#روزنوشت
#گیر_کردنهای_حقیر
حاشیه بزرگراه زندگی کردن، آن هم وقتی یک رستورانْتالار خوب در همسایگیات باشد،
یک دردسر جدی دارد و آن بیرون آوردن و داخل بردن ماشین است. خیلی از اوقات تراکم ماشینهای پارکشده زیاد است و حتی جلوی پل پارک میکنند و تو در کنارْگذری که فقط یک ماشین میتواند عبور کند اگر جلوی منزل برسی و نتوانی روی پل بپیچی، برای آنکه ماشینهای پشت سرت معطل نشوند، چارهای نداری جز اینکه حرکت کنی و دوباره خیابان را دور بزنی و برگردی تا شاید در این فاصله ماشین مذکور از جلوی پل رفته باشد!
اینها را گفتم تا بگویم امروز وقتی رسیدم جلوی پل، یک پژوپارس ایستاده بود و خانم راننده - که شال مشکیاش از سرش افتاده بود و با اینکه معلوم بود تریپ تعزیه رفتن دارد، سرشار از آرایش بود - داشت چندسطل شله را با کمک آقایی داخل صندوق عقب میگذاشت.
برایش بوق زدم، سری تکان داد که میرود، پشت سرم ماشینها ایستاده بودند، خانم راننده اما با آرامش مشغول کارش بود، دوباره بوق زدم، با عصبانیت دستش را سمتم حواله کرد و حرفی زد! و باز به کارش ادامه داد!
ماشین پشت سری برایم بوق زد، پیاده شدم و به آقایی که کمک میکرد گفتم ماشینها منتظر من هستند، چشمی گفت و خانم را فرستاد که ماشین را جابجا کند، خانم اخم ترسناکی حواله کرد و ماشین را جابجا،
وقتی ماشین را بردم داخل و پارک کردم، هنوز در رفتار و کلام خانم بزک کرده #گیر کرده بودم، برگشتم کنار خیابان، هنوز مشغول صحبت کردن بودند، دلم خواست که بگویم "کاش برای ادب و اخلاقتان هم،
به قدر صورت و لباستان وقت میگذاشتید"، اما نگفتم،
فقط گفتم بوق دوم من بخاطر انتظار ماشینهای پشت سر بود و ناچار بودم... مرد با شرمندگی فراوان گفت خیلی ببخشید شرمنده شدیم،
و زن با دستپاچگی گفت "نه من ناراحت نشدم اگر اخم دارم بخاطر آفتاب است"!!
و عذرخواهی کرد.
ماجرا میتوانست برای من و او با یک حس تلخ بماند، اما به لطف خدا نماند.
ف. حاجی وثوق
@ghalamzann