محفل شعر قند پارسی
با سلام و سپاس از عزیزان دلم که چراغ محفل را روشن نگهداشته اند. و سپاس ویژه از جناب کیوانی عزیز و هم
سلام و سپاس از لطف و محبت شما جناب دکتر ،همه دوستان محفل زحمت کشیدند و رونق بخش محفل شدند.جای شما سبز بود
مهرتان مانا و برقرار باشید!!🌹🌹🌸🌸
شاعران و ادیبان گرامی استان فارس
با درود فراوان به شما
انجمن آثار و مفاخر فرهنگی استان فارس آمادگی دارد تا سرودههای شما را در پایگاه اطلاعرسانی این انجمن و برخی از رسانههای استان فارس منتشر کند. از این رو خواهشمند است تا نیمروز آدینه، هر هفته آثار خود را در پیامرسان بله به شماره ۰۹۳۵۹۸۴۰۸۶۴ ارسال فرمایید.
نشانی پایگاه اطلاعرسانی انجمن آثار و مفاخر فرهنگی استان فارس: fars.anjom.ir
https://eitaa.com/khabarnameshaeranshiz
تشنهٔ دیدار را سیرابکردن مشکل است
صائب از نظّارهٔ خوبان نخواهد سیر شد!
#صائب_تبریزی
هر صبح با صائب
وقتی که غم در سینه ات مأوا گرفته
غمگین نباش آنجا خدایت جا گرفته!
مفهوم دارد، آسمان در سینهٔ تو ست
یعنی نگو حالم از این دنیا گرفته!..
کشتی نخواهد دید طوفان روی دریا
زیرا که سُکّان را یکی تنها گرفته!
دنیا به غیر از ازدحام سایه ها نیست
گاهی تصوّر کن همین حالا گرفته..
خورشید را می گویم و وقتی که ظلمت..
کل جهان را باز سرتا پا گرفته
آخر خدا می مانَد و لبخند هایَش
او صد اشاره سمتِ آدم ها گرفته
لبخند حرف تازه ای در این جهان نیست
آدم پس از لبخند حَوّا را گرفته !!
#پدرام _اکبری
شاعران ارزشمند
سرکار خانم اسماعیل نژاد شیرازی و سرکار خانم فروتن به محفل دوستان قند پارسی خوش امدید،🌹🌹🌸🌸
..باز ایستاده ایم !!
تقدیم به معلمین بازایستاده ی تاریخ که هیچوقت بازنشسته نمی شوند..
شکر ِ ایزد که باز نشست شدم
نیست بودم دوباره هست شدم
باز اِستاده ام چو سرو سَهی
نوبهارم اگر چه مست شدم
عاشقان را شکست ، بی معناست
من ِ عاشق چه بی شکست شدم
عاشقی روی دست من مانده ست
من به دست تو چیره دست شدم
رسم دنیا بلندی وپستی است
پای بست تو از الست شدم
به هوای تو بودم وهستم
گر به این خاک پای بست شدم
باز اِستاده ام چو کوه ِ گران
هی نگویید باز نشست شدم
#حسین کیوانی
# باز ایستادگان تاریخ
#
#روز بازنشستگان وخانواده گرامی باد
دوستان عزیز ،،،لطفا اشعار زیبای خود را مرحمت بفرمایید تا در کانال شعر قند پارسی منتشر شود❤️
هدایت شده از پروانه نجاتی
جلسه دور همی بانوان شاعر
در هم نشینی اهالی با فرهنگ و ادب دوست محله هفتنان
شرح غزل های حافظ و تمرین روخوانی
شعرخوانی
همخوانی و موسیقی سنتی
نقد کارگاهی شعر شاعران حاضر
چهارشنبه ها ساعت پنج بعد ازظهر
روابط عمومی انجمن شعرزنان شیراز
🌺🍎🌺🍎🌺🍎🌺🍎🌺🍎🌺🍎🌺
شطحی برای اقشار زنان ایران
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
زن زندگی... و دیگر هیچ
زن ،زندگی، سکوت،پرنده ،شب،آسمان
زن،زنگی،عبادت و رؤیای کهکشان
زن ،ذکر،زن،نماز،تلاوت و بندگی
زن،نذر،زن،زیارت و بازار و زندگی
زن،زندگی،بهار،شب عید،دور هم
عطر تمیزی و سفر و رفتن حرم
زن،زندگی ،ترانه،تبسم،نسیم،نور
زن،زندگی،کتاب،خودآگاهی و غرور
زن کار،زن هنر،زن و تسکین و خواهری
زن گاهواره،جشن تولد و مادری
زن،زندگی،تنور،سبد،بوی داغ نان
زن،سفره،پخت و پز،هیجان لطیف جان
زن مهربانی ،اشک،حمایت،دوندگی
زن،باغ،شیر،ماست،هوای پرندگی
زن،داغ،زن جدایی و تنهایی نجیب
زن،زندگی،نداری و سیلی به سرخ سیب
زن،زندگی،تلاش،رشادت،سواد،کار
زن،زندگی،عبور از آتش فرشته وار
زن ،کشور،استقامت و امنیت و امید
زن مرد پرور،آینه باور و رو سپید
زن گردگیری از نفس خانه صبح و شام
زن کوک عشق،شعر یک آهنگ ناتمام
ایرانی ام شکسته ی من هم خریدنی ست
قالی ،سفال و سکه و ویرانه دیدنی ست
من از تبار این همه زنهای عاشقم
روح محبتم هیجانات صادقم.
