«بخوان «قل اعوذ بربّ الفلق» که این سرخی از خون فرزند رسول خدا (ص)، حسین بن علی علیه السلام، رنگ گرفته است».
میدانی عظیم به پاشد، در یک سو تمامی حق و در سوی دیگر تمامی باطل صف کشیدند. وقت رویارویی فرارسید، ابتدا شرمنده ها به میدان رفتند. حربن یزید ریاحی همو که راه را بر امامش بسته بود. هنگامه ی اصحاب و یاران به پایان رسید و نوبت به اهل بیت رسید. شجاعانه از شش ماهه ی حسین علیه السلام تا جوان شبیه پیامبر در سیرت و صورت به میدان رفتند. کسی نمانده بود جز عباس ، قمر منیر بنی هاشم، رفت تا برای کودکان آب بیاورد اما آب فرات را تا ابد شرمنده ی خود کرد.
کم کم به پایان حرب و قصه ی کربلا می رسیم. امام مانده و یک لشکر تشنه به خون او و در سوی دیگر اهل حرمش. امام است و رئوف به امتش، بازهم از فطرت الهی می گوید شاید یکی گوش جانش کر نشده باشد اما آنها شکم هایشان از حرام پرشده.
لشکر کفر می دانست اگر امام جانی در بدن داشته باشد، به آنها اجازه نمی دهد به خیمه ها نزدیک شوند، پس سرش را بر نیزه می کند و بر بدن پاکش اسب می راند. آنها از سر بر نیزه ی حسین علیه السلام نیز واهمه دارند.
خورشید در حال غروب است و از آن دشت بلا یک کاروان اسیر در حال گذراست.
هزار سال است این قصه ی پر غصه تکرار می شود و چه انسان هایی که با شنیدن آن حیات جاودانگی یافتند و سوار بر کشتی نجات امام مظلوم به ساحل نجات رسیدند.
#به_وقت_نهم_محرم_الحرام
🖊#زهرا_شکری
@gharare_andishe