"من #تماشای_تو می كردم و غافل بودم
كز تماشای تو خلقی به تماشای منند"
هرگز به خودش اجازه نداده بود که به زائران آقا، وقت نجوا کردنشان نگاه كند!
یک قرار قدیمی بود، به آنهایی كه دورتادور ضريح مطهر ایستادهاند، نباید نگاه كرد.
احساس نامحرمی كه اجازهی ديدن ندارد، هرقدر هم نزديك باشد،
باز باید سرش را پایین بيندازد و عبور کند،
آنقدر که حتی به قدر يک نگاه،
شريك هیچ خلوت دونفرهای نباشد،
و وارد حریمی نشود كه به او تعلق ندارد!
اين بار اما از طرف ضريح كه برگشت دلش خواست به تك تك آن چهرهها نگاه كند، جسارت بود اما به خودش گفت فقط همين يک بار!...و همان شد...فقط همان يک بار...
برگشت...نگاهش را جاری كرد روی تكتك صورتهایی كه رو به ضريح آقا ايستاده بودند،
صورتهای خيس، چشمهای خيره،
و نتوانست تحمل کند، احساسی که پیش ازین تجربه نکرده بود، گویی هر كدامشان يک آينه بودند، یک آینه که مقابل نور نصب شده باشد و حالا او برگشته است و دارد دهها آينه نورانی را با هم نگاه میکند،
او به چشمهایی نگاه میكند كه او را نمیبينند و به صورتهایی که گویی در اين دنيا نیستند و لبهایی که حرکت میکنند اما صدایشان را نمیشنود...
گویی ناپرهیزی چشمها کفایت بود،
همان بهتر که لااقل گوشها نشنوند
آنچه حق و سهمشان نیست...🌱
ف. حاجی وثوق
@ghalamzann
#همان_یک_جفت_مرغ_عشق
میخواستم روز عید برایشان یک وعده غذای حرم مطهر را ببرم، تلاشهای نافرجامی انجام شد و به نتیجه نرسید، به قول قدیمیها قسمت نبود.
اما یک وعده غذای نذری رسید
و با مقداری شیرینی، فیالفور خدمتشان رسیدم تا غذا از دهان نیفتاده باشد
و عصر عید به شب نرسیده باشد.
پیرمرد با همان لرزش همیشگی، در را باز کرد، سلام که کردم، گل از گلش شکفت، با همان صدای لرزان اما بیان ادیبانهاش گفت
باز دخترم خودش را بهزحمت انداخته است!
گفتم کسی داده که برایتان بیاورم، خندید و بستهها را گرفت، گفتم حاجخانم تشریف ندارند؟ گفت بیرون رفته قدم بزند.
گفتم باشد میروم که ببینمشان، دستش را گذاشت روی پیشانیاش و گفت اینجای فرشتههایت را ببوس-منظورش دخترهایی بودند که یکبار با هم خدمتشان رفته بودیم- بعد با همان بیان محترمانه گفت میشود یک روز بیایید یک نشست با شما داشته باشم؟ کارتان دارم. گفتم چشم و بیرون آمدم.
در کوچه همسرش را دیدم که با عصا لنگلنگان راه میرفت. مثل همیشه با مهربانی زیاد بغلم کرد و باز دعاهای خیر همیشگیاش و بعد گفت دیروز یکی داشت میگفت خدایی وجود ندارد، من هم گفتم چطور ممکن است خدا وجود نداشته باشد، وقتی هنوز در خانهام را میزنند و تنهایمان نمیگذارند.
پیرزن نیاز مالی ندارد اما از اینکه کسی به سراغش برود هم تعجب نمیکند و حتی نامت را هم نمیپرسد. فقط یقین دارد که چون خدا هست، تنها نمیمانند، اگرچه فرزندانش برای همیشه رفته باشند،
و مگر #توحید جز همینهاست؟...🌱
ف. حاجی وثوق
@ghalamzann
#خاتون_و_قوماندان
کتاب تازه به دستم رسیده است، وقتی دوست نویسنده داشته باشی، یک جایی رابطه به کار میآید و کتابش با امضایش زودتر به دستت میرسد.
#تقریظ آقا اگرچه اثربخشی مضاعف داشت اما دیر یا زود کتاب را میگرفتم و میخواندم نا ببینم بین یک خاتون افغانستانی که همسرش همان قوماندان دلیر و دوستداشتنی تیپ فاطمیون است،
با دوست نویسنده ما چه گپ و گفتی گذشته است.
علیایحال کتاب را گرفتم دستم تا فقط تورق کنم اما به خودم آمدم و دیدم از صفحه ١٠٠ عبور کردهام و هنوز تشنه و مشتاق خواندن زندگی خاتون هستم.
کلام شیرین، روایتگری خوب، توصیف دقیق و نورانیت یک زندگی بیآلایش، آنقدر جذابیت داشت که تو را با خودش همراه کند.
و جای تبریک دارد به خاتون قصه که تجربهی زیستنی اینگونه را توانسته به اشتراک بگذارد و به نویسنده توانا و خوشقلم که شیرین روایت کرده است.
