eitaa logo
قلمزن
522 دنبال‌کننده
730 عکس
138 ویدیو
2 فایل
هوالمحیی قلم زدن امر پیچیده ای نیست فاعلی میخواهد و ابزاری، و اتفاقی که باید در تو رقم بخورد... و خدایی که دستگیری کند و خشنود باشد همین! http://payamenashenas.ir/Ghalamzann پیام ناشناس ادمین @fs_hajivosugh بله و تلگرام : @ghalamzann
مشاهده در ایتا
دانلود
می‌گویند جدا شدن روح از بدن برای کسانی که تعلقی دارند درد دارد این را می‌توان در جداشدن‌های این دنیا تجربه کرد، هرجا که تعلقی وجود دارد، جدا شدن درد دارد، دردی که گاه جانکاه می‌شود، تجربه‌ی تعلق همیشه با رنج همراه است رنجی که وقت جداشدن دوچندان می‌گردد... @ghalamzann
دبیرستانی که بودم بیشتر اوقات با پدر میرفتم و می‌آمدم، مگر روزهایی که ساعت کاری پدر و تعطیلی من با هم اختلاف پیدا می‌کردند، اگرچه باز هم پدر دلش می‌خواست در مدرسه بمانم تا خودش را برساند، دبیرستان من میدان بسیج بود و مدرسه پدر دو کوچه پایین‌تر، خانه پدری هم بلوار هفت تیر، فاصله زیادی که باید هرروز میرفتیم و می‌آمدیم چون پدر مدرسه را با وسواس عجیبی انتخاب می‌کرد حتی اگر آن طرف دنیا بود! در مسیر برگشتن بیشتر اوقات میرفتیم خیابان امام خمینی، یک بستنی فروشی بود که پدر بستنی سنتی‌اش را عجیب می‌پسندید، بستنی میخرید و تا برسیم مشغول بودیم، اما نکته قصه اینجاست که پدر دلش میخواست بشنود، یعنی من شرح ماوقع روزم را بگویم و او گوش کند، سوال می‌پرسید اما من همیشه در سکوت بودم و جواب درستی نمی‌دادم دلیل اصرار هرروزه پدر را برای حرف زدن نمی‌فهمیدم، گاهی با خودم فکر میکردم حتما پدر دلش میخواسته جای مادر باشد و دخترش با او هم حرف بزند، چون میدید وقتی به خانه می‌رسیم هنوز لباس مدرسه را عوض نکرده شروع میکردم به حرف زدن تا وقتی حرفهای آن روزم تمام می‌شد و مادرِ خسته از خانه‌داری و شیطنت برادرها، عجیب باحوصله گوش می‌کرد و عکس‌العمل نشان می‌داد، خدا حفظش کند. آن روزها نمی‌دانستم پدر چرا اینهمه پیگیر حرف زدن من است و چقدر امروز دلم می‌سوزد و حسرت میخورم... وقتی پدر یا مادر می‌شوی یا در هر جایگاهی که دلت دل‌نگران کسی باشد و برایت کسی یا کسانی مهم باشند، اصرار به حرف زدن بهانه است، تو میخواهی بدانی حالش چطور است، آب در دلش تکان نخورده باشد، گیر و گرفتاری نداشته باشد، دلش نگرفته باشد، رنجی پنهان همراهش نباشد، طلبِ حرف زدن بهانه است، کسی دل‌نگران حال و احوال ماست. ف. حاجي وثوق @ghalamzann
حد بالای ادب را من رعایت کرده‌ام! تا نشستی در دلم از خویشتن برخاستم... @ghalamzann
حال بد بد بد یعنی استوری بچه کلاس سومی را باز کنی و ببینی خودش را به سبک شاخ‌های اینستاگرامی آرایش کرده و با ادا اطوار آنها دارد دابسمش یک شعر بسیار زشت و نامناسب از تتلو را اجرا می‌کند... پدرومادرش کجا هستند؟! چه می‌کنند؟! زنده‌اند؟! این طفل نه چندان معصوم قربانی کدام ولنگاری و بی‌توجهی و نابلدی و بی‌خردی و روشنفکری تهوع‌آور و زننده و خانمان‌برانداز شماست؟!... کودک شما کودک معصوم شما کی اینهمه با موجود زننده‌ای به نام تتلو ارتباط گرفته است؟! دقیقا دارید چه غلطی میکنید؟!... @ghalamzann
