مرا چون طفل سرماخورده ای از راه آوردی
چه راهی؟ کور مادرزاد را از چاه آوردی
دلم تاریک بود و گریه می کردم به حال خود
به قلب من برای روشنی یک ماه آوردی
به بازوی نحیفم حرز و اسفند و نمک بستی
برای دفع چشم از گنجه بسم الله آوردی
دو ساعت با تب و گریه شکایت کردم از سرما
بغل کردی مرا، یک حجت کوتاه آوردی
به نرمی دست بردی گوشه ی لب های شیرینت
تبسم کردی و یک بوسه ی دلخواه آوردی
دلم تنگ است مادر، کودک خود را نوازش کن
دعایش کن عزیزی را که خود از چاه آوردی
سجاد حیدری قیری
#مادر
صبح شد
پنجرهها خندیدند
شاخهها رقصیدند
همهجا بوی شکفتن جاری است
فرصت بیداری است
صبح یعنی آغاز
صبح یعنی پرواز
قد کشیدن در باد
فکر رفتن باشیم
چه کسی میگوید
پشت این ثانیهها تاریک است
گام اگر برداریم
روشنی نزدیک است
#سهراب_سپهری