eitaa logo
محفل شعر قند پارسی
271 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
245 ویدیو
88 فایل
ارتباط با ادمین‌های کانال : محمد محمدی‌رابع @shiraz_wound ارسال شعر ‌و مطلب : حسین کیوانی @h_keyvani
مشاهده در ایتا
دانلود
شوخی با حضرت حافظ: تا بر رُخ زیبای نگاری نظر افتاد 《پیرانه سرم عشق جوانی به سر افتاد》 شد خیره دو چشمان و دل زار و ضعیفم آلارم زد و جان و دلم در خطر افتاد 《از راه نظر مرغ دلم گشت هوا گیر》 تا دیده به آن مهوش قرص قمر افتاد با عشوه ی او باطری قلبم چپکی شد آن عاریه دندان ز دهانم به در افتاد در جان و تنم زلزله ی موحش بم شد آن قامت تا گشته به سویی دَمر افتاد قرص قمرش دیدم و ناگاه به یادم آن اشرف مخلوق ،جناب بشر افتاد یک باره به یاد آمدم از دور ِ جوانی یادم به سهیلا و زری و سحر افتاد آن دل که چهل سال تمرگید به یک جا با دیدن او باز به فکر دَدَر افتاد از دور ندا دادمش ای دلبر فتّان با این دل من هر که در افتاد ور افتاد نزدیک بیا تا که ببینم قد رعنات با دیدنت ای سرو شرر در جگر افتاد نزدیک که شد برق سه فاز از سر من جست چون دیده به دیدار یکی نره خر افتاد 《جاوید 》ندانست از این قصه بخندد یا گریه کند چون که نگارش پسر افتاد از آرشیو سال های قبل 20 مهر 1402 روز حافظ گرامی باد
شب نشینی در بهشت: خواب دیدم که رفته ام به "بهشت" همه جا سبز بود و رویایی میوه هایش رسیده و نوبر حورهایش عجب تماشایی محفلی بود گوییا آن شب مثل "شب های طنز" این ور ِآب جمع بودند خیل طنازان شا م هم داشتند جوجه کباب بمب خنده "عبید زاکانی" بود مسئول "حلقۀ رندان" داشت از "موش و گربه های" بهشت شعر می خواند با لبی خندان قوقولی خوان رسید مردی که به گمانم "خروس لاری" بود " حالت"البته حال خوبی داشت دست او توی دست یاری بود جنس مان جور شد در آن شب خوش چون " گل آقا"به جمع ما پیوست "میرزا ایرج" پس از سلام و علیک آمد و صاف پیش بنده نشست " دهخدا" هم که آن حوالی بود آمد البته با کمی تأخیر " احترامی" به احترام " دخو" بانگ برداشت : دوستان تکبیر کاکا "توفیق" و دار و دستۀ او همه مشغول طنز پردازی مشتی " عِمران" ز دور و با فریاد گفت ای دوستان منم !بازی بعد هر کس به نوبه طنزی خواند "حوریان" غرق شادی و خنده بس که مشغول کارشان بودند یادشان رفت ساعت چنده!؟ دیدم حتی جناب "عزرائیل " خنده می کرد و پای کوبان بود یک طرف هم جناب "میکائیل " از چنین شور و حال خندان بود آمد از سوی "قادر متعال" این ندا سوی "محفل رندان" بابت هدیه می دهم به شما "پنت هاووسی" بزرگ در رضوان وضع روحی ساکنین بهشت رفته بالا ز طنزهای شما جن و انس و ملک در این وادی یادشان رفته قرص و دار و دوا غرق شادی و شور بودم که آمد از دور "مالک دوزخ" گفت « جاوید » کیست؟ برخیزد شدم از ترس مثل قالب یخ گفت برگرد سوی خانۀ خود جای تو دوزخ است ای بدبخت چه کسی گفته بین طنازان بشوی پهن با خیالی تخت؟! گرچه بُر خورده ای در آن دنیا بین ارباب طنز قاچاقی نیست جایت ولی در این محفل تازه جاگیر و خیلی هم چاقی با یکی مشت چند تا تیپا بنده را برد سوی دیگ بخار گفت حالا برای دوزخیان تا توانی ادا اصول در آر چون پریدم زخواب دانستم بختم از بیخ گشته وارونه بنده در خواب هم نمی باشم توی فردوس صاحب خونه!! شعر طنز 25 مرداد 1403
