8.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 مگر قرآن نمی گوید: «لا اِکراهَ فِی الدّینِ» (هیچ اجباری در دین نیست).. پس چرا #حجاب اجبار است؟
🎙 #دکتر_غلامی پاسخ میدهد☝️
#جوانها_را_دریابید
💝 @ghandab
❣پیامبر مهربانی صلی الله علیه و آله و سلم :
✨ از نشانه های برکت زن آن است که خواستگاریش بی تکلف و آسان انجام گیرد.
📚 نهج الفصاحه ص 342 ، ح 929
#پیام_دوست
💝 @ghandab
👼 #قند_عسل
🤱🏻 مراقبت های جسمی نوزاد: مسائل مربوط به پوشک 7⃣
🌱_ لگن کودک
کودک به زودی می آموزد که لگن برای چیست و از یاد گرفتن یک مهارت جدید به خود میبالد. برای کودک لگن مخصوص با رنگ شاد تهیه کنید.
#تربیت_فرزند
💝 @ghandab
8.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 #فایل_تصویری
👤 استاد #رائفی_پور
📝 وظیفه صداو سیما در مطالبه گری چیست؟
📆 1 مرداد 99
#روز_عشق_پاک
#با_هم_میسازیم
💝 کانال قنداب، واحد تخصصی خانواده موسسه مصاف:
🔗 تلگرام | ایتا | سروش | اینستاگرام
http://eitaa.com/joinchat/3052404738C98cfab6798
قنداب(واحد خانواده موُسسه مصاف)
❣﷽❣ بسم الله الرحمن الرحیم ✔️ کتاب سه دقیقه در قیامت 🔷#قسمت_پنجم 💠درست بود در مقابل آينه كه قرا
❣﷽❣
بسم الله الرحمن الرحیم
✔️ کتاب سه دقیقه در قیامت
🔷#قسمت_ششم
💠عمل جراحي طولاني شد و برداشتن غده پشت چشم، با مشكل مواجه شد. پزشكان تلاش خود را مضاعف كردند. برداشتن غده همانطور كه پيشبيني ميشد با مشكل جدي همراه شد.
🔻آنها كار را ادامه دادند و در آخرين مراحل عمل بود كه يكباره همه چيز عوض شد...
🌀احساس كردم آنها كار را به خوبي انجام دادند. ديگر هيچ مشكلي نداشتم. آرام و سبك شدم. چهقدر حس زيبايي بود! درد از تمام بدنم جدا شد. يكباره احساس راحتي كردم. سبك شدم.
🔅با خودم گفتم: خدا رو شكر. از اين همه درد چشم و سردرد راحت شدم. چهقدر عمل خوبي بود. با اينكه كلي دستگاه به سر و صورتم بسته بود اما روي تخت جراحي بلند شدم و نشستم.
🍃براي يك لحظه، زماني را ديدم كه نوزاد و در آغوش مادر بودم! از لحظه كودكي تا لحظهاي كه وارد بيمارستان شدم، براي لحظاتي با تمام جزئيات در مقابل من قرار گرفت! چهقدر حس و حال شيريني داشتم.در يك لحظه تمام زندگي و اعمالم را ديدم!
🔸در همين حال و هوا بودم كه جواني بسيار زيبا، با لباسي سفيد و نوراني در سمت راست خودم ديدم او بسيار زيبا و دوست داشتني بود.
✅ نميدانم چرا اينقدر او را دوست داشتم. ميخواستم بلند شوم و او را در آغوش بگيرم. او كنار من ايستاده بود و به صورت من لبخند ميزد. محو چهره او بودم. با خودم ميگفتم: چهقدر چهرهاش زيباست! چهقدر آشناست. من او را كجا ديدهام!؟
🔹سمت چپم را نگاه كردم. ديدم عمو و پسر عمهام و آقاجان سيد (پدربزرگم) و ... ايستادهاند. عمويم مدتي قبل از دنيا رفته بود. پسر عمهام نيز از شهداي دوران دفاع مقدس بود. از اينكه بعد از سالها آنها را ميديدم خيلي خوشحال شدم.
