگ شدم و تغییر کردم و دوست دارم حرف بزنیم و...
قبول کردم و خوشحال شدم که قرار است بعد از مدت طولانی از احوالش باخبر شوم، گفت قرارمان حاشیه بوستان خطی*
رفتم و منتظر نشستم،
نمیدانستم این بار با چه شکل و شمایلی خواهد آمد، چنددقیقهای از زمان قرارمان گذشته بود که آمد و سلام کرد،
اگر قرار نداشتیم احتمالا دیر متوجه میشدم که این موجود چهارشانه بلندقد پسرطور! با آن هودی پسرانه که کلاهش را محض حجاب روی موهای کاملا کوتاهش گذاشته، خود اوست.
آنقدر ظاهرش پسرانه و یله بود که معذب شده بودم، تلاشش برای فرار از هویت دخترانه بیشتر از قبل شده بود و حتی زبان بدنش را تغییر داده بود.
اینکه چرا به اینجا رسیده است، شرح مفصلی دارد، اینکه چرا در آستانه ورود به دانشگاه،
هنوز خودش را پیدا نکرده و هنوز درگیریهای ذهنی و قلبیاش ، همان کلاف سردرگم همیشگی هستند هم مفصل است.
اما به طور خلاصه میتوان گفت که او فرزند یک خانواده آسیبدیده است، پدر عیاش و بیتعهد، مادر شکست خورده و افسرده، پدربزرگ دائمالخمر و خانهای که حریم ندارد
و قید و بندی برایش تعریف نشده،
و دخترک ۱۷ ساله خانواده با همهی اختلالاتی که دارد، معلول خانوادهایست که
مدعیِ داشتنِ آزادی در زندگی بودهاند!
برای تغییر احوال خانوادهاش نتوانستم کاری انجام دهم و بابتش متأسفم، اما دخترک یکی از موجودات دوستداشتنی دنیاست که دلم برایش بابت این همه فشاری که تحمل میکند،میسوزد!
(*بوستانی خطی که در طول محله #نوفللوشاتو
از ابتدا تا انتها کشیده شده است.)
ف. حاجی وثوق
@ghalamzann