﷽
• وه که گر من باز بینم روی یار خویش را
• تا قیامت شکر گویم کردگار خویش را
(شیخ اجل سعدی)
✾•┈┈••✦❀✦••┈┈•✾
|⇦• اعلام برنامه - جلسه شعرخوانی انجمن
۵ تا ۷ بعدازظهر جمعه ۱۴۰۲/۰۴/۳۰
فرهنگسرای طاووسیه
(بلوار بوستان، حدفاصل آرامگاه سعدی و باغ دلگشا)
[از عموم عزیزان شاعر و هنرمند دعوت بعمل میآید.]
✾•┈┈••✦❀✦••┈┈•✾
انجمن شعر سعدی
[ https://eitaa.com/sheresaadi ]
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
جلسه ی شعر خوانی انجمن ادبی شاهچراغ
چهارشنبه 28/4/1402
ساعت پنج تا هفت عصر
شاهچراغ
سالن دارالقرآن
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
https://eitaa.com/khabarnameshaeranshiz
"شعر عاشورایی/ ۱"
دربارهی شعر عاشورایی و ادوار آن پژوهشهایی متعدد انجام شده است. طبق روایتهایی، ادبیات عاشورایی حتی پیش از زمان شهادت حضرت اباعبدالله شکل گرفته و نشانههای آن را در لالاییهای منسوب به حضرت فاطمه(س) و همچنین پیشبینیهای مربوط به حادثه از زبان حضرت رسول(ص) و امام علی(ع) که درود و صلوات خداوند بر آنان باد، میتوان دید. نشانههای این دست روایات و نقلها در بسیاری از کتب حدیثی اهل سنت و شیعه، مربوط به سدههای سوم به بعد قابل رصد است. ( بنگرید به کاملالزیارات ابنقولویه قمی؛ المعجمالکبیر سلیمان الطبرانی و المستدرک علیالصحیحین ابیعبدالله حاکم نیسابوری؛ تاریخ دمشق ابن عساکر و ...) اما آنچه در ادبیات عرب بهعنوان شعر عاشورایی مطرح است، جدا از سخنان منسوب به امام و رجزهای شهدای کربلا چون: حضرت اباالفضل(ع)، حرّ بن یزید ریاحی و دیگر یاران، اشعاری است که پس از واقعهی عاشورا و با موضوعهایی نظیر مرثیهی شهدا، دفاع از خاندان رسول(ص) و تلمیح یا روایت این حادثهی بزرگ سروده شده است.
بیشک سوگسرودههای بازماندگان کربلا نقشی تعیینکننده در رواج این جریان داشته و از آن میان جلسات شعرخوانی در محضر حضرت سکینه سلام الله علیها و دیگر بزرگان این خاندان شریف، اهمیتی بسزا داشته است.
پس از آن و در طول تاریخ ادب عربی، بسیاری از شاعرانِ عمدتا شیعی، اشعاری شکوهمند در این حوزه سرودهاند که از آن میان میتوان به دعبل خزاعی و شریف رضی اشاره کرد.
در ادبیات فارسی، بهمرور و با رواج شعر فارسی، از سدهی چهارم زمینههای توجه به عاشورا و ذکر امام حسین(ع) در اشعار فراهم شده؛ بهطوری که در دوران سامانیان، از میان شخصیتهای دینی، پس از امام علی(ع) و حضرت رسول(ص)، بیشترین ابیات را در مرثیهی آن حضرت میتوان دید؛ البته اغلب این اشارات و ابیات مدیون کسایی و مقتل منظوم اوست که در مجالی دیگر به آن میپردازیم.
بر اساس اشعار باقی مانده، کسایی اقدم شاعران عاشورایی با تعریف خاص آن است؛ هرچند بعید نیست بسیاری از اشعار شیعی و منقبتی این دوره از بین رفته باشد؛ چنانکه ناصرخسرو در مقام منقبتگویی، خود را با رودکی مقایسه کرده؛ حال که چندان نشانهای از شعر منقبتی رودکی در دست نیست:
خود را ز بهر مدحت آل رسول
گه رودکی و گاهی حسّان کنم
دیوان ناصرخسرو
به هر وجه بر اساس ابیات موجود، حتی پیش یا همزمان با کسایی در شعر دیگر شاعران فارسی نیز به امام حسین(ع) اشاره شده، چنانکه حکیم میسری در مقدمهی دانشنامه که بین سالهای 367تا370 سروده، پس از رسول و علی بر حسنین علیهمالسلام درود میفرستد:
پس آن گه بر حسین و بر حسن بر
به فرزندان ایشان تن به تن بر
دانشنامهی میسری
دقیقی مقتول به 370 نیز در تغزل قصیدهی 55 بیتیاش و در توصیف معشوق، به سوگواری حضرت زهرا(س) بر امام حسین(ع) تلمیح کرده است:
چنانچون من بر او گریم نگریید
ابر شبیر زهرا روز محشر
دیوان دقیقی
البته برخی پژوهشگران این بیت و چند بیت دیگر شیعی در این قصیده را در شعر دقیقی متاخر میدانند؛ هرچند فارغ از مباحث نسخهشناسانه، از منظر سبکی میتوان این شعر را متعلق به سدهی چهارم دانست...
