eitaa logo
محفل شعر قند پارسی
280 دنبال‌کننده
2هزار عکس
267 ویدیو
90 فایل
ارتباط با ادمین‌های کانال : محمد محمدی‌رابع @shiraz_wound ارسال شعر ‌و مطلب : حسین کیوانی @h_keyvani
مشاهده در ایتا
دانلود
ای که هر روز می‌کشی سیگار می‌فرستی به آسمان دوده حق نداری که انتقاد کنی روز و شب از هوای آلوده می‌رسانی زیان تو با این دود به کبد، هم به سینه و روده با دم و دود و کار غم آلود تن و جان را نموده فرسوده هر زمان با کشیدن سیگار درد بر درد خویش افزوده آنکه این راه داده بر تو نشان راه کج انتخاب فرموده پشت کن بر همه دخانیات تا که گردد خیالت آسوده دودمان داده بهر دود به باد هر که رو سوی دود بنموده هیچ عاقل سفید کاغذ را نکند خود به قیر اندوده چه زیان گر کنی از آن پرهیز رفع خسران کنی ز محدوده عوض صرف دود میل کنی سیب و آب و انار و فالوده نادمان ترک اعتیاد کنند این چنین بوده رسم تا بوده ترک سیگار کن همین امروز نه که فردا مگو که این زوده
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شعر طنز اندر حکایت افزایش حقوق بازنشستگان و کارمندان و خبردارشدن عالم و آدم و بی خبری دنیا از افزایش ۳۵درصدی حقوق مسوولین و مدیران بیست درصد اضافه شد به حقوق آدم و شیث و نوح فهمیدند سعدی از قرن هفتم و حافظ توی اخبار بیست و سی دیدند ناگهان از ته ِ تهِ تاریخ سگ اصحاب کهف هم فهمید خر عیسی شروع به عرعر کرد قوم عاد از ثمود پرسیدند زین میانه کلاغ هم فهمید قارقارش بلند شد به هوا هم کلیله شنید هم دمنه هر یکی گوشه ای خرامیدند توله شامپانزه های بی بی سی باز جفتک زدند و رقصیدند عده ای مفت خور سلبریتی روی طبل دروغ کوبیدند کوه ها با شنیدن این حکم هفت ریشتر دوباره لرزیدند شمس از دست مولوی رنجید توی نی نامه هر دو نالیدند رستم از شاهنامه زد بیرون سوی اسفندیار تازیدند هر که دردش گرفته بود آن روز و یکس ها روی زخم مالیدند پسران وزیر ناقص عقل گوشه ای مثل خرس تنبیدند لیلی از غصه عین مجنون شد هریکی گوشه ای تُومرگیدند چشمه های حسادت بعضی از دل کوه عُقده جوشیدند عده ای از مغازه داران هم چون شنیدند خوب چاپیدند شد اضافه حقوق مسوولین جز خدا هیچکس نفهمیدند طنزیمات اجتماعی کانال طنز «بی‌شوخی» در ایتا https://eitaa.com/bishookhi بله https://ble.ir/bishookhi روبیکا https://rubika.ir/@bishookhii تلگرام https://t.me/bishookhiii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✳️ خودستایی در ادبیات فارسی (بررسی یکی از مفاخره های حافظ) ❇️ مفاخره در لغت به معنی نازیدن و خود ستایی است و در زبان فارسی شعری است که شاعر در آن به کمالات وفضایل خود می پردازد۰ ◀️ در گذشته جنگاوران به هنگام نبرد تن به تن و پیش از آغاز جنگ رجز خوانی می کردند و به زور بازوی خود و نیز به اجداد خود می نازیدند۰ شاعران زیادی داریم که مفاخره داشته اند شش تن از شاعران برجسته ی فارسی در