«شعرگفتن قریحه میخواهد»
(رسم شاعری)
ای دریغــا کـه عــدهای به خطــا
خـویش را اهــل شعـــر پنـدارند
گــرچـه دارنــد مختصــر طبعـی
بــذر اشعــار سـسـت ، میکـارند
در مَحــافــل به دور شـاعـــرهــا
بــا سمــاجت همیشه درگیـــرنـد
چون گـــدایــان کوچـه و بـــازار
مصـرعی را بــه وام میگیـــرنـد
هسـت شخصی بــدون استـعداد
کــه بــه کـــرّات ، دیـــدهام او را
در مَحــافــل بـــرای یک مصــرع
نــزد اهــل سخــن بــوَد کــوشــا
مصـرعی گفتــه و ز هــر شـاعــر
مصـــرع دیگـــری، بگیـــــرد وام
تــا سرانجــام ، یک غــزل گــردد
زیـر شعر از خودش گــذارد نــام
خواند شعری شبی به یک محفل
که دو مصراعِ شعــر ، از من بود
یک دو مصراع دیگــر از آن شعر
از رفیـــق شفیــق آن تـــن بـــود
شـاعــری گفـت : بیـت پنجــم را
مـن ســرودم بـــرای ایـــن آقــــا
ششمین بیت را که او میخواند
شـاعـــرش بود ، از قضــا آنجـــا
بیـت آخــر که یک تخلص داشت
نیـم از او بــود و نیـم ، از دگـری
بـود بـــازار مشــترک ، آن شعـــر
کـه در آن بـــود ، از همــه اثـــری
الغرض رسـم شاعـری این نیست
شـاعــران خبــرگــان این کــارنـد
گـر شود رسـم ، اهل فـن گـوینـد:
شـاعـــران هـــم کــلاهبـــردارنـد
کـاش قـدری بهجــای این رفتــار
بــود اهـــل تـــلاش و پــویــایـی
تا پس از کسب نکتـههای ظریف
بسُــرایــد غــــزل ، بــه تنهـــایـی
گر که ضعـفی بـوَد در اشعــارش
بشـود نقـــد، نـــزد اهــل سخــن
نقـــد رنـــدانــه هسـت سـازنــده
بــا عبـــارات محکــم و مـتـقـــن
نـاقـــدان سخــن ، بــه اســـتادی
چونکه در عـِـلم شعــر، ممتــازند
به مَحـک نیز مثـــل صَــیرفیــان
سَــره از نــاسَــره ، جــدا سازنـد
ورنـه اینگــونه افتخــاری نیست
شعـــرگــویی بــه همـت دگـــران
شعــرگفتـن قـریحــه میخـواهد
ضمـن آگــاهـی از اصــولِ بیـــان
(ساقیا) بگــذر از قمـــاش دغــل
کـه ره راسـت را ، نپـیـمــــودنــد
گرچه در عین جهــل و بیخـردی
نــام اســتاد بر خـود افـــزودنــد
گـرچـه پُر طمــطراق در همـه جا
چــون سرابنــد نقشـی از بــودن
طبــلهـای حبــابیاند این قــوم
مَملــو از پــوچـی و تهــی بــودن
#سیدمحمدرضا_شمس #شعر
🌹🌹🌹🌹
✍ #رسم_شاعری
شعری بسیار زیبا از استاد
#سیدمحمدرضا_شمس (ساقی)
ای دریغا که عدهای به خطا
خویش را اهل شعر پندارند
گرچه دارند مختصر طبعی
بذر اشعار سست ، میکارند
در محافل به دور شاعرها
با سماجت همیشه درگیرند
چون گدایان کوچه و بازار
مصرعی را به وام میگیرند
هست شخصی بدون استعداد
که به کرّات ، دیدهام او را
در محافل برای یک مصرع
نزد اهل سخن ، بوَد کوشا
مصرعی گفته و ز هر شاعر
مصرع دیگری بگیرد وام
تا سرانجام ، یک غزل گردد ـ
زیر شعر از خودش گذارد نام
خواند شعری شبی به یک محفل
که دو مصراعِ شعر ، از من بود
یک دو مصراع دیگر از آن شعر
از رفیق شفیق آن تن بود
شاعری گفت : بیت پنجم را
من سرودم برای این آقا...
ششمین بیت را که او میخواند
شاعرش بود ، از قضا آنجا
بیت آخر که یک تخلص داشت
نیم از او بود و نیم ، از دگری
بود بازار مشترک ، آن شعر
که در آن بود ، از همه اثری
الغرض رسم شاعری این نیست
شاعران خبرگان این کارند
گر شود رسم ، اهل فن گویند:
شاعران هم کلاهبردارند
کاش قدری به جای این رفتار
بود اهل تلاش و پویایی
تا پس از کسب نکتههای ظریف
بسراید غزل ، به تنهایی
گرچه ضعفی بوَد در اشعارش
بشود نقد، نزد اهل سخن
نقد رندانه هست سازنده
با عبارات محکم و متقن
ناقدان سخن ، به استادی
چونکه در علم شعر، ممتازند
به مَحک نیز همچو صیرفیان
سَره از ناسَره ، جدا سازند
ورنه اینگونه افتخاری نیست
شعر گویی به همت دگران
شعر گفتن قریحه میخواهد
ضمن آگاهی از اصول بیان
(ساقیا) بگذر از قماش دغل
که ره راست را ، نپیمودند
گرچه در عین جهل و بیخردی
نام "استاد" بر خود افزودند
گرچه پر طمطراق در همه جا
چون سرابند نقشی از بودن
طبلهای حبابیاند این قوم
مملو از پوچی و تهی بودن
سید محمدرضا شمس (ساقی)