eitaa logo
قلمزن
523 دنبال‌کننده
729 عکس
138 ویدیو
2 فایل
هوالمحیی قلم زدن امر پیچیده ای نیست فاعلی میخواهد و ابزاری، و اتفاقی که باید در تو رقم بخورد... و خدایی که دستگیری کند و خشنود باشد همین! http://payamenashenas.ir/Ghalamzann پیام ناشناس ادمین @fs_hajivosugh بله و تلگرام : @ghalamzann
مشاهده در ایتا
دانلود
@ghalamzann بعضی از زمان ها شریف هستند و قیمتی، و شرف آنها معلول یک مسمای بزرگ است، روزی در عالم هستی ، پروردگار مطلق، راه سعادت را برای همیشه از همه ی راه های دیگر جدا نمود، و چراغی در ابتدایش روشن کرد تا هیچ جستجوگری گم نشود و سرگردان نماند، درک و دریافت عظمت و اهمیت این اتفاق فقط کار آنهایی ست که آدم بزرگهای این قصه اند، ما فقط کلیشه اش را میدانیم و شربت و شیرینی و عیدی اش را میفهمیم علی ایحال بفهمم یا نفهمم امروز ، عید اعظم است و عظیم ترین پیمان تاریخ را پروردگار با بندگانش بسته است ماندن بر سر این پیمان است که بشر درمانده و راه گم کرده و سرگردان و ناراضی و ناآرام و تنها و هر لحظه به حالی و رنگی بودن را به آرامش حقیقی میرساند.... عید غدیر مبارک🌸 @ghalamzann
@ghalamzann #بهشت_کوچک #جایی_همین_نزدیکی وسط همه ی سروصداهای کوک و ناکوک آدمهای مدعی ، وسط دعواهای کودکانه ی آدم بزرگهای دنیای سیاست و فقه و علم و شهرت و ریاست، یک جایی در نقطه ای از شهر ، یک جریان بی هیاهو دل و روح آدمی را صفا میدهد، مشهد، حوالی کوهستان پارک خورشید، آنجا که محل کورس ماشین های مدل بالای از ما بهتران است، وسط ساختمان های رنگ به رنگ و قد کشیده منطقه ی هاشمیه، مسجدی برپا شده که جنس دیوارهایش برزنت است، و مردی بی ادعا بچه های محل را در همان چاردیواری برزنتی دور هم جمع کرده و برایشان کتاب خدا را میخواند، گاهی هم همبازی بچه ها میشود و با آنها به پارک میرود، همه چیز به سادگی پیش میرود اما بچه های محله عاشق همان مسجد برزنتی شده اند، حتی پسرکی که در خانه شان قرآن پیدا نمیشود و اتاقش نمایشگاه اسباب بازیهای مدرن است، او هم به جمع بچه ها پیوسته، در کوچه با آنها فوتبال بازی کرده و در مسجد کوچکشان نماز خواندن را یاد گرفته و حالا با بچه ها کتاب خدا را میخواند... این در ودیوار برزنتی و مردی که قدمهایش از جنس خلوص و سادگی و زلالیت است ثابت کرده اند که خوب کردن حال بچه ها، امکانات ویژه نمیخواهد کافیست فطرت حقیقت جوی آنها باورت کند و جنس حرکت و کلام و نگاه و محبتت خدایی باشد... و بهشت به همین سادگی ساخته میشود! پ.ن: سپاس از دوست عزیزی که منت گذاشت و این بهشت کوچک را نشانم داد. ف. حاجی وثوق @ghalamzann
@ghalamzann یک بازی کودکانه است... اما فرامتنِ آن روزی به امید خدا محقق خواهد شد. پ.ن:  فرامتن به عناصری گفته می‌شود که خارج از دنیای متن قرار دارند اما نشانه‌ها و ارجاعاتی در متن به ما اجازه می‌دهند تا به این عناصرِ بیرونی توجه ‌و آن‌ها را واردِ تحلیلِ اثرِ هنریِ موردِ نظر کنیم! @ghalamzann
هی میخواهم این روزها و شب ها شکایتی نکنم و بگذارم محرم آرام و روان مثل همیشه کارش را بکند و برود...اما دوستان همه چیزدان نمیگذارند! شهرداری مشهد خط وربط سیاسی اش فرق میکند قبول، سیاسی کاری میکند قبول، شوآف هایش را نمی پسندید قبول، مسافر را جایگزین زائر میکند قبول، خطاهای فرهنگی اش چشمگیرند قبول، اما اما اما پرده های محرمی اش قشنگند تاثیرگذارند جوان پسندند دوستان اهل قلم و رسانه! کار خوب ، خوب است، اینهمه چالش از کجا آمده؟؟ تلویزیون با دبیر ستاد امر به معروف گفتگو میکند تا کار شهرداری را نقد کند، رسانه ای ها هرکدام به گونه ای میزنند و نظرسنجی میکنند و امضا جمع میکنند و... والله شرم آور است! برای اینهمه افتضاح فرهنگی شهر و استان اینهمه گریبان چاک ندادیم که برای چند بنر زیبا که با اشعار "قیصر"ِ محبوب مزین شده خود را به آب و آتش زدید... تمامش کنید ، تاسوعا و عاشورا هم آمدند هنوز در تب وتاب پایین کشیدن پرچم های شهرداری هستید؟؟ تا کی قرار است هرچیزی که شبیه همیشه نباشد تکفیر شود؟؟؟ ف. حاجی وثوق @ghalamzann
