🔹بار سنگین نبودن
رفتن کسی یا چیزی ما را با یک خلأ روبرو میکند، خلأیی پایانناپذیر، و البته مواجهه با نبودنش به گونهای بودن او را نیز آشکار میکند. و این تناقض جالبی است. وقتی میرود میتوانی به او فکر کنی، میتوانی ببینیاش، میتوانی بگویی چگونه میتوانستم ببینمش، چگونه میشد با او گفتوگو کنم و بشنومش و او نیز مرا بشنود و ببیند و همینطور این حدیث نفس ادامه دارد...
حاج قاسم با رفتنش نحوهی بودنش را آشکار کرد، با شهادتش به جایی اشاره کرد، جایی که همهی ما از درون به دنبالش هستیم و با اشاره کردنش به آنجا، بیجایی ما را هم هویدا و آشکار کرد. جایی که انسانِ انقلابِ اسلامی از گسست تاریخی گذر کرده و در نقطهی تلاقی فضای معاصر و سنت ایستاده و میتواند بگوید و بشنود و بیاندیشد در زمانه و در وقت و در تاریخ.
اما این فهمِ اشارهی حاج قاسم به "آنجا" را چگونه باید در میان گذاشت و چگونه گفت با کسانی که، در این شرایط سخت و طاقتفرسا جایی برای خود نمیبینند و نسبت به مادر وطن احساس غریبی و دوری میکنند و زندگی را در دستان دیگری میبینند....
#جایی_میان_رفتن_و_ماندن
#حاج_قاسم
@gharare_andishe
🌺🌺🌺🌺✤════════════
🔹حاجی
توی سرمای دی پارسال، تمام سلولهای بدنم یخ زده بود، با کلی نصیحت و بعضا حرفهای اپوزیسیونی، خودم را جا کردم در لیست مسافران تک اتوبوس دانشگاه که برای تشییع حاجی، راهی تهران میشد؛ آيينه باید بگوید، این عشق و عطش عجیب، این حال طلب و تکرار نشدنی از کجا در فضای روحم انبساط یافت و تا خیابان #قدس تهران کشیده شد.... پا گذاشتن در بین مردمانی که با بغض و نفرتی عمیق، با عشق و محبتی سوزان فریاد میزدند و انتقام طلب میکردند. توی فریادهای جمعیت، در پس صدای نوحه های گوش کر کُن، در قلل امواج صدای پرواز هلی کوپتر و جمعیتی که راه نفسم را بسته بود، لرزیدم.... توی دلم میگفتم این، همان حس قصاصی است که خانواده ی مقتول برای جگرگوشه مظلومشان طلب میکنند و حیات می یابند، صدایم لرزید، دستهای مشت کرده ام لرزید، پاهایم لرزید: واژگان از حلقوم زمین نیستند، اینها، آدمهای هر روز نیستند، انگار آسمان بود که در بگشاده بود و فرا می خواند، "کیست این پنهان مرا در جان و تن، کز زبان من همی گوید سخن"
من در پی تشییع خودم میرفتم و با انتقام سخت به استقبال آینده ای که از لای انوار سروده میشد... من در آن روز سرد، بیزار از خدای کهنه مادربزرگها، دنبال خدایم از در دانشگاه تهران رد شدم و آن روز تمام خیابان منتهی به آزادی را خدای یگانه دیدم.
" بیزارم از کهنه خدایی که تو داری، هر روز مرا تازه خدای دگری هست.."
رفتم تا در چشمه اشک یک ملت، خدای درونم را ببینم، رفتم تا خدا را نه در پس فلسفه حکما و کلام متکلمین که با شریانهای روحم درک کنم، رفتم تا جلوات حق را لابلای مردم زیر تابوت بیابم، رفتم بودنم را در ارتباط با خدای آن روز حس کنم؛ الباقی تا امروز جریان دارد...
حاجی! فقط همین که حیف خون رنگینت که مرا بیدار نکند، حق داری، تو خدا بودی و بر من تجلی کردی و حق داری فردا از من بپرسی پی خدایی که روز تشییع ظهور کرد و بعد غیب شد، در روزمرگیهای زندگی چطور رفتی؟ چه کردی! و آن برگ تاریخ که در نور حقیقت بر درخت جمهوری اسلامی رویید را چگونه مراقب بودی؟
و خیلی حرفهای دیگر که تنها در پس حضور در آن جمع گفتنی است...