شیراز... پروانه نجاتی
حجاب در اندیشه صائب
کَس غنچه ی نهان شده در برگ را نچید
از بی حجابی است اگر عمر گل کم است ..
# صائب تبریزی
#روز عفاف و حجاب گرامی
تا در صدف حجاب هستی امنی
در و گهری که می درخشی در شب
ک. قالینی نژاد _افروز
من بانویی ایرانی ام محجوب و مغرورم
هم باوقار و هم نجیبب آکنده از شورم
الگوی من زهرا بود در پوشش و عفت
با افتخار از این حجاب خویش مسرورم
ک.قالینی نژاد_افروز
چهره ماه تو زیباتر شده در روسری
مثل مروارید رخشانی درون حُقه ای
ک. قالینی نژاد_افروز
هرشاخه گُلی بخاطر شادی نیست
هـــــرآب وگِلی باعثِ آبادی نیست
از همهمه ی کــــــــلاغها فهمیدم
ول گشتن توی باغ آزادی نیست!
#صفيه_قومنجانی
🌴🌼🌴
* یا لطیف *
.....غزل ،،روسری،
افتاد از روی سرها بار دگر روسری ها
انگار پایان ندارد این قصه ی خود سری ها
سرهای بسیاری افتاد تا روسری ها نیفتد
تا آنکه بر پا بماند آیین اسکندری ها
ما شرمسار شماییم ،ای سربلندان بی سر
شرمنده ایم تا همیشه از همّت وباکری ها
از گشت ارشاد وتبلیغ طرفی نبستیم هرگز
گشت وگذاری نکردیم در صحبت رهبری ها
ای کاش این سربلندی از روی سرها نیفتد
باور ندارند این را آن قوم خیره سری ها
مرگ یکی را نمودند پیراهن قتل عثمان
هر روز با یک بهانه دنبال فتنه گری ها
قانون گریزان رسیدند تا پشت سرهای این شهر
چون سرسری رد شدیم از قانون وقانون گری ها
اصحاب فتنه دوباره از لانه بیرون خزیدند
دارند در سر دوباره سودای افسونگری ها
با گاو فتنه رسیدند اهل مجاز وحقیقت
دیدیم یک بار دیگر سالوسی سامری ها
حوّا همان روز اول دل برد از آدمیت
انگار پایان ندارد دل کندن ودلبری ها
#حسین کیوانی
شهر راز
#هفته عفاف وحجاب
به مناسبت روز عفاف و حجاب
تقدیم به شهید الداغی عزیز
زن، زندگی، بهانه ای از جنس ننگ بود
هرچند در نگاه شیاطین، قشنگ بود
این فتنه ای که در وطن من به پا شد آه
عریان ترین نمونه ی میدان جنگ بود
این دفعه رنگ و بوی گلوله، فلز نبود
یک روسری، تبلور تیر و تفنگ بود
وقتی حجاب، حرمت دیرینه اش شکست
پس کوچه ها، تقابل دل های سنگ بود
چشمان خون سرشت حرامی دریده تر
دنبال طعمه، در طلب آب و رنگ بود
اما تمام غصه همین نیست بی گمان
عرصه برای غیرت مردانه تنگ بود
جوشید خون به تک تک سلولها و بعد...
نام تو اعتبار زمان، بی درنگ بود
نجمه آرمان
دختر!، سَرَت چادُر که باشد دُرّ نابی
سرچشمه ی مهری اصولا آفتابی
پروانه هم دور تو می چرخد اگر که..
