نمیدانم از سر بازی در آوردن برای هجای کلمهی فکر است که امشب دیگر امشب نیست یا چیز دیگر. چیزی شبیه گیر کردن در غروبی که تماشاگرش تازه از خواب بیدار شده و نمیداند ساعت چند است. گوشیاش هم از کار افتاده و نمیتواند ساعت را راحت نگاه کند. باتری ساعت هم تمام شده. حتی نمیداند چند ساعت خوابیده و پریشان به این سو و آن سو نگاه میکند و کم کم دارد گریه اش میگیرد. خوب که اطرافش را نگاه میکند میبیند در جایی شبیه بیابان است. نه ابری پیداست و نه ستارهای و گویا ماهی میدرخشد و البته در بیابان ساعت و گوشی هم پیدا نمیشود. اینجا خبری از چراغها نیست و همین حالش را بدتر میکند. هنوز با خودش کنار نیامده که میبیند کسی از دور دارد می آید. احتمالا مردی چهل یا پنجاه ساله که به افق خیره شده و مطمئن میآید. من قصه ما دیگر نمیتواند به این وضع ادامه دهد و بلند میشود و میایستد تا کمی از این پریشان چحالی که ناشی از آمدن آن مرد است را کم کند. اما این خیالی باطل بیش نیست. او واقعا دارد میآید. باز هم جلو میآید. شب خیلی تاریک نیست اما چهره مرد به هیچوجه مشخص نیست. دستش را میگیرد و لب باز میکند:
اگر میخواهی بروی برو! من هر آنچه از گذشته تا حال بین من و تو بوده را کنار میگذارم.
اشک من قصه ما جاری میشود. بدطور هم جاری میشود. او حتی نمیداند چطور و کی و با کی آمده و حالا باید انتخاب کند که بماند یا برود. این حتما عجیبترین انتخابی است که در زندگیاش داشته و قطعا چیزی نیست که بتواند در موردش فکر کند. ناچار زانو میزند و باز بلند بلند گریه میکند.در میان گریههایش صدایی بلند میشود. صدایی از پشت سر: ما نمیرویم. میمانیم. صداهای دیگری هم با همین مضمون بلند میشود. همه میمانند اما کدام همه؟ اصلا کو نفری که بخواهد بماند؟
سرش را برمیگرداند و با دیدن جمعیت تقریبا صد نفری که پشت سرش نشستهاند، ماتش میبرد. مشعلها حالا دیگر برافروختهاند و همهچیز پیداست. صورتها، روزها و شبها. تازه به یاد میآورد امشب شب نهم و است و فردا دهم. امشب هم لابد شب دهم است. شب عاشورا و لابد او هم کسی که میان خیمهها روبروی امام(ع) و جلوی بقیه نشسته است. حالا او باید انتخاب کند. بماند یا برود. شب را صبح کند و به ظهر برسد یا آنکه بخوابد و باز در برزخی بیدار شود که نداند طلوع است یا غروب...
پیوست:
بعد از سخنان امام حسین (ع) برادران، فرزندان، برادرزادگان آن حضرت و فرزندان عبدالله بن جعفر گفتند: برای چه این کار را بکنیم؟ تا پس از تو زنده باشیم؟ خداوند هرگز آن روز را برای ما پیش نیاورد.
#به_وقت_دهم_محرم
✍#خط_تیره
@gharare_andishe