#زیارت_حاج_قاسم
🖊#ر_خ
@gharare_andishe
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
دو هفته ای بود از زمین و زمان پرس و جو می کردم تا راهی به سویش بیابم.
در حسینیه آماده نماز بودیم که به گوشم خورد "اتوبوس هم هماهنگ شدا". فهمیدم که فقط من نیستم که بدنبال رفتن و رسیدنم. غر و لند به این و آن که دارند می روند کرمان و خانم ها را نمی برند. ما چگونه برویم. چه کنیم. خب ما را هم ببرند. شما که دستتان می رسد مطرح کنید.
شب شهادتشان که شد دلم گرفت. بغض کرده بودم. شهرستان بود و شب بود و بعد از عمری هوای شهر بارانی. مدتها زیر باران راه رفتم. باران بهانه داده بود دستم. دل آسمان هم گرفته بود. خواستم عقده دل وا کنم اما خیال یار خیلی بزرگتر از دل من بود. تا صبح آرام نداشتم. چه شبی بود.
صبح شهادت رفتم سرکار. گفتند چه شده چرا سرفه می کنی. گفتم چیزی نیست. گفتند نمی شود بمانی. گفتم خوبم. گفتند برو دکتر، اگر اجازه دادند بیا برو سر کارت. رفتم دکتر و سه روز مرخصی نوشت تا جواب پی سی آر بیاید. برگشتم خانه تا وسایلم را جمع کنم و برگردم اصفهان. از صبح زیاد بغضم را فرو خورده بودم. دائما در فکر این بودم که چه خبر است که من سه روز باید بروم اصفهان. منی که تازه اولین بار است شهرستان می مانم. چرا اینطوری شد. وقتی رسیدم نامه ای به حاج قاسم نوشتم. چند صفحه درد دل کردم و برگشتم اصفهان.
فردای شهادت زنگ زدند و گفتند که کرمان جور شده و خبر بده. همه را خبر کردم. ذوق کرده بودم. گفتم عجب پس بالاخره به ما هم نگاه کردند. پس آن سه روز برای این بود.
به مامانم که گفتم، گفتند: تو مریضی و نمیگذارم بروی. انگار آب سرد رویم خالی کرده باشند . دیگر لطایف الحیلی نبود که به کار نبرم و باز نظرشان برنگشت.
همسایه...
خدا می داند تا لحظه ای که از حرکت اتوبوستان مطمئن نشدم باور نداشتم که قرار نیست همراهتان باشم و منتظر و امیدوار به معجزه ای چشم گشاد می داشتم.
سفرتان به سلامت. چشمتان روشن. دلتان به صفای حضور، آرام. حاجاتتان مستجاب. زیارتتان مقبول.
من نمی دانم که شما چه کرده اید که نصیبتان شد و خوشا بر احوالتان. ولی شما که به مرادتان رسیده اید به در راه ماندگان هم تفضلی کنید.
من تا به حال حاج قاسم را از نزدیک ندیده بودم و قبل از شهادت هم نمی شناختمشان. حتی برای تشییع هم پیکرشان را به اصفهان نیاوردند. اما تصورم از زیارت قبرشان آن فیلمی بود که از یکی از فرزندان شهدا منتشر شد. دختری که تمام غم و مظلومیت خود را در آغوش حاج قاسم می بارید. حاج قاسم چون پاره تنش او را در آغوش می فشرد و با هم می گریستند. چشم در چشم به او می نگریست و نوازشش می کرد و غبار آه از چهره اش می زدود. او را می بوسید و تماما برای غم او حاضر بود. به تصورم او یک دلگرمی تمام و همیشگی است که دل آدم را قرص قرص می کند. و البته راهنماست برای عبور و حضور. من آیتی بزرگ تر از او ندیده ام.
سلیمان گفت: حاج قاسم. و اجابت کردند و عکسشان را با حاج قاسم گرفتند...
اما من مدت هاست به اجابت نکردن ها خو کرده ام.
محتاجانه، به حق آن دردی که برایش دور هم جمع شده ایم، التماس دعا دارم.