شعرشان به مفاخره پرداخته اند که عبارتند از خاقانی، حافظ، نظامی، سعدی، فردوسی، و ناصر خسرو۰ مفاخره ها معمولاَ با اغراق همراه هستند مثال: غزل گفتی و دُر سفتی بیا و خوش بخوان حافظ که بر نظم تو افشاند فلک عقد ثریا را خوشه ی پروین دانه های مروارید خود را به پای سخن منظوم حافظ می افشاند که غلو است۰ و نیز: در آسمان نه عجب گر به گفته ی حافظ سرود زهره به رقص آورد مسیحا را سیاره ی زهره که نوازنده فلک است با سرودی از شعر حافظ ، حضرت مسیح را به وجد و سماع وامی دارد۰ ◀️ در ادبیات برخلاف روان شناسی ، خود ستایی عیب نیست۰ دکتر ناصرالدین صاحب الزمانی ، روان شناس مشهور در کتاب راز کرشمه ها می نویسد: *در روان شناسی جدید ، نارسیسم (خود پرستی) یک نوع بیماری است* نارسیسم افسانه ای است از پسر جوانی به نام *اوید* که بسیار زیبا بوده و شیفتگان فراوانی داشته است اما اوید به آنان توجه نمی کند آن ها هم او را نفرین می کنند ومی گویند: *خدایا او را شیفته ی خودش گردان۰* اوید روزی در جنگلی دور افتاده چشمه آبی می بیند تصویر خود را در آب مشاهده می کند و شیفته ی خودش می شود و آن قدر در کنار آب می ماند و به آب نگاه می کند که می میرد۰ ◀️ در ادبیات فارسی مفاخره یکی از انواع ادبی است و بعضی آن را نوعی صنایع معنوی می دانند۰ یکی از مفاخره های حافظ که در این جا مورد بحث است بیت زیر است: « شعر حافظ همه بیت الغزل معرفت است آفرین بر نفس دلکش و لطف سخنش» برخی از شارحان بر این نظر هستند که حافظ در این بیت مدعی شده است که همه ی اشعارش بیتِ برگزیده، غزل عرفانی و عشق الهی است و او همه ی اشعار خود را عرفانی دانسته است در صورتی که می دانیم این بیت یک مفاخره است و در مفاخره ها بزرگ نمایی وجود دارد۰ نخست این که : همه ی اشعار حافظ بیت الغزل نیست حافظ به سان دیگر شاعران و نویسندگان به قول ادبا *غث و سمین* دارد یعنی هم ابیات قوی دارد و هم بیت های ضعیف، ثانیاََ : برخلاف این ادعا همه ی اشعار حافظ عرفانی نیست۰ حافظ اشعار عرفانی هم دارد اما نه همه ی اشعار او گاهی با صراحت اسم ممدوحان خود را که پادشاهان زمان او هستند می آورد و به مدح آنان می پردازد که قطعاََ آن شعر عرفانی نیست اصلاََ عرفان نفی منیت و خود پرستی است، لذا با مفاخره که بیان خود ستایی است در تناقض قرار می گیرد۰ ◀️ دکتر محمد استعلامی در شرح بیت مزبور می نویسد: *بیت الغزل یعنی بیت ممتاز غزل یا شاه بیت غزل۰ حافظ می گوید سروده هایم همه شاه بیت است و به عبارت دیگر می گوید بیت ضعیف ندارم۰* (درس حافظ،دکتر محمد استعلامی، جلد دوم، ص ۷۵۲) در صورتی که می دانیم حافظ بیت ضعیف هم دارد۰ ◀️ سودی این بیت را این گونه معنی کرده است که هر بیتی از ابیات حافظ شایستگی آن را دارد که بیت الغزل باشد۰ سودی هم هیچ اشاره ای به عرفانی بودن همه ی اشعار حافظ در این بیت نداشته است۰ ◀️ و در خاتمه این که درست است که واژه ی