هرلحظه بیند مثل غنچه در حجابی
یک وقت بابا، چادرَ ت از سر نیفتد!
در این گذرگاه پر از مکر و خرابی
این جمله ها را گفت بابا وقت رفتن
وقت سفر در یک زمان پر شتابی
اما برایش حجب دختر عین حج بود
واجب تر از هر اولویَّت یا صوابی
این هم وصیتنامه ام ای جان بابا!
پیش از شهادتنامه ام روسری آبی!
پدرام اکبری
به دخترم میآموزم حیا را عفاف را نه تنها در پوشش که در کلامش در نگاهش و در رفتارش. دقیقهای که بین برخی از روشنفکران به ظاهر آزاداندیش و مذهبیهای ظاهربین گم شده است
باز پوشیده دخترم چادر
رنگ باران گرفته رویایش
به!چه زیبا شده در این پوشش
صورتش، دستهاش، پاهایش
مثل مهتاب در شب تاریک
میدرخشد در این لباس قشنگ
میدهد با نجابتش به زمین
شاخه شاخه بهار رنگارنگ
مثل اسلیمی و گل و بوته
دور محراب مسجدی ساده
دور تا دور قاب صورت او
غنچههای بهشت گل داده.
#معصومه_مرادی
#شعر_نوجوان
#حجاب
#عفاف
روز حجاب و عفاف فرصتی است برای تفکری صحیح دراین باره و قضاوت رفتارهای اشتباه تمام زنان و مردان
سرزمینم.
مرثیه خوان
واژه ها در دل شب مرثیه خوانند هنوز
رودها مویه کنان در جَرَیانند هنوز
بغضها مانده و باران ندهد تسکینی
ابرها خونجگر از جور زمانند هنوز
هیجده بار بهار آمد و بعد از آن آه
کوچه ها غمزده درگیرِ خزانند هنوز
«میخ» و «در» معنی رنج است به دلهای غریب
یاس ها عطرِ پر از دردِ جهانند هنوز
بعدِ او آتش این ظلم نشد خاکستر
شعلهها در پسِ تاریخ دوانند هنوز
روزی آخر سر از این خاک به در خواهد کرد
رازهای دل زهرا«س» که نهانند هنوز...
پروین جاویدنیا
بسمالله الرحمن الرحیم
«بهشت بانو»
چون دختر شعیب است آهنگ گام هایت
موج وقار دارد زیر وبم صدایت
در آبشار چشمت برقی نجیب داری
بادا به دوست روشن چشمان بی ریایت
عطر تبسم تو گل کرده توی خانه
پروانه می نشیند بر گیسوی رهایت
هنگام پخت وپز هم شور حسین داری
هر روز عطر نذری پیچیده در سرایت
بن بست های دنیا راه تو را نبستند
وقتی همیشه باز است دروازه ی دعایت
ازمادرانگیهات راضی شده خداوند
فرش بهشت خود را می گسترد برایت
✍ #سارا_رمضانی
#حلاوت_حیا
#بهشت_لبخند_خدا
"دولخ"(گرد وغبار)
یکرانِ آتش را مُهیّا برگ و زین کن ازخیلِ خوبان یک دو هَمخو را گُزین کن
چارُق ببندوچاره کن زادِ سفررا
سَر را پسر را، پشتِ هم تیغ و سپر را
پِی موزه از آهن نه از کَیمُخت بَبران
وامی که بی رِبح و رِبا از کهنه گبران!
نَستُرده مویی کز نَمِ خِوی رُسته باشد
رَختی که گازُر درشطِ خون شسته باشد
یک جفت چشم شسته درخون، پای چالاک
تیر و تبر، تیغ وکمند، آویزِ فتراک
خاطر پر ازشعر فخیم، اُرجُوزه پیوند
نه چون ملولانِ گدایِ پوزه در گند
شعری پراز شورِ شگفتِ شطح گویان
شَطحی پراز توپ وتشر برخوبرویان
برخیز وتابِ جاده را بی تاب مگذار
خون بسته مفصل را به مُفتِ خواب مگذار
پاتاوه بند و دشنه ای اندرمیان کن
گر خار وخارا، خود خیال ِپرنیان کن
نعلِ کَهَر را تازه کن ره سنگلاخ است
چرمِ کمررا تنگ کن، صحرا فراخ است
نعل کهر را تازه کن صحرا زُمُخت است
باران نمی بارد بیابان تیغِ لُخت است
له له کویرست وسراب ست وسکوت ست
باران نمی بارد که صحرا دشتِ لوت ست
باران نمی بارد که دار و در عَطشنا باران نمی باردکه جوی وجَر عطشنا
باران نمی بارد مَسیلِ رودها خشک
عْمّانِ دریاها ونیلِ رودها خشک
باری نمی بارد مگر دُولَخ از این ابر
چشمِ شَقی، چنگِ بخیل، آوخ از این ابر!
