eitaa logo
قرار اندیشه
243 دنبال‌کننده
502 عکس
239 ویدیو
5 فایل
✦؛﷽✦ 🍀چیزهای زیادی برای دیدن هست، ولی چه وقت می‌توان دید؟ قرار اندیشه، محفلی است برای دیدن‌های ساده و گفتن‌های بی‌پیرایه تا لابلای قلم‌زدن‌ها خود را بیابیم و تحقق خود را رقم زنیم... راه ارتباط: @ta_ghaf @Rrajaee
مشاهده در ایتا
دانلود
جراحتهای تاریخ همانند حادثه ها و وقایع، کانونی دارند و گویی بسته به فاصله با آن کانون، عمق جراحت را می‌توان درک کرد. حال اگر کانون حادثه، خود کانون تاریخ باشد، چه؟ اگر هستی آدمی را هستی تاریخی بدانیم، گویی این حضور تاریخی است که مجال ظهور حقیقت آدمی است. تاریخ در اینجا صرفا حادثه هایی نیست که گذشته اند، بلکه گویی رویداد و حوالتی است که به سوی آدمی می آید. شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها گویی حادثه کانونی تاريخ است و آنجا که دوباره در تاریخ، نسبتی با حادثه کانونی پیش می‌آید، این نام مادر است که آشناترین نام می‌شود. @gharare_andishe
6.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ایام الله شهادت حاج قاسم است ... آیا ندای او را می‌شنوی که می‌گوید بلند شو، بلند شو و بیا و ببین که اینجا چه جای باصفاییست... عجب حکایت آشنایی ست این رفتن و سوختن در فراق یار؛ حاج قاسم در فراق احمدش و حاج احمد در فراق باکری... و کم لطفی است اگر این سوختن را دلتنگی ببینیم، که این تمنا و انتظاری است برای پیدا کردن بال، بالی برای پرواز به آن دشت با صفا... و انگار رسالت ما در این جهان غرق در روزمرگی‌ها و رخوت‌ها، همین رفتن است... رفتن و سخن گفتن و زبان به دعوت گشودن برای آن‌جا... جایی که سال‌ها حاج قاسم را در دوری از احمدش سوزاند و حاج احمد را در فراق باکری... 🖊 @gharare_andishe
باز داره شهادتت نزدیک میشه و من مثل اربعین دوباره از اینکه یکی یکی همه دارن میان مزارت، با حسرت و درد و دریغ، قلبم مچاله می‌شه و هی جگرم می‌سوزه که نمی‌تونم بیام. البته دوستان نمک بر زخم می‌پاشن که این سفرا دعوتیه و خودشون دعوتت نکردند؛ ولی خب من فکر می‌کنم چون پاهام تو گل گیر کرده، نمی‌تونم بیام. البته شایدم ناخواسته می‌خوام زهر کلامشونو بگیرم. آقا من هنوز تو حرف شما موندم که چطوری در دنیایی که همه دنبال زندگی هستن، مرگ رو فراخوندی و میگی همه‌جا رو به دنبالت گشتم نازنینم! بیا و مرا در آغوش بگیر. من که هنوز در عادات و خواستنی‌های پیش پا‌افتاده گیرم و هر روز و هر ساعت، در تردیدم... حتی نمی‌تونم مرگ خواستنی‌هامو بخوام چه برسه .... اما می‌دونم که هیچ چاره‌ای جز این ندارم که مثل خودت سجاده به می رنگین کنم و پشت پا به خواستنی.هام بزنم و یک نفس عمیق بکشم و خودم رو در برابر هیچ ببینم... 🖊 @gharare_andishe
