eitaa logo
محفل شعر قند پارسی
350 دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
578 ویدیو
113 فایل
ارتباط با ادمین‌های کانال : محمد محمدی‌رابع @shiraz_wound ارسال شعر ‌و مطلب : حسین کیوانی @h_keyvani
مشاهده در ایتا
دانلود
عشق حاج قاسم... باران، حکایت همیشه ی چشمانش بود، وآفتاب تنها قصیده ی بلندی که بر ساحل لبخندش می نشست، دریا دریا عطش، وصحرا صحرا تنهایی ودلتنگی ویک بغل مهربانی تنها ره آورد کوله بار سفرش بود حاج قاسم، میدان دار مردها بود،مردهایی که حرفشان را در میدان عمل می زنند، مردهایی که درد بودن دارند وهوای رفتن!! مردهایی که قبل از شهادت ،شهید شده اند! براستی کدام واژه می تواند وسعت بی انتهای قلب تورا معنا کند، وکدامین شعر توان سرایش تو را دارد! تو خود شعر مجسّم عشق وعرفانی که در دوراهی اشک ولبخند به هم رسیده اند. وچه زیبا ،،قاسم،،شدی! چرا که اصلا شاید قِسمت نبود در خاک بمانی باید تقسیم می شدی بین دلهای همه ی دردمندان ، باید قِسمت می شدی ،به هفتاد ودو آیینه ی شگرف که تاریخ را به حیرت واداشته اند وحماسه را به شِگِفت!! سلام خدا برتو که ،،قاسم خدا،،شدی وبرای تقسیم کردن عشق وعاطفه ولبخند ومهربانی هنوز هم بر خاتم سلیمانی زمان ایستاده ای ! بی شک، فردا دوباره لبخند تو سبز خواهد شد وخدا از چشمان تو خواهد چکید فردا دوباره قاسم خدا می شوی, وبهشت ودوزخ را بین دستانت ،به نسبت مساوی تقسیم خواهی کرد، :حسین کیوانی شیراز-سالیاد شهادت
"علی آمد... شکوفا شد گُلِ زیبای کعبه شکاف افتاد بر اعضای کعبه علی آمد ،امامِ روشن عشق که تا روشن شود شب های کعبه شراب نور وشور وحق پرستی فرو می ریزد از صهبای کعبه برون آمد علی از خانه ی دوست که یعنی این بود معنای کعبه سرود دلنشین عشق وامید کنون جاری شد از لب های کعبه گل سرخ عدالت شد شکوفا به پیش قامت رعنای کعبه علی نور خدا ،طور تجلیٰ تجلئ کرد بر سینای کعبه شب میلاد خورشید امامت همه هستی شده شیدای کعبه مبارک باد برچشم انتظاران طلوع طلعتِ زیبای کعبه :حسین کیوانی میلاد -امیر مهربانی ،فاتح دلهای عاشقان علی (ع) وروز پدر مبارکتان🌹🌹🌺 شهر راز
... با طلوع دوباره ی بهمن لحظه های امید روئیدند در نسیم فرح فزای بهار لاله زاران دوباره خندیدند زاغ های سیاه وحشت زا بار دیگر ز باغ کوچیدند دانه های بلوری باران در حضور بهار رقصیدند از دل کوهسار آزادی چشمه ساران عشق جوشیدند در زمستان سرد بیداری بی قراران بهار را دیدند ،،حسین کیوانی شهر راز
"غزل «بهار» بیا بیا که به بوی خوشت بهار بیاید قرار رفته به دلهای بی قرار بیاید نشسته ام به امیدی که بوی عطر نگاهت زپُشتِ پنجره ی خیسِ انتظار بیاید من از نگاه آینه چیدم غبار کهنه غم را که آن زلال ترین ایستاده در غبار بیاید! هزار لاله ی خونین به پیشواز ظهورش دوباره بشکفد و سوی لاله زار بیاید چه می شود که پس از سالها سکوت وسیاهی صدای پای عبورش به چشمه سار بیاید! غزل رسید به پایان ،خدا کند غزال دل من براین قرار بماند ،سرِ قرار بیاید :حسین کیوانی علی ربیع الانام ونضره الایام