معرفت هم خانواده ی عرفان است اما این گونه نیست که با قاطعیت بگوییم منظور حافظ از واژه ی معرفت عرفان بوده است و ادعا کرده باشد همه ی اشعارش عرفانی است۰ معرفت یعنی شناخت، شناسایی، علم و دانش و۰۰۰۰ لذا برداشت های دیگری هم می توان از این بیت نمود غیر از موارد ذکر شده۰ ❇️ منابع: ١- راز کرشمه ها، دکتر ناصرالدین صاحب الزمانی، موسسه مطبوعات عطایی ۲- انواع ادبی،دکتر سیروس شمیسا،انتشارات دانشگاه پیام نور، ۳- انواع ادبی، دکتر حسین رزمجو، نشر موسسه آستان قدس رضوی ۴- درس حافظ، دکتر محمد استعلامی ۵- شرح غزلیات حافظ،دکتر خلیل خطیب رهبر، انتشارات صفی علی شاه ۶- شرح سودی، محمد سودی بسنوی، تهران، نشر نگارستان ❇️ حبیب الله نوربخش
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قشنگ تــریـن قرض الحسنہ واریز همیشگی " لـبـخـنـد " بہ حساب دیگران است... جالبہ بدونید سود سپردہ‌اش بیشتر از واریزیه....  صبحتان پراز لبخند🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یادش بخیر گشت و گذاری که داشتیم با چشم‌های هم سر و کاری که داشتیم حالا رهاتریم اگر چند دورمان جز دستمان نبود حصاری که داشتیم سرد آن‌قدر شدیم که در گوشه‌ی حیاط پژمرده شد همیشه بهاری که داشتیم شب‌ها به شوق دیدن هم بسته می‌شدند آن چشم‌های روزشماری که داشتیم دیشب بگو چه شد که به خوابم نیامدی؟ یادت نرفته است قراری که داشتیم؟
همسایه ی خدمت وخطر ابراهیم با عشق همیشه همسفر ابراهیم خورشید که از سمت خراسان تابید هر صبح بگو سلام بر ابراهیم جمهور🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تلفظِ عامیانه منظور از تلفظِ عامیانۀ واژه‌ها تلفظی متفاوت با صورتِ معیارِ رسمی یا گفتاری است که ناشی از کم‌سوادی یا بی‌سوادیِ گویش‌وران است. در تلفظِ عامیانه واج‌های تشکیل‌دهندۀ واژه دچارِ جا به جایی، تبدیل، کاهش، یا افزایش می‌شوند. تلفظِ عامیانه را نباید با تلفظِ گفتاری اشتباه گرفت. مثلاً تاسکی تلفظِ عامیانۀ تاکسی است، اما جون و شیش تلفظِ گفتاریِ جان و ششاند، نه تلفظِ عامیانۀ آن‌ها. بر اثرِ گسترشِ روزافزونِ سوادآموزی و کاهشِ آمارِ بی‌سوادان، تلفظِ عامیانه رو به کاهش است. چند نمونه از تلفظ‌های عامیانه آب‌پاچ (آب‌پاش) آدانس (آدامس) آشخال (آشغال) آشِ عمودَردا (آشِ اَبودَردا) ابَرفضل (اباالفضل) اُسّ‌وقُس‌دار (اُسطُقُس‌دار) اصطحکاک (اصطکاک) اَلحَد (لَحَد) بالاکن (بالکن) بخچه (بقچه) بِرفِست (بفرست) بلت (بلد) بیجامه (پیژامه) پاچیدن (پاشیدن) پنارتی (پنالتی) پیارسال (پیرارسال) تاسکی (تاکسی) تیارت (تئاتر) تیلیت (ترید) جوات (جواد) چیندن (چیدن) حرضت (حضرت) دریپ (دریبل) دِلِر (دِرِل، دریل) دیفال (دیوار) دیکس (دیسک) رُمّان (روبان) رومان (روبان) زَهله (زَهره) زیگزال (زیگزاگ) سالات (سالاد) سلط (سطل) سِند و سال (سن و سال) سوات (سواد) سولاخ (سوراخ) سین‌جین (سین‌جیم) ضفط و رفط (ضبط و ربط) طناف (طناب) عسک (عکس) عهد و عیال (اهل و عیال) فلاکس (فلاسک) فوندانسیون (فونداسیون) قلف (قفل) لاپورت (راپورت) لقد (لگد) ماکس (ماسک) مدبخ (مطبخ) نپتون (لیپتون) نخسه (نسخه) نعلت (لعنت) همبرگرد (همبرگر) هم‌ساده (هم‌سایه) جالب است که سولاخ و قلف در متونِ کهنِ فارسی هم شواهدی دارند. آرایه های ادبی 🦋🦋 🤟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟꙰҈҈꙰꙰҈҈꙰꙰҈꙰҈꙰꙰҈҈꙰҈҈҈꙰҈҈҈꙰꙰꙰꙰꙰꙰꙰҈҈҈҈҈҈꙰҈҈҈꙰꙰꙰꙰꙰҈꙰꙰꙰҈҈҈꙰҈҈҈꙰҈🌿⚘꯭꯭꯭🦅* *🎀⃝⃡🍃🎀⃝⃡🍃🎀⃝⃡🍃🎀⃝⃡🍃🎀⃝⃡🍃*
چرا ادبیات نمی دانیم؟ کشورهای دنیا را با نامی برجسته می شناسند. روسیه را با رمان نویسی، آلمان را با فلسفه، انگلستان را با نمایشنامه و ایران با ادبیات و شعر زبانزد شده است. ادبیات کلاسیک ایران از هر سمت که نگاهش می کنی آن قدر پر بار هست که هیچ گونه نمی توان ایران را خالی از شعر و ادبیات تصور کرد. این روزها اما حال و روز ادبیات خوش نیست به قول اصغر فرهادی که گفته بود :"توی فرانسه از من پرسیدند :آن پسرک توی فیلم سر چهارراه مواد می فروخت؟" گفتم:" فال حافظ"  و حیرت کردند که در ایران و سرچهاراه هایش شعر شاعرانش را می فروشند؟! روز حافظ ، کلیپ مستندی دست به دست شد که از جوانان دانشجو می پرسیدند شعری از حافظ بلدی و به زور دست و پا شکسته مصرعی جور می شد. کشوری که بنیان فکریش بر شعر و نظم ادبی استوار شده به جایی رسیده است که نسل دانشجوی هنر، شاعر ملی اش را نمی شناسد دلیل کجاست؟ درس ادبیات را به مثابه ی علوم باید پاس کرد و چند لغت را طوطی وار حفظ نمود که کارنامه پر طمطراق جلوه دهدکه دانش آموز این ها را یاد گرفته است. وقتی به جای درست خوانی به دانش آموز می گوییم معنی اش را بنویس و حفظ کن، می شود کتاب فارسی که وقتی بازش می کنی زیر تمام جملات و اشعار معنی با مداد نوشته شده است مگر حافظ و سعدی و فردوسی و...به زبانی غیر از فارسی  شعر سروده اند که نیاز به ترجمه دارد؟ و اجازه نمی دهیم ذهن بر اثر تمرین و ممارست خودش  معانی و صور خیالش را کشف  و ضبط کند. ادبیات روح زنده ی هر جامعه است که با هارمونی کلامی و ایماژ ذهنی رفتار را به سمت تبادل فکر و تعادل روح پیش می برد. این که خاقانی شناسی درسی باشد برای ارشد ادبیات، ناشی از سختی زبان خاقانی نیست. از تنبلی ذهنی نسلی است که نمی داند چطور باید کلمات را استفاده کند و معانی هم پایه را بیرون بکشد. با چنین نگاهی هرگز بیدل را نمی فهمیم  اما کمی آن طرف تر برای فارسی زبانان هندوستان،حکم حافظ را برای ما دارد! بحث بر سر چگونگی شعر کلاسیک و ادبیات معاصر نیست بحث بر سر اینست که تصویر جهان از ما به واسطه ادبیات در حال کمرنگ شدن است. شعرای نسل نو ما در حال کپی کردن از روی دست هم هستند و دانشجوهای ما شعر بلد نیستند حتی از رو بخوانند و بعد می گوییم چرا بلد نیستیم حرف هم را بفهمیم؟! حرفِ هم را فهمیدن، لازمه اش اینست که هر دو طرف معانی مشترکی از کلمات داشته باشند ودر جا و مکان و موقعیت خاص خود به کار ببرند. جامعه ای که ادبیات نداشته باشند با دست هایشان حرف خواهند زد و دست بلد نیست با ذهن هماهنگ شود و خشونت حتمی است. شعار سال بهداشت جهانی را باید جدی بگیریم و لازمه حرف زدن، تسلط به نحو جمله است و بار معنایی که هر کلمه می دهند  و کشف ایهام و کنایه و آرایه های ادبی ...