🌱زير چشمي به جوان زيبارويي كه در كنارم بود دوباره نگاه كردم. من چهقدر او را دوست دارم. چهقدر چهرهاش برايم آشناست. يكباره يادم آمد. حدود 25 سال پيش... شب قبل از سفر مشهد... عالم خواب... حضرت عزرائيل... با ادب سلام كردم. حضرت عزرائيل جواب دادند.
💫محو جمال ايشان بودم كه با لبخندي بر لب به من گفتند: برويم؟ باتعجب گفتم: كجا؟ بعد دوباره نگاهي به اطراف انداختم. دكتر جراح، ماسك روي صورتش را درآورد و به اعضاي تيم جراحي گفت: ديگه فايده نداره. مريض از دست رفت...
🖋ادامه دارد...
#یارمهربان
💝 @ghandab
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
❣پیامبر رحمت صلی الله علیه و آله و سلم :
✨بهترین زنان امت من زنانی هستند که خوشروتر و مهریه ایشان کمتر باشد.
📚 کافی(ط-الاسلامیه) ج 5 ، ص 324 – من لا یحضره الفقیه ج 3 ، ص 386
#پیام_دوست
#با_هم_میسازیم
💝 @ghandab
👼 #قند_عسل
🤱🏻 مراقبت های جسمی نوزاد: مسائل مربوط به پوشک 8⃣
🌱_ کنترل در طول روز
١- صبر کنید تا کودک آماده باشد
-کودک شما آماده یاد گرفتن استفاده از لگن خواهد بود اگر:
-سن او ٢ تا ۵\٢ سال باشد (پسر ها شاید تا سه سالگی آماده نباشند)
-تشخیص دهد کاری در پوشکش انجام داده. مثلا با اشاره کردن و داد زدن.
-اغلب بعد از خواب تمیز باشد.
٢- اورا با لگن آشنا کنید
لگن را به او نشان دهید و بگویید برای چیست. قبل از انجام هرکاری، چند روز لگن را در توالت قرار دهید تا به آن عادت کند، به او نشان دهید که چطور رویش بنشیند، اما فعلا درحالی که پوشک به پا دارد.
#تربیت_فرزند
💝 @ghandab
4_6035295105265436488.mp3
602.9K
🎬 #فایل_صوتی #اختصاصی
👤 استاد #برمایی
📝 صمیمیت و حیا
#پس_از_ازدواج
💍 اولین کارگاه آموزشی ویژه متاهلین
🏡 (کلبه آرامش)
✨برگزار شده توسط واحد خانواده موسسه مصاف ایرانیان
🗓20 مرداد 1399
🔜 منتظر دوره های تخصصی و جدید ما باشید...
💝 واحد قنداب در :
🔗 تلگرام | ایتا | سروش | اینستاگرام
http://eitaa.com/joinchat/3052404738C98cfab6798
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💞 ده سال بعد از ازدواج این جمله را به خانمت بگو
❤️نکته ای ناب از #استاد_پناهیان
#پس_از_ازدواج
💝 @ghandab
قنداب(واحد خانواده موُسسه مصاف)
❣﷽❣ بسم الله الرحمن الرحیم ✔️ کتاب سه دقیقه در قیامت 🔷#قسمت_ششم 💠عمل جراحي طولاني شد و برداشتن
❣﷽❣
بسم الله الرحمن الرحیم
✔️ کتاب سه دقیقه در قیامت
🔷#قسمت_هفتم
💠بعد گفت: خسته نباشيد. شما تلاش خودتون رو كردين، اما بيمار نتونست تحمل كنه. يكي از پزشكها گفت: دستگاه شوك رو بياريد ... نگاهي به دستگاهها و مانيتور اتاق عمل كردم. همه از حركت ايستاده بودند!
🔻عجيب بود كه دكتر جراح من، پشت به من قرار داشت، اما من ميتوانستم صورتش را ببينم! حتي ميفهميدم كه در فكرش چه ميگذرد! من افكار افرادي كه داخل اتاق بودند را هم ميفهميدم.
🌀همان لحظه نگاهم به بيرون از اتاق عمل افتاد. من پشت اتاق را ميديدم! برادرم با يك تسبيح در دست، نشسته بود و ذكر ميگفت. خوب به ياد دارم كه چه ذكري ميگفت. اما از آن عجيبتر اينكه ذهن او را ميتوانستم بخوانم!