@ghalamzann این شبها، خوانش یک کتاب خوب که راهیِ روضه ات کند ، عجیب خوب است... بعضی کتاب ها را وقتی میخوانی حسرت میخوری که چرا اینهمه دیر بدستت رسیده اند وچرا همه آدمهای دنیا آنها را نخوانده اند... @ghalamzann
#مشهد_حوالی_میدان_سراب #جوانان_خودجوش #نام_شهید_بر_تابلوها #روحانی_هنرمند #میتینگ_حسینی یک زمین خالی بزرگ را تبدیل به هیئت کرده اند، یک طرف گروهی نشسته اند و واکس میزنند، یک طرف بساط چای و نبات با استکان و نعلبکی مهیاست، بوی اسفند و کندر فضا را برداشته، یک نوجوان ماشین ها را به داخل هدایت میکند، یکی شماره ای به دستت میدهد و میگوید تا چای بخورید نوبتتان میشود، سه جوان نظم ماشین ها و نحوه ورود و خروجشان را مدیریت میکنند، جمعیت موج میزند یک میتینگ حسینی برپا کرده اند، آدمها با انواع شکل ظاهری با انواع ماشین یکی یکی وارد میشوند این وسط لندرور قرمز رنگ اسپرت با دوجوان بالای شهری که پیراهن مشکی پوشیده اند نظرهارا جلب میکند، هر خانواده ای صبورانه در صف می ایستد، چندروحانی جوان و خوش اخلاق، هنرمندانه روی ماشین ها خطاطی میکنند، کودکان دورشان جمع شده اند... روی دیوار محوطه، تابلوهای کوچه ها و خیابان ها با نام شهدا تجمع کرده اند، نام شهید که حذف شدنی نیست! ف. حاجی وثوق @ghalamzann
قلمزن
@ghalamzann یادم میاید بچه که بودم، وقتی به منزل بعضی از اقوام _که نیمچه مدیری در شهرهای کوچکتر بودند_ میرفتیم ، همیشه تفاوت خانه و امکاناتشان با بقیه ی مردم آن شهر برایم عجیب بود! از بزرگترها که سوال میکردم میگفتند مدیر است و مردم دوستش دارند و تحویلش میگیرند، من هم باور میکردم! حتی یکی از آنها که رییس بانک در یک شهر کوچک بود، از نعمات زیادی برخوردار بود، مثلا غیر از خانه خیلی خوب و شرایط عالی، حیاطشان همیشه پر از سبدهای میوه بود، وقتی که باز هم سوال میکردم میگفتند مردم تحویلش میگیرند و هوایش را دارند، بزرگتر که شدم میدیدم بعضی از همکارانم علاقه خاصی به ماموریت شهرستانی دارند، اول فکر کردم سفر کردن را دوست دارند، بعدتر فهمیدم مردم شهرستان و روستا هوایشان را دارند و درواقع دوستشان دارند! میگفتند وقت بازگشت زعفران و زرشک و انار و سوغات دیگر را بار ماشینشان میکنند... مردم شهرهای کوچک مهربانند مردم روستا غریب نواز و دست و دلبازند اما خدمت به آنها گران درمیاید، حق ماموریتت بیشتر میشود سختی کار میگیری حق شرایط بد آب و هوا هم دریافت میکنی خانه هایشان ساده است اما باید خانه خوب و مدیریتی تحویلت دهند زن و بچه ات هم باید احترام شوند خورد و خوراک فراموش نشود از همانهایی که مردم آنجا نمیخورند، چرا؟ چون توی مدیرِ طفلکی باید در یک منطقه کم برخوردار زندگی کنی و بچه هایت در مدارس سطح پایین درس بخوانند، اینها به آنها در... سخت است میفهمم و به خاطر همین سختی از تو و امثال تو میخواهم که اینهمه شیفته خدمت نباشید این مردم نخواهند تو مدیرشان باشی باید چه کنند؟؟ پ.ن: هنوز هم کورسوی امیدی دارم که خبر راست نباشد! ف. حاجی وثوق @ghalamzann