همچون کودکی که در فراق مادر گریه می‌کند و هرکس بنا دارد با چیزی او را آرام کند، اما او جز مادر چیزی نمی‌خواهد، ما نیز معنای زندگی را در خانه‌ای که به وسعت جهان است، گم کرده‌ایم. مگر نه آنکه نبض حیات هر خانه‌ای مادر است؟ چرا لحظه‌ای شک نمی‌کنیم که نکند عالممان به درد بی‌مادری گرفتار شده است؟ در دنیایی که انسان خود را مستغنی از مادر می‌داند، هیچ صحنه‌ای وجود ندارد تا انسان حالی بیابد و با چشمی منظری ببیند و این چنین زندگیِ او فاقد معناست و او را به ملاقاتی نمی‌برد. گویی رمز حیات و ماندگاری هر جامعه‌ای روح مادرانه حاکم بر آن است و این روح مادرانه جنسیت زن یا مرد نمی‌شناسد. روح مادرانه‌ای که جامعه‌ساز است، همان‌گونه که حاج قاسم مکتب‌ساز شد و صدای آشنای مادر را در جانِ آدمی طنین‌انداز کرد. عطر خوشی که حاج قاسم با پروازش در همه‌جا گستراند، گویی عطری است که اشک را به تاریخ بازمی‌گرداند و انسان گرفتار در رخوت و سستی را از انجماد بیرون می‌آورد. این همان عطر خوشی است که از جنس مادر است. @gharare_andishe
داریم به آن روز نزدیک می‌شویم: ‹اللهم لانلعم منه الا خیرا.› دلم می‌خواهد بروم کرمان. اینجا که باشیم، دق می‌کنیم. لابد شبکه‌ی خبر 2 پخش زنده‌ی گلزار شهدا و مزار حاج قاسم را دارد و ما دلمان تا آنجا پر می‌کشد. اما آنجا که برویم، خیالمان راحت است که دیگر هر کار لازم بوده بکنیم را کرده‌ایم. هرچند یادم است سال قبل درست نمی‌دانستم در لحظه‌ی 1:20 باید چه کرد. روضه‌خوان شروع کرد به خواندن و بعد هم سرود شورانگیزی گذاشتند و شعار دادیم اما... نمی‌دانم آن لحظه باید چه کرد. سر ساعت یک و بیست همه‌ی توضیح‌ها فرومی‌پاشد. همه پروفایل‌ها از مخابره شدن می‌افتند و تحلیل‌گرها برمی‌گردند تا به دوربین نگاه کنند. اما از آن لحظه که گذشت، باز همه شروع می‌کنند. تحلیل‌گرها صدایشان را صاف می‌کنند (اگر این‌طرفی باشند، پس از گریه‌ای و اگر آن‌طرفی، پس از خنده‌ای) و خبر را اعلام می‌کنند: «حاج قاسم سلیمانی به شهادت رسید»_هرچند آنوری‌ها دعوا می‌کنند تا بگویند ترور شد یا کشته شد_ و پروفایل‌ها نوشته‌ها را بار عکس‌ها می‌کنند و مداح‌ها می‌خوانند. اما اگر باز برگردیم به یک و بیست، قرار است چه کار کنیم؟ هر سال دوباره سکوت یک و بیست می‌آید. تلنگری که امواجش از بمب اتم هم بیشتر است از پا می‌اندازدمان. نمی‌گذارد بلند شویم یا حتی گریه کنیم. همه این طول و تفسیرها مال بعدش است. می‌خواهیم با یک و بیست چه کنیم؟ دیدی ای دل که غمِ عشق دگربار چه کرد چون بشد دلبر و با یارِ وفادار چه کرد آه از آن نرگسِ جادو که چه بازی انگیخت آه از آن مست که با مردمِ هشیار چه کرد @gharare_andishe
من داشتم زندگی آرام خودم را می‌کردم؛ چکارم داشتی حاج قاسم؟ من که به سمت تو نیامده بودم، تو آمدی. من که داشتم کتاب‌هایم را می‌خواندم تو خودت آمدی سمتم و من را بی‌قرار کردی، آنگاه انگار مرا ترک کرده و به حال خودم واگذاشتی و دیگر من ماندم و من و بی‌قراری‌هایم ... هر سال کارت همین است؛ می‌آیی و چند روزی زندگی ما را در این تلاطم‌ها می‌اندازی و می‌گویند تو تمام عمرت اینگونه بودی. گاهی خوابم می‌آید؛ گاهی کمی خسته‌ام؛ اما تلاطم‌ها که تمام می‌شود، دلم دوباره برایش تنگ می‌شود. اما راستی با که می‌توانم در این باره حرف بزنم و اصلا چه بگویم؟ گاهی خودم را در میان دیوارهای بسیار بلند سفید می‌بینم، بی‌تحرک، بی‌ادراک، سرد و منطقی همه مرا نصیحت به عاقل بودن و عاقلانه رفتار کردن می‌کنند و واااای که چقدر این عاقل بودن زجر‌آور و درد آور است ... انگار نمی‌خواهم هیچ حرف و هیچ عقل و منطقی را قبول کنم و می‌خواهم تمام نمازهایم را اصلا بدهم و اصلا کافر کافر شوم. آخر مرا به این دستورالعمل‌ها و دو دو تا چهار تاهای دینی چکار؟ من انگار کور کورم؛ انگار هیچ نمی‌شنوم، خودم هم در تعجب مانده‌ام و خودم هم نمی‌خواهم خودم را گردن بگیرم و احوالات و رفتارهایم را. داشتم می‌گفتم، هیچ نمی‌بینم و نمی‌شنوم و در این سفیدی یا شاید سیاهی و شاید خاکستری رنگ مطلق، فقط یک ندای زنده در درونم هست که می‌گوید بیا آخ که ای کاش می‌توانستم آرامش کنم و دوباره به زندگی آرام همیشگی‌ام برگردم... نه نه کاش هیچ‌وقت آرام نشود... @gharare_andishe
4.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥ببینید... 🎞 بخشی از مستند عیدوک ساعت دو نصف شب بود که فکر کنم رسیدیم کرمان.... 🌀 امروز که سیاست بیشتر از تدبیر و اصلاح امور، به غلبه و قدرت‌نمایی می‌اندیشد، حاج قاسم با شرور و قاتل شهید معمار چگونه سخن می‌گوید؟ ▪️می‌دانم که با کوهی از تشویش آمدی اینجا... ▫️خیلی مشکله آدم اعتماد کنه به دشمن خودش... ▪️بهت تبریک میگم که نترسیدی و به کرمان آمدی... @gharare_andishe
🔘 پیام رهبر انقلاب اسلامی به نشست افق تحول رسانه ملی بسمه‌تعالی جناب آقای جبلی شما و این حضرات نقش بی‌بدیل رسانه و تبلیغ را در پیکارهای کنونی جهان-که بیش از همیشه است- میدانید. امروز پیروزی یک طرف را توانایی او در گرفتن و رساندنِ پیام و روایت او از واقعیت، رقم میزند؛ بسیار پیش و بیش از آنکه ابزارهای نظامی وارد میدان شوند و در آن اثر بگذارند. ما در این عرصه‌ی مهم باید دقت و تلاش و ابتکار خود را مضاعف کنیم. این پیام من به این همایش است. سیّدعلی خامنه‌ای    ۱۴۰۳/۱۰/۱۰  〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰 🖌 این پیام رهبری به وضوح بر اهمیت روایت دلالت دارد و نقش رسانه و نگاه نقطه‌زن او به صحنه، در باز کردن چشم‌ها رو به سوی واقعیت را پررنگ می‌کند. این روزها ما دلدادگی‌‌های مردم نسبت به سردار و رشادت‌ها و دلاوری‌های حاج قاسم و مستندهای گوناگون را در صفحه‌ی تلویزیون و صفحات مجازی شاهدیم. حتی پدیده‌ی نسبتاً نویی به نام بلاگرهای مذهبی نیز، از حاج قاسم می‌گویند و عواطف و احساسات خود بروز می‌دهند. اما آقا در پیام خود از روایت می‌گویند و از رساندن پیام... گویا روایت و به تبع آن رساندن پیام، غیر از این کارهایی‌ست که به کرات در انواع رسانه‌های ما انجام می‌شود. آنچه که حقیقتاً می‌تواند حاج قاسم‌ها را خون ایران معرفی کند و به چشم بیاورد، قصه است. انگار اگر در دل قصه و اتفاقات معنی‌دار، گذشته و حال یک فرد موثر و پای‌کار را بگوییم، به روایت دست‌یافته‌ایم و می‌توانیم حقیقتاً از او بگوییم. از حاج قاسم نه به مثابه‌ی یک فرد که باید به او ادای دین کرد یا او را التیام کم‌کاریهای خود بدانیم،بلکه به عنوان بخشی از قصه و تاریخ ایران و نشانه‌‌ای از وضعیتی که می‌توانیم داشته‌باشیم‌ به گونه‌ای که با او امکان نفس‌کشیدن و سخن از آینده مهیا می‌شود. شاید این پیام آقا، بیشتر از پیش از اهمیت معنا و سخن در چنین روزهای ملتهبی را گواهی می‌دهد. گویا نحوی از روایت وجود دارد که می‌تواند فارغ از تفسیرهای روشن‌فکرانه از مقاومت و یأس ناشی از آن، یا برداشت‌هایی محدود به دغدغه‌های مثل قیمت دلار و...، تصویری از حاج قاسم به دست بدهد که مقاومت را ضرورت موجودیت ما و آینده‌ معرفی می‌کند. @gharare_andishe