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ویدئو را باز کنید، نگاه کنید و اگر دوست داشتید گوش کنید، به نظرم زیباترین تصویرگذاری ممکن، برای این ترانه انجام شده است! اگر نمی‌خواهید فرزند داشته باشید و از آن طفره می‌روید یا آن را به تاخیر می‌اندازید یا معتقد هستید شمارا از کار و زندگی می‌اندازد و یا آزادی را از شما سلب می‌کند و یا زحمت زندگی را برایتان زیاد می‌کند و یا اصلا هزینه‌بر است و سری که درد نمی‌کند چه حاجت به دستمال بستن، این را بدانید: در جهان اتفاقی هست که فقط وقتی مادر می‌شوید، دریافتش می‌کنید، کسی در دنیا نمی‌تواند توصیفش کند و قابل بیان و ادراک نیست، اتفاقی شبیه یک جوشش دل‌انگیز، یک جریان گرم و تکان‌دهنده، یک موجی که با آمدن فرزند، در وجودت می‌پیچد، گرمت می‌کند، قدرتت را هزاربرابر می‌کند و لذتی را می‌چشاند که با هیچ لذتی در دنیای مادی برابری نمی‌کند، مادرشدن منتهای لذت است منتهای مهرورزی، اشکت را دم مشکت می‌آورد و نخوابیدن و نخوردن و ننشستن را برایت آسان می‌کند، اصلا زحمت دارد که داشته باشد، چه اهمیتی دارد؟! وقتی عجیب‌ترین احساس عالم در تو قرار است شکل بگیرد! (آنان که فرزنددار نمی‌شوند، لطفا حلال کنند) ف. حاجي وثوق @ghalamzann
بامت بلند باد که دلتنگی‌ات مرا از هرچه هست غیر تو بیزار کرده است... @ghalamzann
در محل سه‌شنبه‌ها مشغول هستم که پسرک کتابخوان می‌آید، کتاب‌های خودش و خواهرش را آورده، یکسال با هم تفاوت دارند، کلاس پنجم است و سطح مطالعه خوبی دارد، اما خواهرش هنوز همان کتاب‌های کودکانه گروه "ب" را می‌خواند، در بین کتاب‌هایی که تحویل می‌دهد، چشمم به کتاب پاراموتور می‌افتد، کتابی که با سفارش و معرفی دوستان خوب خریده بودیم و پرطرفدار هم هست با طرح و اسم پسرانه‌اش، یادم می‌آید این کتاب را نخوانده بودم، و تعدادی کتاب دیگر، نگرانی همراه با چهره پسرک دوست‌داشتنی کتابخوان جلوی چشمم می‌آید، را با سرعت شروع میکنم، قصه خوبی دارد، روایتگری جذاب، تعلیق دارد گره دارد، کاملا نوجوانانه است، امید و تلاش و خودباوری و ما می‌توانیم و همه‌ی خوبی‌های دیگر از سروروی کتاب می‌بارد، اما نویسنده یک اشتباه دارد، اشتباهی که می‌تواند در ناخودآگاه خواننده اثرش را بگذارد، آنجا که دخترک در المپیاد کشوری مقام آورده اما مادر و پدرش در مراسم تقدیر او شرکت نمی‌کنند و نویسنده می‌نویسد که مادر پادرد است و توضیح می‌دهد که مادر اما اگر مسجد جمکران و هیئت باشد، می‌رود! وسط یک قصه خوب، یک توضیح این‌چنینی که معمولا سهوی اتفاق نمی‌افتد، کار خودش را می‌کند! چون نوجوان دردش آمده که پدرومادر به چنین اتفاق بزرگی بی‌توجه بوده‌اند و حالا در "لحظه درد" مقصر معلوم می‌شود، مادر، جمکران رفتن و هیئت را به فرزندش ترجیح