حیف است که درحال تکاثر باشی
درهجمه ی شبهه بی تفکر باشی
تاریخ به انتخاب تو می بالد
وقتی که میان کوفیان حر باشی
#محمدعلی_ساکی
می تابم و می تابم و هی می تابم
از زاویه های مختلف جذابم
از تیره ی آفتابگردانم که
هر صبح تولدی ز نو می یابم
#محمدعلی_ساکی
انگیزه ی اشتیاق و شورم هستی
بیت الغزل عشق و غرورم هستی
ای شعر نگفته که تو را خواهم گفت
در بغض گلو سنگ صبورم هستی
#محمدعلی_ساکی
از همدمی گرگ و شبان در عجبم
از دزد رفیق پاسبان در عجبم
وقتی که میان جمع بی غش باشی
از زخم زبان این و آن در عجبم
#محمدعلی_ساکی
خوبست که از زمان فراتر باشی
در ذهن زمانه سایه گستر باشی
یادت نرود که درشبیخون خزان
همسنگر سروِ سبز باور باشی
#محمدعلی_ساکی
یک شهر غریبه اند با ماتم من
جز ضجه و یا آه نشد محرم من
از شدت درد بی صدا می گرید
این زخم دهانه باز بی مرهم من
#محمدعلی_ساکی
با شما هستم که چوب و سنگ شد معبودتان
کی بسوزاند خلیلم،آتش نمرودتان
می وزد در ذهنِتان سمبادی از شرک نوین
لابلای خارهای باور محدودتان
آتشی افروختید از شاخه های خشک و تر
حتم دارم می رود درچشم خلقی دودتان
سنگدل هستید وبا آیینه همدل نیستید
رنجش آیینه داران می کند خشنودتان
با لب تشنه تمنّا می کنید آب از سراب
پوچ در پوچ است هیچستان وهم آلودتان
باد می کارید و طوفان را درو خواهید کرد
تا بپیچد های وهو دربانگ رودا رودتان
در گذار شر نشان از ردّ پای خیر نیست
پس نمی یابید در بازار خسران سودتان
این برای هرکسی از روز هم روشن تراست
نیست غیر از یاری نسناس ها مقصودتان
هرچه را باکفر ریسیدید آخر پنبه شد
کاش می رشتید با توحید تارو پودتان
۔۔۔ای سحرزادانِ دشمن با گروه شب ستا
تا درود دیگری بدرودتان،بدرودتان
#محمدعلی_ساکی
آرایه ی غیرانتزاعی دارم
مجموعه ی شعر اجتماعی دارم
نیروی ممیزی به من سخت نگیر
در کوله ی کوچکم رباعی دارم
#محمدعلی_ساکی
دور از تو در آمیخته با مرثیه بودم
پر بود از آوای غماهنگ نمودم
دور از تو از این شاخه به آن شاخه پریدم
در سایه ی خار و خس و خاشاک غنودم
زندانی اوهام خودم بودم و یکبار
در خویش دری رو به رهایی نگشودم
از هرچه کم و بیش سخن گفتم و افسوس
از خود غزلی جامع و مانع نسرودم
حال آمده ام بر در درگاه تو ای خوب
تا یا بکشی یا بدهی اذن ورودم
وقتی بکشی دست نوازش به سر من
سرسبزتر از باغ بهشت است وجودم
#محمدعلی_ساکی
گنجشکم و با بال رها می خوانم
بر پنجره ،شاخه ،درهوا می خوانم
از صبح علی الطلوع تا تنگ غروب
شعر تر آفتاب را می خوانم
#محمدعلی_ساکی
ای فرصت نا گاه ،نبینم که شتابان
دیر آمده تا زود روی ،زود کماکان
هی پلک بزن ،ناز بکن ،چشم بچرخان
تا پر شود از عطر غزل واره نیستان
نقاشی من مثل خودم ، مثل کسی نیست
طرحیست ز تردید وپریشانی انسان
دیروز به غفلت ،به خور و خواب تلف شد
دیروز من و زندگی بی سرو سامان
از آگهی دعوت خورشید گرفتم
تصمیم هواداری از حضرت باران
با پای دلم آمد ه ام سمت تو حالا
ای فرصت ناگاه بده باز فراخوان
#محمدعلی_ساکی
با اینکه هجای واژه را می دانند
دیوان تو را به میل خود می خوانند
تا دیده شوند صف اول هستند
در لحظه ی آزمون عقب می مانند
#محمدعلی_ساکی
عضو کانال