قرار اندیشه
داریم به آن روز نزدیک می‌شویم: ‹اللهم لانلعم منه الا خیرا.› دلم می‌خواهد بروم کرمان. اینجا که باشیم،
. وسطهای روز، این روز برفی از خواب می‌پریم. چه شده؟ این بغض دیگر چیست؟ ما که یک و بیست را هم رد کرده‌ایم. با هرکسی که حرف می‌زنی، می‌گوید موافق است اما دقیقا نمی‌فهمد منظور ما چیست. می‌گوییم یک طوری است. گویا فقط جایمان عوض نشده. ما رفته‌ایم جای دیگری. اینجا جای دیگری است، زمانِ دیگر. ما دیگر خودمان نیستم. یکی از دوستانم می‌گوید مال کم‌خوابی است؛ آخر نطقهایی که در باب معجزه بودن و حس خوب و عشق و گریه و اینها می‌کردم، خوب طرفدار داشت. این یکی اما کسی را به خود جذب نمی‌کند. همه از آداب زیارت می‌گویند و من پشت سر خانه‌ای که نامش منصوب به مادر است و خانه‌ی پدریِ قاسمِ سلیمانی، می‌نشینم. کتاب‌هایم را درمی‌آورم. کمی از آنها می‌خواهم. نام‌هایش دیگر مهم نیستند. یک چیزی باید برای ادامه دادن کمک کند به قولی: دادی و فریادی. بقیه اما می‌گویند این عادی است و احوالات آسمانی است. اما مگر نه که از دیشب و حتی قبل‌ترش از آسمان دارد به زمین می‌بارد. من حالیم نمی‌شود! می‌دانم قصه‌ی نانوشته‌ای است: کسی این رمان را نمی‌خواند، سفرنامه هم نمی‌شود اما... می‌رسیم به گلستان شهدا. این اول بیچارگی است. کتاب.ها را سفت در دست می‌چسبم و به بندهای کوله‌پشتی‌ام دخیل می‌بندم. باز با خودم فکر می‌کنم: باید همین حالا از اینجا فرار کرد یا تا ابد درش ماند؟ @gharare_andishe
گفت از مواجهه و دغدغه‌ی‌تان برای قلم زدن در ادبیات پایداری بگویید؛ گفتم نمی‌دانم! چند باری بیش نیست که این نام به گوشم رسیده و حتی تعریفش را هم نمی‌دانم اما این ماجراهای مامان لعیا و فخرالسادات بود که مرا به کتاب شما و حتی این نام که می‌گویید، گره زد. سودای نوشتن برای ادبیات پایداری را ندارم، اما راستش را بخواهید، مثلا همین امروز کلی با مادرم کلنجار رفتم تا بتوانم راهی کرمان شوم. هرچه می‌گفتم، انگار نمی‌شنید یا نمی‌فهمید. نه اینکه نخواهد، نه، اما انگار دیوارهای بلند سفیدی در میان ما بود و انگار هوای جهانی که من در آن نفس می‌کشم، هیچ‌وقت به مشامش نرسیده بود و در عین مادر و دختر بودن، گفتگوی دو ایدئولوگ موافق و مخالف بین ما سر داده بود. ادبیات مقاومت و پایداری، چه اسم گنده و پر طمطراقی! اصلا ما را به این حرف‌ها چه؟ نه من برای چیزی در میان تر و زمینی‌تر می‌خواهم بنویسم؛ چیزی که شب و روزم و حتی واجب‌تر از نان و آبم به آن گره خورده. و مگر می‌شود از کرمان رفتن گفت وقتی محل انفجار بوده است... ده‌ها کودک و زن و پیر و جوان در این گوییا حادثه‌نما جان باختند و تحلیل‌ها اکنون می‌گویند ناامن است. و یا نه مگر اصلاً کرمان دستور دینی است و جایی در قرآن و روایات از آن برده شده است و رفتن هر ساله‌اش و این الزام چه معنایی و چه جایی دارد؟ می‌گفتم نه دستور دینی نیست ولی انگار حتی از نماز و روزه هم واجب‌تر است؛ یا نه حاضرم تمام نمازهای عمرم را بدهم اما رفتن به کرمان را به من بدهند. چه می‌توانستم بگویم؟ و دلیل‌ها و استدلال‌هایم برای گفتن اینکه «نه، به شما قول می‌دهم که چیزی نمی‌شود و مگر هر سال بمب می‌گذارند و یک سال که چنین اتفاقی بیفتد، سال بعد تدابیر امنیتی فراوان در کار است و مگر هر بار در کرمان مرگ قسط می‌کنند و مگر همه اتوبوس‌‌ها در جاده‌‌ها چپ می‌کنند و جاده‌ها امن و امان است و ...» کافی نبود. و انگار باید پا را جای دیگر می‌گذاشتی و رو راست از اصل مطلب حرف می‌زدی و مگر می‌شود از اصل مطلب حرف زد؟ در مقام قیاس نه، اما از راه که همان است سخن به میان بیاوری و بگویی اگر ام‌البنین علیهاالسلام جلوی ابالفضل را می‌گرفت و آن روی مادری‌اش گُل می‌کرد و می‌گفت اگر در میدان شمشیری به تو بخورد، من چه کنم؟ و تیر و نیزه درد دارد و اگر بلایی سرت بیاید من چه کنم؟ و ... دیگر سرنوشت تاریخ چه می‌شد و نه ، دیگر ام‌البنین بودن چه معنایی داشت و عباس علیه‌السلام کجای این تاریخ بود و مصطفی صدر‌زاده‌ها و علیرضا کریمی‌ها کجا بودند؟ یا بگویم مگر مادران شهدا مهربان‌ترین و دلسوز‌ترین مادران تاریخ نبودند و آن‌ها فرزندانشان را به دست چه سپردند؟ و مگر بالاترینِ اقبال‌ها از آن فرزندان آن‌ها نشد؟ اما چه می‌توانستم بگویم؟ وقتی شهید افتاده در دامِ زمان و مکانِ یک انفجار نمایانده می‌شود و وقتی حرف از انتخاب به میان می‌آید می‌گویند آن دختر سه ساله‌ی کاپشن صورتی چه می‌فهمیده است که بتواند انتخابی بکند و من نمی‌دانم این‌ها باب چ‌الحوائج بودن حضرت علی اصغر را و آن مقام و بزرگواری‌ها در عالم را چه معنا می‌کنند؟ اما مگر می‌شود گفت؟ @gharare_andishe
دختر فلسطینی با پدر: آیا با توجه به نهضت امام حسین علیه السلام،امکان ندارد تعدادی اندک در مقابل دریادریا انسان بایستندو از تصمیم خود دست بر ندارند؟اگر نمی‌شود چرا در کربلا شد؟آیا این نشانه آن نیست که ایمان و معنویت اگر جای خود را بیابند از همه دنیا بزرگتر و قوی‌تر می‌باشند؟پس به دنیاداران بگویید ریشه ترس را در بی‌ایمانی خود جستجو کنید و نه در ضعف وسایل دنیایی.اگر می‌خواهید در مقابل ابزارهای جنگی احساس ضعف نکنید و بیش از این گرفتار ابزارها نشوید باید به عالم معنا پای گذارید و به ایمان مجهز شوید. ✍️ و سکوتت و صبوری مزین به اشکت،ای زن،بشارت آینده‌ای دیگر است و اتفاقی دیگر رقم‌خواهد زد، و انسانیت گم‌گشته،در جست وجوی جهان‌گم‌شده خویش محتاج اشکهایی است که از چشمه محبت پدرانه بر صورت دخترت جاری است و آغوشت سکنای گم شده‌ای است که تحمل رنج را ممکن می‌سازد. ومگر کربلا بدون حضور زینب و رقیه پس از حسین به زیبایی نهاییش میرسید؟ و چه قدر دلمان برای این کلمات تنگ شده،دل زن وبچه لبنان و فلسطین و سوریه هم... خود را درِ خانه هر مسلمانی می بینم که در معرض خطر است و دوست دارم خداوند این قدرت را به من بدهد که بتوانم از تمام مظلومان عالم دفاع کنم.نه برای اسلام عزیز جان بدهم که جانم قابل آن را ندارد،نه برای شیعه‌ مظلوم که ناقابلتر از آنم،نه نه... بلکه برای آن طفل وحشت‌زده بی‌پناهی که هیچ ملجأیی برایش نیست،برای آن زن بچه‌به‌سینه چسبانده هراسان و برای آن آواره در حال فرار و تعقیب،که خطی خون پشت سر خود بر جای گذاشته است می جنگم. 💠@ziafat_andishe