eitaa logo
محفل شعر قند پارسی
325 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
405 ویدیو
98 فایل
ارتباط با ادمین‌های کانال : محمد محمدی‌رابع @shiraz_wound ارسال شعر ‌و مطلب : حسین کیوانی @h_keyvani
مشاهده در ایتا
دانلود
شب که آرام‌تر از پلک تو را می‌بندم در دلم طاقت دیدارِ تو تا فردا نیست ..
۱۱ شهریور ۱۴۰۳
به رسم بدرقه تقدیم به استاد فصل سکوت، فصل تماشا شدن رسید گم‌گشته‌ای به لحظهٔ پیدا شدن رسید آن خلوت‌آشنا که گذشت از خیالِ جمع کم‌کم به خط آخر تنها شدن رسید پرواز را کشید در آغوش و صبح زود بال‌وپرش به پنجرهٔ وا شدن رسید یک آسمان پرنده، قفس را شکست داد یک دشت رازقی به شکوفا شدن رسید آهسته گفت: «ای تن زخمی! تمام شد! آرام باش! وقت مداوا شدن رسید» لبخند زد، اشاره به دالان مرگ کرد پیکی که با بشارت احیا شدن رسید در گوش خاک، زمزمه‌ای شاعرانه ماند از رودخانه‌ای که به دریا شدن رسید دفتر پر از ترانه و دیوان پر از غزل اینگونه کارنامه به امضا شدن رسید 🌱
۱۳ شهریور ۱۴۰۳
تنها و دل‌گرفته و بیزار و بی‌امید، از حالِ من مپرس که بسیار خسته‌ام!
۱۹ شهریور ۱۴۰۳
امشب غزل! مرا به هوایی دگر ببر تا هرکجا که می‌بردت بال و پر ببر تا ناکجا ببر که هنوزم نبرده‌ای این بارم از زمین و زمان دورتر ببر اینجا برای گم‌شدن از خویش کوچک است جایی که گم شوم دگر از هر نظر ببر آرامشی دوباره مرا رنج می‌دهد مگذار در عذابم و سوی خطر ببر دارد دهان زخم دلم بسته می‌شود بازش به میهمانی آن نیشتر ببر خود را غزل، به بال تو دیگر سپرده‌ام هرجا که دوست داری‌ام امشب ببر ببر
۳۱ شهریور ۱۴۰۳
من زنده‌ام هنوز و غزل فکر می‌کنم باور نمی‌کنید؟ همین شعر شاهد است
۳ مهر ۱۴۰۳
اين شفق است يا فلق؟ مغرب و مشرقم بگو من به كجا رسيده‌ام؟ جان دقايقم بگو آيينه در جواب من باز سكوت مي كند باز مرا چه مي‌شود؟ اي تو حقايقم بگو جان همه شوق گشته‌ام طعنه ي ناشنيده را در همه حال خوب من با تو موافقم بگو   پاك كن از حافظه‌ات شور غزلهاي مرا شاعر مرده‌ام بخوان گور علايقم بگو   با من كور و كر ولي واژه به تصوير مكش منظره‌هاي عقل را با من سابقم بگو   من كه هر آنچه داشتم اول ره گذاشتم حال براي چون تويي اگر كه لايقم بگو   يا به زوال مي‌روم يا به كمال مي رسم يكسره كن كار مرا بگو كه عاشقم بگو
۶ مهر ۱۴۰۳
پروانه هم شبیه من از ساده لوحی‌اش دلبستهٔ گلی‌ است که درکش نمی‌کند...
۲ آبان ۱۴۰۳
✨ از بس فرار كرده‌ام از خویش‌ِخويشتن گاهی دلم برای خودم تنگ می‌شود
۶ بهمن
شب که آرام تر از پلک تو را می‌بندم در دلـم طاقت دیدار تو تا فردا نیست
۸ بهمن
ایهام و استعاره و تمثیل و نقطه چین . . . ! آسان که نیست ، شاعرِ چشمان او شدن ! . . .
۱۰ بهمن
گفتم: «بِدَوم تا تو همه فاصله‌ها را» تا زودتر از واقعه گویم گِله‌ها را چون آینه پیشِ تو نشستم که ببینی در من اثرِ سخت‌ترین زلزله‌ها را پُر نقش‌تر از فرشِ دلم بافته‌ای نیست از بس که گره زد به گره حوصله‌ها را ما تلخیِ نه گفتن‌مان را که چشیدیم وقت است بنوشیم از این پس بله‌ها را بگذار ببینیم بر این جغد نشسته یک‌بارِ دگر پر زدن چلچله‌ها را یک‌بار هم ای عشقِ من از عقل میندیش بگذار که دل حل بکند مسئله‌ها را
۲۰ فروردین
دل‌واپسی‌ام نیست، چه باشی چه نباشی احساس تو کافی‌ست، چه متن و چه حواشی از خویش گذشتم، ببرم خاک کن اما شعرم چه؟ نه! بی‌‌ذوق مبادا شده باشی می‌خواستم از تو بنویسم که مدادم خندید: چه مانده است مرا تا بتراشی مجموعهٔ آمادهٔ نشرم، خبر بد یک خالی پر، خط‌به‌خطش روح خراشی شصت‌و‌سه غزل له شده در زلزلهٔ من شصت‌و‌سه نفس، شصت‌و‌سه حس متلاشی نفرین نه، سؤال است: چگونه دلت آمد بارانم! اسیدانه به من زخم بپاشی؟
۲۷ فروردین