ادامه دارد.
#شعر_آیینی
#شعر_شیعی
#شعر_عاشورایی
@mmparvizan
می گفت؛ نگو سکوتمان بی اثر است!
از دور نشستن و نظاره هنر است!
حق می دانم که با حسین ابن علیست.
اما پلوِ یزید خوشمزه تر است!
# پدرام اکبری
# محرم
چه سِرّی مانده در این واژه ها، با..
حسین ، عباس ، شور نینوا، با..
تمام حرف های مانده در دل
میان این برادر با اخا، با...
دلِ تبدار خواهر ،صحنهٔ جنگ
و آخر خطبه هایی بی محابا.. !
عمود خیمه ها افتاده بر خاک
و یک دریا شهید سر جدا، با...
لبِ خشک آمد و آبی ننوشید!
ولی دریایی از فضل و وفا، با..
نگاه کودکانه، انتظار و...
اسیر دست های اشقیا ،با..
رقیه رفت در بُهت غریبی
نمی آید عمویم باز بابا.!..
چه سِرّی هست در این قصهٔ اشک
قیامت ،پرچم و صلِّ علیٰ با...
چنان ماتم سرایی که نباشد
نه در اعلیٰ نه در دنیای ما، با..
تقاضای عنایت یا ابالفضل
طلبکارم تو باشی فی حسابا!
پدرام اکبری
«تقدیر این چنین بود»
در خون خود تپیدن حجت برای دین بود
او را شهید می خواست تقدیر این چنین بود
خون شد دل زمانه از عمق این مصیبت
صحرا به سینه غم داشت، خورشید آتشین بود
سردار های بی سر، آلاله های پرپر
کرب و بلا سراسر با درد هم نشین بود
میسوخت شعله شعله یک کاروانِ اندوه
داغی بزرگ و جانسوز بی پرده در کمین بود
یک دشت گریه میکرد وقتی عمو زمین خورد
قلبِ فرات خونین، روز غمِ زمین بود
درهای آسمان را بر عده ای گشودند
گویی که بال در بال پرواز تا یقین بود
دلهای غافل از عشق، کورند تا قیامت
نشناختند او را، اویی که راستین بود
#پروین_جاویدنیا
چیستی ادبیات آیینی.m4a
24.74M
"ادبیات آیینی و پیوند آن با ادبیات اسلامی و شیعی"
#ادبیات_آیینی
#ادبیات_دینی
#ادبیات_اسلامی
#ادبیات_شیعی
#مرکز_پژوهش_های_زبان_و_ادب_فارسی
#دانشگاه_شیراز
#محمد_مرادی
@mmparvizan
اصلاً حسين جنس غمش فرق مي کند
اين راه عشق پيچ و خمش فرق مي کند
اينجا گدا هميشه طلبکار مي شود
اينجا که آمدي کرمش فرق مي کند
شاعر شدم براي سرودن برايشان
اين خانواده، محتشمش فرق مي کند
“صد مرده زنده مي شود از ذکر يا حسين”
عيساي خانواده دمش فرق مي کند
از نوع ويژگي دعا زير قبه اش
معلوم مي شود حرمش فرق مي کند
تنها نه اينکه جنس غمش جنس ماتمش
حتي سياهي علمش فرق مي کند
با پاي نيزه روي زمين راه ميرود
خورشيد کاروان قدمش فرق مي کند
من از "حسينُ منّي" پيغمبر خدا
فهميده ام حسين همش فرق مي کند
شاعر: علي زمانيان
هدایت شده از غلامرضا کافی
و ما رایت الا جمیلا
گره بستند بر پرواز مکتوب فراوان را
نشان دادند در اقبال آشوب فراوان را ،
که حاکم چین به ابرو برد مغضوب فراوان را
شباشب گزمه ها را ندند مرعوب فراوان را
زچوب هول خراطان صلیب خون تراشیدند
تو گویی شهر را یکبار خاک مرده پاشیدند
سفیر ، آن مرد مردستان که دف در کف پذیرا شد
برای خطبه بر غوغا ، به بام شهر بالا شد
خبر در شام هول انداخت میر بصره سرپا شد
زغوغا قیل سر در کف ، نماز شام تنها شد
نهیبی نم به دامن زد ، زهی مردان شورستان
کبود وهمناک شب ، سکوت هول گورستان
چراغ کشته بر روزن ، عبور گزمه در برزن
