فرصت نمیدهد که بشویم ز دیده خواب
از بس که تند میگذرد جویبار عمر
#صائب_تبریزی
جهان به مجلسِ مستانِ بیخرد ماند
که در شکنجه بوَد هرکسی که هشیار است
#صائب_تبریزی
زِ درد و داغِ محبت، مَگو به مُردهدلان
تنورِ سرد، سزاوارِ بستنِ نان نیست
#صائب_تبریزی
نکشیدیم شرابی به رخ تازه صبح
سینه ای چاک نکردیم به اندازه صبح
عیش امروز علاج غم فردا نکند
مستی شب ندهد سود به خمیازه صبح
#صائب_تبریزی
هر شام ز ماه رمضان صبح امیدی است
هر روز از این ماه مبارک شب عیدی است
هر آه جگرسوز که از سینه برآید
در دامن صحرای جزا سایهٔ بیدی است
هر نوع شکستی که تو را روی نماید
چون موج در این بحر ، پر و بال جدیدی است
تا خلوت یوسف که صبا راه ندارد
از دیده یعقوب عجب راه سفیدی است
در دامن دشتی که تو می می کشی امروز
هر لاله او شمع سر خاک شهیدی است
صائب اگرت دیدهٔ بیدار نخفته است
در پردهٔ شبگیر عجب صبح امیدی است
#صائب_تبریزی
لذت نمانده است در آیینهی حیات
از عیشهای رفته دلی شاد میکنیم
#صائب_تبریزی
📝
از ما سراغِ منزلِ آسودگی مجو!
چون باد، عمرِ ما به تکاپو گذشتهاست...
#صائب_تبریزی
فریبِ تربیتِ باغبان مخور ای گل...
که آب میدهد اما گلاب میگیرد...!
منسوب به #صائب_تبریزی
زهد بی کیفیت این زاهدان خشک را
هیچ برهانی بِهْ از خمیازهَی محراب نیست
#صائب_تبریزی
بی محبّت مگذران عمر عزیز خویش را
در بهاران عندلیب و در خزان پروانه باش
#صائب_تبریزی