#شبنم_نعمت_زاده #به_چادر_زنان_مجرم_در_دادگاه_اعتراض_دارم بدترین تصویری که امروز دیدم تصویر خانم نعمت زاده با آن شمایل مقدس در دادگاه بود، من اعتراض دارم به دادگاه که چادر را از سر زنان مجرم و متهم برنمیدارد، من اعتراض دارم به دادگاه که اجازه میدهد تصویر یک متهم اخلالگر با این شمایل در دنیا انعکاس خبری پیدا کند، از خبرنگاران و عکاسان عاجزانه خواهش میکنم تصویر معمول ایشان را کنار عکس دادگاه سنجاق نمایند! کاش یک نفر در دادگاه پیدا شود که این چادر را از سر ایشان بردارد لطفا! ف. حاجی وثوق #دادگاه_شبنم_نعمت_زاده #چادر_شبنم_نعمت_زاده #چادری_شدن_متهمان_در_دادگاه
میدان شهدا ، آن قسمت که هنوز معماری های مدرن، بافت سنتی شهر را تخریب نکرده است، اگر خیابان ها خلوت باشند ، یعنی حوالی صبح، یک بنای قدیمی را می بینی که اگرچه درش رنگ و بوی این روزها را دارد اما نما و پنجره هایش و پارچه ی رنگ ورو رفته ی بالای درش، حکایت از قدیم ترهایی دارد که حال و هوای مردم به گونه دیگری بود... نمیخواهم ژست "یاد قدیمها بخیر" بگیرم که من نیز متعلق به قدیمها نیستم اما حس و حالی در این بنای رنگ و رو رفته وجود دارد که نمیتوان از آن نگفت فضای کوچکی دارد،دوره اش هم گذشته است اما سردرش زده اند نماز جماعتش هر وعده برگزار میشود، این میان، حس خوب اصلی اش تعلق میگیرد به نامی که واقف برایش انتخاب کرده است: مسجد والدین! درست نمیدانم کدام فرزندی به نیت پدرومادرش اینجای محقر اما مصفا را برای نماز رهگذران وقف کرده,اما درودیوارش میگویند موضوعی به نام "والدین" در عالم هستی وجود دارد که منفعت طلبانه هم بنگری سکوی پرتابند، اصلا از عاطفه و مهر و محبت بگذریم ، آدمها جایی در زندگی، درست در یک نقطه باید بپرند، و موجودات عزیزی به نام "والدین" را خداوند بهانه ای برای پریدن قرار داده است، حواسمان نیست یا گرفتاریم ، نمیدانم فقط خواستم یادآوری کنم که فارغ از وظیفه و تکلیف، بدجوری گیر دعای خیرشان هستیم و نیازمند خدمتگزاری به محضرشان، باشند یا نباشند، راه هایش بسیارند این گوی و این میدان... ف. حاجی وثوق @ghalamzann
@ghalamzann پیرزن در همسایگی اداره زندگی میکند و لنگ لنگان بعضی روزها خودش را به نماز ظهر مسجد اداره میرساند، پیرزن به اعتراف همکاران یک چهره نورانی و دوست داشتنی دارد، درست مثل مادربزرگهای قدیمی، از آنها که چهره خندان و گشاده دارند و دلت میخواهد سیر نگاهشان کنی، امروز نمازش را که خواند با محبتی مادرانه گفت امروز روضه دارم میتوانی بیایی؟ برای یک لحظه با همه ی وجود خواستم در روضه ی خانه ی پیرزن شرکت کنم قول دادم که میایم ساعت 4 طبق قولی که داده بودم وارد حیاط پر از گل و درخت پیرزن میشوم با رویی گشاده و شوقی عجیب استقبال میکند، می نشینم، میگوید هنوز آقا نیامده، نمیداند که بیشتر برای خودش آمده ام تا روضه اش... وقت احوالپرسی معمول به او میگویم یک کوچه آنطرف تر منزل شهید رضوی شبها روضه است، با همان روی گشاده و خندانش سری تکان میدهد و میگوید میدانم اما نمیتوانم بیایم، میگویم اگر اذیت هستید بیایم دنبالتان، میخندد و میگوید نه...حاج آقا شبها خانه است و من عادت ندارم جلوی چشم او بیرون بروم میپرسم ناراحت میشوند آیا؟ میخندد و میگوید نه...ولی من هیچوقت اینکار را نکرده ام و تنهایش نگذاشته ام حالا هم نمیتوانم... انگار بخشی از راز نورانیت پیرزن را پیدا کرده ام، و بخش دیگرش را وقتی که حاج سیدعلی آقاطباطبایی دهان به سخن باز میکند و تا میگوید مثل چنین روزی اسرا را به دروازه شام بردند، صدای هق هق عجیب پیرزن بلند میشود، هنوز ما آدم مدرن ها مجال نیافته ایم که به حرف حاج آقا فکر کنیم و تحلیلش کنیم ، اما پیرزن مثل ابربهاری اشک میریزد... پی نوشت: عوام الناس نیستند،عوام الناس ما هستیم که نه انقیاد و تسلیم و اطاعت را بی چون وچرا بلدیم و نه بلدیم بی روضه و بی کمک سروصدای مداحان، مثل ابربهاری اشک بریزیم، کاش بشود فرهیختگی را طور دیگری تعریف کرد... ف. حاجی وثوق @ghalamzann