در زبان و "بیان" مسئولان « حرف های "حساب" کم داریم» مانده خورشید مهر آن ورِ ابر در زمین "آفتاب" کم داریم مثل "اصحاب کهف" در خوابیم تازه انگار "خواب" کم داریم بابت خواب های غفلت خود بالش و رختخواب کم داریم جهت خوردن "حقوق بشر" چند دریای "آب" کم داریم بابت درج کارهای "خطا" هفتصد من "کتاب" کم داریم در زمین گند می زنیم از بس لولهٔ " فاضلاب" کم داریم بوی آن هم شدید می پیچد چون که عطر و گلاب کم داریم تند و تیزیم در امور " خلاف" در " درستی" شتاب کم داریم گرچه وارونه گفته ام این بیت دغدغه در "حجاب" کم داریم! کله هامان پر از "سؤال"، ولی بهر آنها " جواب"کم داریم فیلمان یاد "کودکی" کرده حیف و صد حیف "تاب" کم داریم گر که امروز طنز مان رُو بود؟ معذرت ، "طنز ناب" کم داریم گفت « جاوید» با خودش اما در "قیامت" عذاب کم داریم در "جهنم" گمان کنم گویند قیف و " قیر مذاب" کم داریم چون خدای بزرگ و حی ِ ودود نافمان را بریده با " کمبود"!! 3 شهریور 1403 شعر طنز
کاریکلماتورهای اشتراکی من و استاد ابوالقاسم صلح جو (پیرسوک) : 1_چون "نقاشی" بلد نبود، فقط خجالت" می کشید" 2_نقاش تا "علف" کشید، "نشئه" شد 3_با" جعل سند"،گوشه چشمی به من" انداختی" 4_آدم "گرسنه" ، چوب نداری اش را "می خورد" 5_ذهن" تاریکم" را، ادیسون هم نمی تواند" روشن" کند 6_با "تیغ" نگاهت، گوشم را "بریدی" 7_تا به" سلطانی" رسید، هر روز" شیشلیک" می خورد 8_با هلیکوپتر "آپاچی"،به قبیلهٔ سرخپوستان کمک رسانی کرد 9_چون پلک هایم می پرید،چشمم آب نمی خورد 10_اشکال "وزنی" داشت شعرم، رژیم گرفتم 11_موسیقی" مقامی "را خوب بلد بود، "رئيس اش" کردند 12_تا "میز ریاست" را برایم جور کند،" زیر میزی" دادم 13_"زخم" زبانم را "پانسمان" کردم 14_دلم را به" دریا" زدم، دردش گرفت 15_سرِ "سفرهٔ" خالی اش،سماق" مکیدم" 16_آنقدر همهٔ وعده هایت "عکس" شدند که در "آلبومم" جا نمی گیرند 17_آنقدر چوب صداقتش را "خورد" ، که از جان خود" سیر" شد 14 آبان 1403
گرفتم مدرك و غرق غرورم ليسانس سازه از پيغام نورم زلطف بي دريغ شهرداري خدا را شكر حالا يك سپورم 🌾🌹 رييس كل دانشگاه آزاد الهي كه شود با غ تو آباد ز لطف و مهر تو در فصل گرما خودم را می زنم با مدركم باد 🥀🌿 سه تا مدرك گرفتم در رياضي شدم از خود هزاران بار راضي پس از سگ دو زدن از بابت کار در ِ كوزه نهادم روز ِ ماضي 💐🌺 با مدرك( پي اچ دي) خود حاليدم صد بار به فكر و هوش خود باليدم هر جا که برای کار رفتم اما مدرک به کنار ،پاچه را مالیدم * 🌸🪴 به هر جا بنگرم کوه و در و دشت نماد و آرم دانشگاه بینم نمی دانم چرا در پشت آن آرم به جای مهد دانش چاه بینم؟! 🌷🌺 به دانشگاه نخبه پروریدیم چه محنت ها و جوری که کشیدیم ولی با لطف دولت شد فراری ز نخبه پروری خیری ندیدیم از آرشیو سال های قبل روز دانشجو مبارک 16 آذر 1403 طنزپرداز
کاریکلماتور های من : 1_در" جنگ سرد" نیاز به استفاده از" سلاح گرم" نیست 2_آدم "زبان بازی" بود، "کله پاچه فروش" شد 3_"زبان باز" است، "کله پاچه فروش" 4_"گاز گرفتگی" داشت، سرم "هاری" زد 5_دنیای عجیب یعنی این که، ملای رومی ایرانی و شیخ بهایی مسلمان است 6_وقتی از "نشستن" خسته می شوم روی حرفم" می ایستم" 7_"هزار پا" موقع فرار نیاز به قرض گرفتن " دو پای" دیگر ندارد 8_خواننده "فشار خون" داشت، در "دستگاه شور" نمی خواند 9_" چرب زبانی" که کرد،" کلسترولش" بالا رفت 10_از بس" شیرین زبانی" کرد،" دیابت" گرفت 17 آذر 1403