کلون در جهاز نو ، مبادا هاری دشمن
وفا شد پنبه بستر که بر ململ بلولد تن
دریغا نیم مردی نه ، دریغا نیم زن بی ظن
فقط شب ماند و دیوار و پریشانی و دیگر هیچ
به پای عروه الوثقی فقط هانی و دیگر هیچ
تمنا شد سر مهمان که بی اجر تمیزی نیست
تو را از فقز جز این راه خود راه گریزی نیست
عیال خرد نان خور را به خرما خر پشیزی نیست
سر قاصد زر حاکم بگرد! این شهر چیزی نیست
چنین شد تا به بوی نان کنام شیر افشا شد
سر آن سر که یک تن بود بین گزمه دعوا شد
خبر اما به مولا رفت در جوف عصا پنهان
عصای دستگیران است این شهر بلا گردان
لب لبیک هاشان تر ، دل دلدادگی جوشان
جهاز اشتران بر نه، حدوی ساربان بر خوان
نهیب خویش زد مسلم که اینک گرم شبگردی است
چرا از یاد بردی تو که رسم کوفه نامردی است ؟
از آن سو شهسوار اما گره بر تنگ مرکب بست
به «بسم الله مجراها و مرسا» حرز موکب بست
در آن کوکوی شبکوران رحال خویش در شب بست
دلش را قرص تر از ماه در انجام مطلب بست
عیال و آل و زاد و برگ و تیغ و خود خود برداشت
خدا را شکر عباس و خدا را شکر اکبر داشت
سفر آغاز شد هی هی : ببین نجم یمانی را
مسیر مکه در پیش است می بینی نشانی را ؟
خدا از ما نگیرد این نگاه آسمانی را
ولی انگار چیزی هست میر کاروانی را
که خاموش است و لب جنبان سخن پس با که می گوید ؟
چه کاری فرض تر از حج که ترک مکه می گوید ؟
به حال سرخوشان وجد ، شوری دستچین دارد
نفس آهن گذار اما نگاهی دلنشین دارد
یقینا او نشانی ها ز اصحاب یقین دارد
تمام آنچه در باید امیرالمؤمنین دارد
مرو ای آن که می بینم طواف کعبه بر گردت
طنین افکنده در عالم زبان بسته وردت
که هستی ؟ ای که می بینم عبای وحی بر دوشت
زمین محوت فلک حتی به نه اشکوب ، مدهوشت
چه می شد تا بگیرم من به یک ساعت در آغوشت
مگر قصد سفر گردد بدین حیلت فراموشت
مرو ! مروا نمی بینم دلم بدجور در شور است
کجا با این جلال و جاه چشم کوفیان شور است
بمان در مهبط قرآن کم آخر سهم یک روزه است
که نان گرم در خورجین که آب سرد در کوزه است
مران در خار زار شب که گرگ هار در زوزه است
نه گرگ قصه کنعان ، که خونین چنگل و پوزه است
تو ای زیبا تر از یوسف ، تو ای یحیای بعد از این
مرو ! مروا نمی بینم مگر پیراهنی خونین
چنان خواندم که آن هجرت چه غوغا در جهان انداخت
که آن پیراهن خونین چه طرح داستان انداخت
محرم عید اضحی گشت ، شوری در زمان انداخت
سرت بر نیزه ها آری کلاه از آسمان انداخت
به شأن کیست این فرمان که «یوم یبعث حیا» ؟
تو ماندی تا ابد باقی نه یوسف ماند و نه یحیی
چنان خواندم که یارانت به تیغا تیغ سر دادند
در آن آشوب خون افشان رجز بر مرگ سر دادند
زره بی پشت پوشیدند و دنیا پشت سردادند
به ابرو آستین ، یعنی که جانی مختصر دادند
ز بردابرد آن میدان پیام مرگ آوردند
برایت از علی اکبر گل صد برگ آوردند
شنیدم داغ پی در پی ، شنیدم زخم سر تا سر
شنیدم دست سقایت ، شنیدم حنجر اصغر
شنیدم قامت قاسم ، شنیدم باغ گل پر پر
شنیدم خیمه در آتش ، شنیدم مرگ هول آور
ولی انگار می دیدم به اعجازی تماشایی
کسی می گفت زیر لب ؛ ندیدم غیر زیبایی !
غلامرضا کافی