شعر طنز.. بنام آنکه لبخند آفریده لب ما را شکرخند آفریده برای دست ودلبازی حافظ بخارا وسمرقند آفریده زدست لوس بازیهای شیرین کمی بیماری قند آفریده در این دنیای پر نیرنگ وتزویر هزاران طرح وترفند آفریده وگاهی هم برای تلخکامی کنار خنده ،تلخند آفریده به عشق نور چشمی های تهرون شمیرانات ودربند آفریده بداخلاقان پُر روی عُنُق را همان جوری که هستند آفریده زمین را بعدِ لجبازی آدم همین که سیب چیدند آفریده وعقل بندگان را هم پس از آن همان قدری که دارند آفریده زبین قله های آفرینش یکی راهم دماوند آفریده قلم را در دل میدان تبیین ودر نقش پدافند آفریده درون شعر طنازان عالم هزاران نکته وپند آفریده برای درد بی درمان آدم بساط طنز ولبخند آفریده :حسین کیوانی شهر راز
غزل ،، اروند.. به یاد سردار شهید حمید کیوانی که در شب ۲۷ بهمن ۶۴ در عملیات والفجر هشت آسمانی شد.. چهره اش مثل ماه نورانی ونگاهش پُر از غزل خوانی همسفر بود جان خسته' او با غمِ دوستان ِ بارانی دلِ او از فراق یارانش گاه آرام و گاه طوفانی در شب بیست وهفتم بهمن دل به اروند زد به آسانی رفت تا آسمان خوبی ها شد رها زین حصار ظلمانی استخوان های عاشقش برگشت یکی از روز های آبانی بود سردار سبز پوش سپاه پاسدار غیور ایرانی مثل قاسم هوای رفتن داشت همنشین گشت با سلیمانی تار وپودش همه خدایی بود نام سبزش ''حمید کیوانی'' : حسین کیوانی سی و هفتمین سالگرد شهادت والفجر ۸ -جاده فاو ام القصر
*به یاد سردار سرلشکر شهید حاج عبدالرسول استوار*🌷🌷 در عاشقی غزال دلش بی قرار بود تا رزمگاه عشق وجنون پای کار بود صدها نشانه داشت ز بی مهری خزان گل زخم های پیکر او بی شمار بود سردار سبز پوش سپاه بزرگ عشق در دشت لاله گون خطر تکسوار بود چون سرو سرفرازغمی از خزان نداشت گل بود و از نژاد همیشه بهار بود آیینه ی صفای دل مهربان او از جنس عشق وعاطفه و اعتبار بود با آن همه شجاعت وگمنامی اش ولی تنها رسول حادثه در این دیار بود هر چند سروِ قامت او ناگهان شکست در روزگار عشق ولی« استوار» بود :حسین کیوانی سالگشت شهادت
روئین تنان روشن تقدیم به شهدای هسته ای ما نمی میریم چون روئین تنیم احمدی های همیشه روشن ایم چون حسین بن علی آزاده ایم فخر ما این است فخری زاده ایم ما خروشانیم چون آتش فشان آفتابی در دلِ ظلمت نهان هان مپندارید ما فانی شدیم نسل ِ سلمانیم و ایرانی شدیم جسم ما را گرچه صد قسمت کنید تازه ما قاسم سلیمانی شدیم : حسین کیوانی آذر سالروز شهادت دانشمند هسته ای شهید دکتر فخری زاده
عشق حاج قاسم... باران، حکایت همیشه ی چشمانش بود، وآفتاب تنها قصیده ی بلندی که بر ساحل لبخندش می نشست، دریا دریا عطش، وصحرا صحرا تنهایی ودلتنگی ویک بغل مهربانی تنها ره آورد کوله بار سفرش بود حاج قاسم، میدان دار مردها بود،مردهایی که حرفشان را در میدان عمل می زنند، مردهایی که درد بودن دارند وهوای رفتن!! مردهایی که قبل از شهادت ،شهید شده اند. براستی کدام واژه می تواند وسعت بی انتهای قلب تورا معنا کند، وکدامین شعر توان سرایش تو را دارد تو خود