رحمت خداوند شامل احوالتان،
خاتون #امالبنین_حسینی
و بانوی نویسنده #مریم_قربانزاده
ف. حاجی وثوق
@ghalamzann
برای نوجوانان🌱
این موجودات دوستداشتنی و بااراده:
بیایید از کلیشهها و حرفهای تکراری عبور کنیم که تاریخ حکما یکروز برای شما گواهی خواهد داد (نه تاریخی که در کتابها نوشته شده، تاریخی که شما خودتان حتما به آن خواهید رسید اگر به دنبال حقیقت باشید)
راستش را بخواهید باید خدمتتان عارض شوم که اگر امروز، میتوانید فکر کنید، کتاب بخوانید، گفتگو کنید، انتخاب کنید، دنبال حقیقت بگردید، اعلام نظر کنید، به عنوان یک دختر استقلال رأی داشته باشید، محترم باشید، ارزشمند باشید، مورد ظلم نباشید، با مفاهیم بلند معرفتی آشنا باشید، رفیق شهید داشته باشید، مثل نوجوانان کشورهای پیشرفته، نام خودتان و کشورتان پرآوازه باشد و خیلی چیزهای دیگر، شک نکنید که بهطور مشخص و بدون شک مدیون #یکنفر هستید،
یک نفر که با آدمهای زمانهاش متفاوت بود
و همه چیز را در خود داشت،
یک نفر که نوجوانی و جوانیاش آنقدر پروپیمان گذشته بود که بتواند در بزرگسالی بشود یک چهره ماندگار و بینظیر در تاریخ،
#امام_خمینی عزیز ما، هم در مراتب علمی طلایهدار بود هم ادبیات مبارزه و حماسه را در حد عالی میدانست هم در معرفت و عشق و عبودیت، به آن بالا بالاها رسیده بود هم در خانواده، یک همسر و پدر و پدربزرگ بینظیر بود. ما به امام بیش از آنکه بدانیم مدیونیم و اگر امروز همه ما حرف از انتظار و ظهور میزنیم باز هم مدیون کسی هستیم که راه را باز کرد و طعم شیرین #انتظار را به ما و نسلهای قبل و بعد از ما چشانید.
خدا کند فرصت شناختن او را از دست ندهیم که این شناخت ما را حرکت خواهد داد و به مقصد خواهد رساند ان شاء الله... 🌱
ف. حاجی وثوق
@ghalamzann
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#خوش_بحال_او
#خوش_بحال_ما
تاریخ روزی گواهی خواهد داد کاری که #خمینی کرد و کاری که #سربازان_خمینی... 🌱
@ghalamzann
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی نه تنها "امیدوار"ی
که "امیدبخش" هم هستی
اسمت میشه #مصطفی_صدرزاده
آقا مصطفی صدرزادهی عزیز ما... 🌱
@ghalamzann
#روزنوشت
#خانه_خوب_خدا
فسقلیهای خوشمزه دارند روی پلههای مسجد بازی میکنند، بزرگترینشان شاید ۵ ساله باشد. یکی دارد از قهرمان بازی برادرش تعریف میکند که توانسته از پله بالایی بپرد پایین و بقیه سعی میکنند خاطرات مهمتری از خواهر یا برادر بزرگترشان به یاد بیاورند و تعریف کنند.
ایستادهام و گوش میکنم و حظ میبرم و چشم برنمیدارم که یکوقت هوس نکنند از آن بالا، پریدن را تجربه کنند.
این میان یکی از کوچولوها یک کتاب قصه دستم میدهد، میپرسم از کجا برداشتی، میگوید بالا و منظورش کتابخانه کوچک بالای پلههاست. میگویم اما درب کتابخانه قفل است، فسقلیها سرشان را همزمان تکان میدهند که نه باز است!
با تعجب میگویم بچهها در قفل است، اصلا خودم قفل کردم، کوچولویی که کتاب را داده دستم، دستم را میگیرد و اصرار میکند که بالا بروم و دستهجمعی مرا به طبقه بالا میکشانند. جلوی در کشویی کتابخانه که میرسیم، میبینم در حالیکه در قفل است اما چون کشیده شده و تلاش شده که باز شود، اندازه ۵ سانتیمتر لای در باز مانده است. دختر کوچولو با جدیت کامل میگوید "به نظرت نمیشه ازینجا کتاب برداشت؟!" و بعد دستش را جلوی چشم من میبرد داخل و کتاب دیگری را بیرون میکشد!
تعجب و خنده توأمان شده و آنها خوشحالند که حرفشان را ثابت کردهاند. کتاب را سر جایش میگذارم و وعده میدهم که بعد بیایند و آنجا کتاب بخوانند.
فسقلیها جیغزنان پایین میروند و مسجدی که در آن صدای کودکان شنیده میشود، حکما هزاران برابر توفیر دارد با مسجدی که کودکان در آن اجازه نفس کشیدن ندارند.
ف. حاجی وثوق
@ghalamzann
هدایت شده از خیریه شهدای نوفللوشاتو
#اعلام_نیاز
بندگان خوب خدا
هوا رو به گرمی میرود، نیازمندانی هستند که بیمار دارند، فرزندان کوچک دارند و گرمای هوا دارد اذیتشان میکند، اگر #پنکه یا #کولر اضافه دارید یا میتوانید در تهیه آن کمک برسانید، اطلاع دهید تا بخشی از مشقت زندگی برای این عزیزان جبران شود.
خنکای رضوان الهی نصیبتان🍀
@kheiriyehnofel
#جابجاشدن_ارزشها
#مسکن #اجاره
صاحبخانههای محترم
و پیرو آن
املاکیهای گرامی!
آیا خیلی زشت و غیرانسانی و به دور از ارزشهای حقیقی زندگی اجتماعی نیست که وقت اجاره دادن، اولین سوالی که میپرسید تعداد فرزندان و سن آنهاست؟!...
@ghalamzann