ما معمولا نیم ساعت از دعوا که می گذرد انتهای بی حالی در جر و بحث می گوییم که( منظور من این نبود شما بد برداشت کردید) ادبیات را باید از دروس نمره دهی جدا کرد و به کارکرد پژوهشی نمره داد تا اینکه بخواهیم معنی کلمه به کلمه ی شعری را بگویند که فارسی سلیس نوشته شده است. ادبیات روح سیال هرجامعه ای است و هرچه غنی تر باشد روح سبک تر می تواند در جریان زیبایی سیر کند و کمتر دچار افسردگی و خستگی خواهد شد و اگر نگران خمودگی جامعه  هستیم  لازمه اش دانستن ادبیات کشور است. ♧▬▬▬❄️ آرایه های ادبی ♧▬▬▬❄️❤️❄️▬▬▬♧
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
با طعم طنز یخِ دلهای هم را اُو نکردیم برای عشق دُوبندُو نکردیم فقط هی شعرو وِر گفتیم تا صبح شبی از غصّه ی هم تُو نکردیم اؤ=آب دوبندو= جستجو تُو=تب
مرحوم محمدجواد محبت متولد ۱۳۲۱ در کرمانشاه است. پس از اخذ مدرک دیپلم از دانش‌سرا به استخدام آموزش و پرورش درآمد و به‌عنوان معلم در روستاهای قصر شیرین به تدریس مشغول شد. او که اشعارش در مجلات مختلف چاپ می‌شد، يكی از چهار شاعری است كه جايزۀ شعر فروغ را دریافت کرده است. محبت از سال ۶۲ به گروه مؤلفین کتاب‌های درسی پیوست و آثاری از او در کتاب‌های مقطع ابتدایی درج شد. وی همچنین در زمینۀ نقد شعر و قصه‌نویسی نیز فعالیت می‌کند. از آثار او می‌توان به «نردبان آسمان»، «اشک لطف می‌کند»، «خانۀ هل اتی» و «از مرزهای فریاد» اشاره کرد. وی س از ۷۹ سال زندگی پربرکت، در نهایت روز سه‌شنبه ۲۳ اسفندماه سال ۱۴۰۱ به دلیل عارضه قلبی در بیمارستان امام علی (ع) کرمانشاه دار فانی را وداع گفت.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هم دست و پاچلفتی و هم ریزه میزه‌ام با این وجود، عاشق مدح و مجیزه‌ام عاقل‌ترین مدیر در این مملکت منم من را به این نتیجه رسانده غریزه‌ام با نیت رییس شدن توی پاستور از عنفوان کودکی‌ام پاستوریزه‌ام هستم به یاد مردم محروم کشورم وقتی که در پیاده‌رویِ شانزلیزه‌ام بر صفرهای فیش حقوقم قسم که من با هر فساد خرد و کلان در ستیزه‌ام حالا دوباره آمده‌ام نامزد شوم چون عاشق عمل به همین یک فریضه‌ام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آفتاب را دریاب پنجره به پنجره رویای تو را برای آسمان بافته‌ام ناهید فتحی(راشا)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یک رود و صد مسیر، همین است زندگی با مرگ خو بگیر! همین است زندگی با گریه سر به سنگ بزن در تمام راه ای رود سربه زیر! همین است زندگی تاوان دل بریدن از آغوش کوهسار دریاست یا کویر؟ همین است زندگی! بر گِرد خویش پیله تنیدن به صد امید این « رنج » دلپذیر همین است زندگی پرواز در حصار فروبسته‌ی حیات آزاد یا اسیر، همین است زندگی چون زخم، لب گشودن و چون شمع سوختن « لبخند » ناگزیر، همین است زندگی دلخوش به جمع کردن یک مشت « آرزو » این « شادی » حقیر همین است زندگی با « اشک » سر به خانه‌ی دلگیر « غم » زدن گاهی اگرچه دیر، همین است زندگی لبخند و اشک، شادی و غم، رنج و آروز از ما به دل مگیر، همین است زندگی
کاش در دهکده عشق فراوانی بود توی بازار صداقت کمی ارزانی بود کاش اگر گاه کمی لطف به هم می کردیم مختصر بود ولی ساده و پنهانی بود چه قدر شعر نوشتیم برای باران غافل از آن دل دیوانه که بارانی بود کاش چشمان پر از پرسش مردم کمتر غرق این زندگی سنگی و سیمانی بود دل اگر رفت شبی کاش دعایی بکنیم راز این شعر همین مصرع پایانی بود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
  خورشیدِ مِی ز مشرقِ ساغر طلوع کرد گر برگِ عیش می طلبی، ترکِ خواب کن 🌿
زندگی، مرگ و شراب از نگاه خیام در دوگانه‌ی بنیادینِ «مرگ» و «زندگی»، خیّام همیشه «راه سومی» را برمی‌گزیند و آن «شراب» است! شراب اگر زندگی است، طعمِ تلخ و گزنده‌ و تیزِ مرگ را می‌دهد و اگر مرگ است، نشئه‌ی زندگی را داراست. برزخی است میانِ دو جهان! جهنمی که عدم است و نیستی، بهشتی که جهانِ ملموس و دل‌انگیزِ بهاری است و لبِ کِشت: هستی! در این تز و آنتی‌تزی که خیّام میان مرگ و حیات و بالعکس برقرار می‌کند، تنها سنتزی که پاسخ‌گوی پرسش‌های هستی‌شناسانه‌اش است، شراب است و بس. بلافاصله باید افزود که هرگز نباید شرابِ خیّامی را در این خوانشی که ما اکنون از رباعیّاتِ او در دست داریم، این‌جهانی یا آن‌جهانی دانست، تعبیر من از «میِ خیام»، چیزی در حدودِ تعبیرِ دریداییِ «تعویق» و «دیفرانس» است! در شرابِ خیام همان‌گونه که زندگی به تعویق می‌افتد مرگ نیز معوّق است! در تحلیل‌های دمِ دستی، شرابِ او را از نوع همین مایع سُکرآورِ معمولی می‌دانند و خودشان را خلاص می‌کنند که درین معنی، در آن هر چه باشد «تعویق» نیست. در شرابِ انگوری، «پایان‌بندی» و «نتیجه‌گیری» است، آن‌چنان‌که در «میِ» مولانا «اعتقاد و ایمان» موج می‌زند. آن‌کسی که به «آغاز» ایمان دارد به «پایان» نیز معتقد است. اگر خیّام شرابش از نوعِ شرابِ لذت‌بخشِ مادّی بود، یقیناً از پایان و نیستی و مرگ، پرسش نمی‌کرد! و از آن‌سو اگر پوچ‌گرا و نهیلیست و عدم‌گرا هم بود، دغدغه‌‌اش مسأله‌ی «آغاز» نمی‌بود: «جامی است که عقل آفرین می‌زندش صد بوسه ز مهر بر جبین می‌زندش این کوزه‌گر دهر چنین جام لطیف می‌سازد و باز بر زمین می‌زندش». درین آغاز و پایان آنچه مهم است، نه «جامِ عقل‌آفرین‌زده است و نه هم بر زمین خوردنِ آن». سؤال بغرنجی که هیچ‌گاه برایِ او «معنا» نمی‌گردد