شعر مجسّم عشق وعرفانی که در دوراهی اشک ولبخند به هم رسیده اند وچه زیبا ،،قاسم،،شدی! چرا که اصلا شاید قِسمت نبود در خاک بمانی باید تقسیم می شدی بین دلهای همه ی دردمندان ، باید قِسمت می شدی ،به هفتاد ودو آیینه ی شگرف که تاریخ را به حیرت واداشته اند وحماسه را به شِگِفت!! سلام خدا برتو که ،،قاسم خدا،،شدی وبرای تقسیم کردن عشق وعاطفه ولبخند ومهربانی هنوز هم بر خاتم سلیمانی زمان نشسته ای، بی شک، فردا دوباره لبخند تو سبز خواهد شد وخدا از چشمان تو خواهد چکید فردا تو دوباره قاسم خدا می شوی وبهشت ودوزخ را بین دستانت ،به نسبت مساوی تقسیم خواهی کرد، :حسین کیوانی سالیاد شهادت
... با طلوع دوباره ی بهمن خنده های سپید روئیدند با نسیم فرح فزای بهار لاله زاران دوباره خندیدند زاغ های سیاه وحشت زا بار دیگر ز باغ کوچیدند دانه های بلوری باران در حضور بهار رقصیدند در چمن زار سبز آزادی چشمه ساران عشق جوشیدند در زمستان سرد بیداری بی قراران بهار را دیدند ،،حسین کیوانی شهر راز دهه فجر
"طلوع فجر... دهه فجر انقلاب اسلامی زمان، در اضطرابی سخت می نالید سکوتِ شب در آن تنهایی وحشت گلویِ دردمند عشق را آواز دیگرداد، پرستو های پربسته ، زاوج حادثه می آمدند،خونین ورنگین بال وبا بال وپر خونین پیامی سبز می دادند.! شفق گلگونه بود و در لباسی سرخ می تابید طلوعی بس دل انگیز وخروشان پی زدشت نور می آمد طلوع فجر نامش بود و با فریاد تندر گون ز دورادور می آمد که آوازش رهایی بود و وآغازش سرآغاز خروش و روشنایی بود. درون سینه ها دلها دمادم درسکوتی تلخ بسان ِ نبض بیماری سراسر درد می زد، که آری! از درون شب ، شبِ ظلمانی ِ ظلمت درخشان مهرِ جان افروز می آید، مُنادی با ندای در گلو افسرده اش آواز خوش سر داد! که ای خفته دلان شهر وحشت ای فرو رفته به خواب مرگ برخیزید، زمان خُفتن ودر خویش مُردن هم به پایانش رسید اکنون، بپاخیزید،نور آمد و خفاشان بدطینت زنور حق ،گریزانند، بپاخیزید وبر جام ستمکاران شراب مرگ برریزید که ظلمت ،پای بر جا نیست، بپاخیزیدوای نام آوران اینک طلوع فجر رابرقله ی گیتی عیان بینید، که دیو شهرظلمت با خروش تندر ایمان گریزان شد، واز قلب سیاهی نور حق امد. امام آمد،! امام نور از شهر سیاهی ها، به شهر لاله ها آمد، امام آمد و باطل رفت، که الحق ،حق همیشه جاودان وپای بر جا برجهان خواهد درخشید. ای به خواب خوش فرو رفته دراین ساعت بپاخیزید!! :حسین کیوانی شهر راز بهمن خونین جاودانه باد
امید صبح تو روسپید خواهد شد دامنت پُر امید خواهد شد نا امیدی برای تو ننگ است شبِ تارت سپید خواهد شد جان عشاق آرزو مندت پای عشقت شهید خواهد شد وطنم ای سرای عشق وامید دشمنت نا امید خواهد شد هر کسی که بدِ تو را خواهد در زمانه پلید خواهد شد ملتت، ملّت امام حسین (ع) دشمن تو یزید خواهد شد سبزی پرچم تو می گوید که شهیدت ،سعید خواهد شد سوره ی الحدید چشمانت فیهِ بآس شدید خواهد شد می رسد منجی زمین از راه روزهای تو عید خواهد شد رسم مردان آریایی تو حرف قرنِ جدید خواهد شد # ،حسین کیوانی شیراز_شهر راز