می‌دهد! این سختگیری یا مته به خشخاش گذاشتن نیست، دلت می‌سوزد که این کتاب با این قصه با این پایانی که پر از بغض و شادی و "ما می‌توانیم" است، یک جا خرابکاری می‌کند و ظلم می‌کند به مادران مذهبی که اتفاقا تجربه نشان داده وقت و زمان متفاوتی برای فرزندان قائلند، اما این باعث نشود کتاب را از حوزه مطالعه فرزندتان حذف کنید، کتاب‌ها بدون اشکال نیستند، اینها کتاب‌های خوب و موجود ما برای کودک و نوجوانند، بدهیم بخوانند اما عادت به نقد و گفتگو را در خانه فراموش نکنیم. ف. حاجي وثوق @ghalamzann
دخترهای گروه 2 یعنی دبستانی‌ها، بزرگترهایشان، یعنی پنجم ششمی‌ها یکی ازین شب‌ها به شکل عجیبی شروع کردند به حسرت خوردن، حسرتی که با ایموجی‌های اشک و گریه و غم فضای غم‌اتگیزتری ایجاد کرد، حسرتی عجیب و دور از انتظار: (خانوم چه حیف که داریم بزرگ میشیم، چه زود گذشت بچگی، بارمون داره سنگین میشه ددردسرمون زیاد میشه و و و...) وقتی شروع به غر زدن می‌کنند، پیرزن خطابشان میکنم تا هم ترمز غرزدن را بکشند و هم حالشان عوض شود برایم این حس و حال عجیب بود ندیده بودم در این سن و سال، کمی درباره این حرف زدیم که بزرگ شدن اصلا هم بد نیست و اتفاقات خوبی دارد و اگر قرار است بار بیشتری برداریم حتما توان بیشتری پیدا کرده‌ایم و حتما ظرفمان بزرگتر شده و و و... اما به اینجا ختم نشد دوسه تایشان تا پاسی از شب در خصوصی اتراق کرده بودند و درددلشان تمام نمی‌شد! می‌گفتند رنج‌هایشان بیشتر شده مسائل را بیشتر درک می‌کنند غصه‌های خانواده را می‌فهمند می‌گفتند دلشان همان بچگی و نفهمیدن را می‌خواهد! نکته عجیب ماجرا این بود که این بچه‌ها واقعا بزرگ شدند، بزرگ شدنی که اگرچه می‌تواند رشددهنده باشد اما نگران‌کننده هم هست، خانواده‌ها چقدر برای این بزرگ شدنِ ناگهانی آمادگی دارند؟نظام تربیتی چه بستری برای این بچه‌ها آماده کرده است؟ آموزش و پرورش چه تغییرات بالنده و رو به جلویی برای نسل رو به تغییر با جهش‌های عجیب دارد؟ و رسانه این میان چه می‌کند؟ اگر تکفیر نمی‌کنید باید بگویم بچه‌ها دارند می‌دوند اما داعیه‌داران تربیت در هر حوزه‌ای، همچنان سلانه سلانه در اتاق‌هایی که هیچ خط و ربطی به این نسل ندارد، برایشان تصمیم می‌گیرند... ف. حاجي وثوق @ghalamzann
همیشه دلخوشی ام بوده بعد هر بازی یکی دو مهره به عمد اشتباه بردارم که تو برنده شوی از شکوه خنده ی تو برای دلهره ام سر پناه بردارم ... @ghalamzann
گرچه شاکی شدن عادتِ کم حوصله‌هاست خوب است بدانی که سکوتم گله‌هاست... @ghalamzann
Hojat Ashrafzadeh _ Jane Mani To (128).mp3
3.53M
وای از دلِ دیوانه که دیوانه بخواهد... @ghalamzann
از در چوبی اتاق که طاقش کوتاهه سرتو خم میکنی و میری داخل، بوی کاهگل میخوره تو مشامت، پرده گلدوزی شده، کرسی مصفا، ظروف سفالی روی طاقچه‌ها هوای دل‌انگیز و صدای آب و بوی آش محلی که همه جارو برداشته، و زندگی اگر فقط همین‌ها باشه چه چیزی کم داره... @ghalamzann