و آن خود نیست مگر نشانه‌ی «شراب». در این راه می‌توان از خودِ رباعیّات هم کمک گرفت آنجا که می‌گوید: «قومی متفکّرند اندر ره دین قومی به گمان فتاده در راه یقین می‌ترسم از آن که بانگ آید روزی کای بی‌خبران راه نه آنست و نه این». اگر «راه نه آن است و نه این»، «دیفرانس» نیست، پس چیست؟! خواستم بگویم پروبلماتیکِ بنیادینِ خیّام، «تأخیر» و در آینده بودنِ معناست، آینده‌ای که هیچ‌گاه نمی‌رسد امّا از آن‌سو هم نمی‌شود که انتظارش را نکشید. از این روست که «اضطراب» و «دلهره» خاصیّت ذاتیِ شعر خیّام اوست. شما هیچ‌گاه «دلهره»‌ای از این جنس را در فردوسی و مولانا تجربه نمی‌کنید، آن‌ها به هیچ وجه مباحثِ خیّام دغدغه‌شان نیست و کلاًّ تکلیفشان با هستی و انسان و خدا روشن و یکسره است. در حافظ چرا.. حافظ هم همانندِ خیّام «زاده‌ی اضطرابِ جهان است»، بقولِ نیما یوشیج. یکی از «اضطرابیاتِ خیّام» را در این رباعی مسلّم‌الصدور از او می‌توان سراغ گرفت: «این قافلهٔ عمر عجب می‌گذرد دریاب دمی که با طرب می‌گذرد ساقی غم فردای حریفان چه خوری پیش آر پیاله را که شب می‌گذرد». این چه شراب‌نوشی و عیش‌و‌عشرتی است که در آن وجهِ غالب با ردیفِ «گذشتن، غم خوردنِ فردایِ حریفان و تعجیلِ قافله‌ی عمر» است. می‌بینیم که آنچه به جایی نمی‌رسد، منتهاالیه چپ و راست است، جایی که آزادی بشر رقم می‌خورد. مفهومِ آزادی خود بیانی اجتماعی-سیاسی‌ است از تعویقِ دریدایی، جایی که «شرابِ خیامی» هم در طلبِ معنا، بی‌معنا می‌گردد.. ✍ ♧▬▬▬❄️ آرایه های ادبی ♧▬▬▬❄️❤️❄️▬▬▬♧
در بحث تناسخ «گفته‌اند خیام اعتقاد به تناسخ داشت، وقتی در نیشابور مدرسه‌ای را که خراب شده بود مرمت می‌کردند و برای عمارت آن خشت بر خران می‌نهادند و به آن‌جا می‌بردند روزی خیام با تنی چند از شاگردان خویش از آن‌جا می‌گذشت، خری را دید که با همه جد و زجر خربنده قدم به درون مدرسه نمی‌گذارد، حکیم رفت و در گوش خر آهسته خواند: ای رفته و بازآمده بلهم گشته نامت ز میان نام‌ها گم گشته ناخن همه جمع آمده سم گشته ریشت ز قفا برآمده دُم گشته و خر بی‌درنگ به مدرسه درآمد. شاگردان از خواجه پرسیدند که در گوش خر چه سخن گفتی که چنین بی‌پروا قدم در مدرسه گذاشت؟ گفت روح این خر پیش از این در قالب یکی از ساکنان این مدرسه بود. بدین جهت از ورود بدان ابا می‌کرد و شرم داشت یاران او را بازشناسند. چون دریافت که من او را شناخته‌ام و دیگر اختفا را فایده‌یی نیست بی‌اکراه به آن‌جا درآمد». زرین‌کوب بعد از نقل این حکایت می‌افزاید: «قصه شوخ و مفرحی است که ستم ظریفانه و متضمن اندیشه الحاد رندانه و در عین حال زشت و عامیانه است. به‌علاوه پیداست که افسانه‌ساز در آن ریشخند کردن طالب علمان مدرسه را بیشتر در نظر داشته است تا تکفیر خیام را» نقل از: زرین‌کوب، عبدالحسین باکاراون حله، انتشارات علمی، ۱۳۹۴، ص۱۳۱ ♧▬▬▬❄️ آرایه های ادبی ♧▬▬▬❄️❤️❄️▬▬▬♧