#دلتنگی
🖊#ز_د
@gharare_andishe
یا رب
السلام علیک یا ام ابیها
مادر کسی ست که کودک دارد؛ اما همه کسانی که کودک دارند ضرورتا مادر نیستند و هر کس کودک ندارد را هم نمی توان مادر ندانست و از این گذشته یک مادر صرفا مادر کودکان زیستی خود نیست؛ زیرا مادری اصولا یک پدیده زیستی نیست.
مادری یک نسبت است نسبتی که اجازه می دهد کودک از شیره جانش بنوشد تا ببالد، نسبتی که شبها مادر را بر بالین کودک بیدار نگه می دارد تا او را تیمار کند که مبادا گزندی به او برسد، نسبتی که در غم و شادی مادر را همراه کودک می کند تا کودک در هیچ شرایطی، نه در خوشی و نه در ناخوشی، احساس بی کسی و بی پناهی نکند، نسبتی که...
و چه زیباست که در این میان نه صرفا مادر و حتی نه کودک بلکه حقیقتا شأن مادری ست که محقق می شود، شانی که بسته به وسعت این نسبت وسعت می یابد...
آری حضرت زهرا سلام الله علیها، ام ابیها، تجلی تمام و کمال این شأن است و ما امت محمدی صلوات الله عیله و آله، کودکان این مادر مهربان
@Kooodaki
🦋خود را به عهد کودکی ام بردن آرزوست...
#کودکی
#مادری
#ام ابیها
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روضهی متفاوت ِ حضرت مادر (س)
#رهبرِ_انقلاب
@gharare_andishe
14.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹مصاحبهای کوتاه با فرزندان سردار شهید حاج قاسم سلیمانی.
@gharare_andishe
•●❥-☀️🌼☀️-❥●•
🔹...ثم تتفکروا...
همه حرف همین جاست؛ چه تفکری است که پس از دعوت به قیام؛ قرآن ما را بدان فرا میخواند؟
حتماً نوع خاصی از فکر است که با قیام عجین شده!
معنای تفکر در مشهورات جامعه،کنج عزلت گزیدن و جدا از جامعه بودن است و حال آنکه روح الله آمد تا جمله کودکانه خود به حاجیه زهرا، معلم مکتب را در دوران پیری به نمایش درآورد؛ همان جمله ای که عمه صاحبه را نگران میکرد:
عمه جان، حرف یاد من نمی دهد، تفکر در تنهایی را به من آموخته است.
و حاجیه زهرا نگران می شد که مبادا کودکی روح الله تباه شود؛
اما پاسخ روح الله:
بعضی چیزها تباه میشود تا بعضی چیزها ساخته شود.
آرمان روح الله در نوجوانیش جمع کردن مردم روستا ومسلح کردنشان بود تا خان های زورگو را ...
انگار روح الله این آیه را با گوش جان در مکتب حقیقی اسلام آموخته بود:
...اعظکم بواحده أن تقوموا...
و آری اینگونه است که خیال انسان او را راه می برد و عجیب است قصه خیالِ کودکی متفکر، که مسیر تاریخ را تغییر می دهد...
به راستی آیا هیچوقت از خودش نمی پرسید تو با این "دست خالی"چه می کنی؟
او چه دید که دست خالیش را ندید؟
و آیا میتوان امیدوار بود که ما نیز به انتظار می نشینیم تا شاید در طلب ها و گفتگوهای متفکرانه ما، افق ها گشوده شود و از این لکنت ها به در آییم؟
و آیا سردار، فاتح همین افق های نادیدنی و در پشت ابرها نبود؟
آیا او فاتح زبان هایی نبود که برای روایت حقایق لکنت داشتند؟
آیا سردار بشارت دهنده ای نبود برای
ما؟ مایی که مالامال از خوف های آینده و حزن های گذشته بودیم؛ آن قدر که قفلی بر پاهای سست ما شده بودند و ناتوان از حرکت شده بودیم؟
"کلا سوف تعلمون.
ثم کلا سوف تعلمون"
🖊#عهد_بی_قراری
@gharare_andishe
22.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
┈••✾•🌺•✾••┈
کیست این پنهان مرا در جان و تن
کز زبان من همی گوید سخن
آیینه باید بگوید، این عشق و عطش عجیب، این حال و طلب تکرارنشدنی از کجا در فضای روحم انبساط یافت و تا خیابان قدس تهران ادامه یافت....
🎥ببینید:#حاجی
🖊#ر_خ
@gharare_andishe