مصرع رنگین به مطلع میرساند خویش را
هر که کسب آدمیت کرد آدم میشود
#صائب_تبریزی
سرو آزادیم، ما را حاجت پیوند نیست
هر که از ما بگذرد چون آب، ممنونیم ما
#صائب_تبريزی
در دوزخی ز خویِ بدِ خویش، غافلی
کز خُلقِ خوش بهشتِ خدا می توان شدن
#صائب_تبریزی
طاعتی بالاتر از دلجوییِ درویش نیست
دستِ خود بوسید هر کس دستِ سائل را گرفت
#صائب_تبریزی
#صبح با صائب
مطلب ما بی دلان از چشم بستن خواب نیست
در به روی آرزوی خام می بندیم ما
#صائب_تبریزی
صبح با صائب
می شوند از سرد مِهری ، دوستان از هم جدا
برگ ها را می کند فصل خزان از هم جدا
#صائب_تبریزی
صبح با صائب
گر چه از عقل گران لنگر فلاطونیم ما
کار با اطفال چون افتاد مجنونیم ما
سرو آزادیم، ما را حاجت پیوند نیست
هر که از ما بگذرد چون آب، ممنونیم ما
نارسایی باده ما را ز دوران مانع است
گر حصاری در خم تن چون فلاطونیم ما
چشمه کوثر نمی سازد دل ما را خنک
تشنه بوسی از آن لبهای میگونیم ما
از حجاب عشق نتوانیم بالا کرد سر
در تماشاگاه لیلی بید مجنونیم ما
شکوه ما نعل وارونی است از بیداد چرخ
ورنه از غمخانه افلاک بیرونیم ما
در وجود خاکسار ما به چشم کم مبین
کز سویدا نقطه پرگار گردونیم ما
چون صدف گر آبرو را با گهر سودا کنیم
پیش طبع بی نیاز خویش مغبونیم ما
روح ما از پیکر خاکی است دایم در عذاب
در ضمیر خاک زندانی چو قارونیم ما
از دم تیغ است پشت تیغ بی آزارتر
هر که می گرداند از ما روی، ممنونیم ما
باعث سرسبزی باغیم در فصل خزان
در ریاض آفرینش سرو موزونیم ما
#صائب_تبریزی
فکر شنبه تلخ دارد جمعه ی اطفال را
عشرت امروز بیاندیشه فردا خوش است
#صائب_تبریزی
شد مخزن گوهر‘ صدف از پاک دهانی
يک چند درين بحر تو هم پاک دهان باش
#صائب_تبریزی
درون خانهٔ خود، هر گدا شهنشاهی است
قدم برون مَنِه از حدِ خویش، سلطان باش
#صائب_تبریزی
گشته ست در میانه روی عمرِ ما تمام
ما از پلِ صراط، همین جا گذشته ایم
#صائب_تبریزی
#یارسول_الله
سخن رسید به نعت رسول حق صائب
ببوس خاک ادب را که جای درویشی است
#صائب_تبریزی