مَتنِ زمین درتاب و در تَلواسِه تشنه
مور و ستور و باخه و چلپاسه تشنه
حتی وحوشِ بادِیه در شور و شیون
کاریزها زِهدانِ زن هایِ سَتَروَن
باران چگونه اینچنین باران چگونه؟
شاید که سنگِ آذرین، باران چگونه؟
باران اگر؟ بارعدِتیغ- آهن بیاید!
باران اگر؟باسیلِ بنیان کن بیاید!
باران بلی، حَشرحَشَم را درنوردد
باران بساط مُحتشم را درنوردد
باران نه سقفِ پیرزن، چترِ فقیران
باران بگرداند، ولی چرخِ امیران!
باران به بُنکویِ وَلَع در می گشاید
باران به انبارِطَمع در می گشاید
باران چگونه اینچنین باران چگونه؟
شایدکه سنگِ آذرین، باران چگونه؟
از نار و نیان رخت تا کی فُوطِه تا چند؟
در اِثم و عصیان چرخ تا کی؟ غوطه تا چند؟
تاچند این گرداب ومردابِ تماشا؟
وآنگاه درآمارها تحمیق وحاشا!
تاچند فَرق وفَقر دندان- مُزدِ کوچه
تا چند از این تبعیضها دندان غُروچه؟
تاچند آخر با ریا در گرم-جوشی
تاچند آخر دین فروشی، تن فروشی؟
در تن فروشی چاره کن داری اگردست
درتن فروشی، دین فروشی هم دوسویه ست!
تاچند آخر دولتی در بندِ کارش؟
نان خوردنِ مادینه از بندِ اِزارش!
زن باقه ی رو بافه ی مویش به تاراج
استغفرالله خالی شویش به تاراج!
گفتم، نگفتم، پشتِ گوش انداختم آی!
تا آسمان را در خروش انداختم آی!
در گریه گفتم، هرچه گفتم بی جوابم
فریاد ازاین فریادهای زیر آبم!
یکرانِ آتش را مُهیّا برگ و زین کن
امروز را تدبیرِ روزِ واپسین کن!
غلامرضا کافی
از دیدن رویت دل آیینه فرو ریخت
هر شیشه دلی طاقت دیدار ندارد...!
#صائب_تبریزی
هر صبح با صائب
صبح ات بخیر شاعر لبخند های شهر
آیینه های شعر تو در جای جای شهر
با دستهای آبی تان سبز میشود
گل واژه های زرد غزل در صدای شهر
رنگین کمان هر غزلت وصل می کند
دل را به پشت پنجره انتهای شهر
شب ها کسی که از دلتان رد نمیشود
حک می شود به دفترتان ، ردپای شهر
گاهی برای شعر شما آه می کشد
مردی غریب و گمشده در ماجرای شهر
یک کوله بار بسته و یک انتظار سرد
در ازدحام مردم بی اعتنای شهر
بغضی به روی شیشه و یک کوپه بی کسی
دستی بدون بدرقه آشنای شهر
دیوارهای ساکت شهر و ... صدای سوت...
صبح ات بخیر شاعر لبخند های شــــهر...
"رسول قشلاقی
هدایت شده از پروانه نجاتی
سرود حجاب
لبریز عشق است
آزادی من
روح نسیم است
آبادی من
مثل فرشته، آسمان من بال دارم
دنیا بداند چادرم را دوست دارم
از جنس زهرا
از جنس زینب
از جنس گل های معطر
بوی نجابت می دهد عطر حجابم
من دختر پرچم به دوش انقلابم
حرف شهیدان
حرف امام است
بر دشمنان حجت تمام است
رزمنده ام هم سنگرم گل های پاک اند
زیباترین آلاله ی این آب و خاک اند
قرآن کلامم
عفت پیامم
صبح و سلام است
ذهن و مرامم
ما دختران زینبی دریای شوریم
ما چشم بر راهان فردای ظهوریم
۱۴۰۱/۷/۱۷
شیراز...پروانه نجاتی