✨او با خودش ميگفت: خدا كند كه برادرم برگردد. او دو فرزند كوچك دارد و سومي هم در راه است. اگر اتفاقي برايش بيفتد، ما با بچههايش چه كنيم؟ يعني بيشتر ناراحت خودش بود كه با بچههاي من چه كند!؟
✅كمي آنسوتر، داخل يكي از اتاقهاي بخش، يك نفر درمورد من با خدا حرف ميزد! من او را هم ميديدم. داخل بخش آقايان، يك جانباز بود كه روي تخت خوابيده و برايم دعا ميكرد. او را ميشناختم. قبل از اينكه وارد اتاق عمل شوم با او خداحافظي كردم و گفتم كه شايد برنگردم.
🍃اين جانباز خالصانه ميگفت: خدايا من را ببر، اما او را شفا بده. او زن و بچه دارد، اما من نه.
🔸يكباره احساس كردم كه باطن تمام افراد را متوجه ميشوم. نيتها و اعمال آنها را ميبينم و...
💫بار ديگر جوان خوشسيما به من گفت: برويم؟ خيلي زود فهميدم منظور ايشان، مرگ من و انتقال به آن جهان است. از وضعيت به وجود آمده و راحت شدن از درد و بيماري خوشحال بودم. فهميدم كه شرايط خيلي بهتر شده، اما گفتم: نه! مكثي كردم و به پسر عمهام اشاره كردم. بعد گفتم: من آرزوي شهادت دارم.
🔹من سالها به دنبال جهاد و شهادت بودم، حالا اينجا و با اين وضع بروم؟! اما انگار اصرارهاي من بيفايده بود. بايد ميرفتم.
🔅 همان لحظه دو جوان ديگر ظاهر شدند و در چپ و راست من قرار گرفتند و گفتند: برويم؟ بي اختيار همراه با آنها حركت كردم. لحظهاي بعد، خود را همراه با اين دو نفر در يك بيابان ديدم!
🌱اين را هم بگويم كه زمان، اصلاً مانند اينجا نبود. من در يك لحظه صدها موضوع را ميفهميدم و صدها نفر را ميديدم! آن زمان كاملاً متوجه بودم كه مرگ به سراغم آمده. اما احساس خيلي خوبي داشتم. از آن درد شديد چشم راحت شده بودم. پسر عمه و عمويم در كنارم حضور داشتند و شرايط خيلي عالي بود.
🌀من شنيده بودم كه دو ملك از سوي خداوند هميشه با ما هستند، حالا داشتم اين دو ملك را ميديدم. چهقدر چهرۀ آنها زيبا و دوست داشتني بود. دوست داشتم هميشه با آنها باشم.
🔸ما با هم در وسط يك بيابان كويري و خشك و بيآب و علف حركت ميكرديم. كمي جلوتر چيزي را ديدم! روبروي ما يك ميز قرار داشت كه يك نفر پشت آن نشسته بود. آهسته آهسته به ميز نزديك شديم!
⭕️به اطراف نگاه كردم. سمت چپ من در دور دستها، چيزي شبيه سراب ديده ميشد. اما آنچه ميديدم سراب نبود، شعلههاي آتش بود! حرارتش را از راه دور حس ميكردم. به سمت راست خيره شدم. در دوردستها يك باغ بزرگ و زيبا، يا چيزي شبيه جنگلهاي شمال ايران پيدا بود. نسيم خنكي از آن سو احساس ميكردم.
☀️به شخص پشت ميز سلام كردم. با ادب جواب داد. منتظر بودم. ميخواستم ببينم چهكار دارد. اين دو جوان كه در كنار من بودند، هيچ عكسالعملي نشان ندادند. حالا من بودم و همان دو جوان كه در كنارم قرار داشتند. جوان پشت ميز يك كتاب بزرگ و قطور را در مقابل من قرار داد!
🖋ادامه دارد...
#یارمهربان
💝 @ghandab
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
👤استاد #رائفی_پور
💞 به چهره هم نگاه کنید، با محبت غذا بخورید. ما این فرصت دور هم بودن را فراموش کردیم
#پس_از_ازدواج
💝 کانال قنداب، واحد تخصصی خانواده موسسه مصاف:
🔗 تلگرام | ایتا | سروش |اینستاگرام
http://eitaa.com/joinchat/3052404738C98cfab6798