💎امید
سرمای سختی است و برف باریده است.
نزدیک اذان صبح است؛
وضو می گیریم تا برای اقامه ی نماز صبح به حرم برویم.
دوست دارم نیتم، یک رنگ و خدائی شود.
می گویم تا بشود:
خدایا برای دیدار وَلیّ تو به حرم می روم.
از اتاقی که در حیاط یک مهمان پذیر ساکنمان کرده بیرون می آییم، همان طور که در برف ها قدم می گذارم، سردم است و سر انگشتانم گِز گِز می کند. پا را آن طور روی برف ها می گذارم و برمی دارم تا سُر نخورم؛ با خود تکرار می کنم خدایا برای دیدن وَلیّت می آئیم .
آیا می شود این نیت ها خداگونه شده باشد؟ چشم امید باز کنیم و ببینیم امام مهربان در شبی که اولین شب خوابیدن همیشگی این جسم است، به دیدارمان آمده است؟
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا المرتضی
السلام علیک یا غریب الغربا
یا امام رضا ما را بطلب ...
#زیارت
✍#سعادت
@gharare_andishe
🔹مأمن
با حجاب، کار پیداکردن سخت شده است؛
حتی از تدریس در مدرسه ی بین الملل هم که شرطش حجاب نداشتن و البته داشتن آرایش به خاطر جذب بچه ها است، کناره گیری می کنم.
پیش از شناخت حقیقت هم، به اسم و رسم شیعه بودم ودر موقعیت کارمند ی بانک، اما حضور و وجود خود را با این موقعیت نمی شناختم و ماندن در پشت باجه ها و پاسخ گو بودن در مقابل نامحرمان آزارم می داد. البته کارمندی، کسب امتیاز و حقوق نسبتاً خوبی را داشت.
می گردم
به کجا باید بروم ؟
انگار وجود من فریادی برایم دارد.
شناخت امام خمینی، برای جیغِ فریادهایم، پاسخی عزیز است.
پس می روم ....
حسینیه، پناه من می شود؛ به دختران، درس انقلاب اسلامی می دهم.
تا به حال به خاطر سخت شدن شرایط، گریه کرده اید؟
می خواهی بمانی خداگونه؛ اما ...
چیز زیادی نمی خواهی.
گِره ی باز کردن قفل ها آیا در دست انسان هائی است که خود شاید اسیر انسان دیگری هستند و این زنجیره ادامه دارد.
من دلم خدا می خواهد؛ پَری از پرهای پروازی را می خواهد که امام خمینی، پای گاه آن را ایجاد کرد.
کاش امام بود و من، سرگذشت خود و دخترانی را برایش می سرودم که در گوشه گوشه ی دنیا جائی برای خداگونه بودن را می خواهند.
اما گاه تنهائیِ آزاردهنده با پیدا کردن رفیقی که همراه توست؛ تبدیل به جمعیت می شود.
به هر حال این شناخت امام خمینی، بامن ِشیعه کاری می کند که نمی توانم بمانم.
من باید به ایران بیایم.
شاید دوست من، رفیق من، استاد من
این جا، جای قدمی را فراتر برای من باز کند ؛ شاید.
از پاکستان، قدم به سرزمین روح الله می گذارم.
این جا نفس کشیدن، برایم راحت تر شده ؛ هرچند زیر بار رگباری از سرزنش ها باز هم هستم.
سرزنش ِبرای چه آمدن؟
گاه باید برای همه شرح حالت را بگوئی؛ زبان تو انگار و شاید توان تو شرح، باید داشته باشد.
حوزه، اولین مأمنِ من می شود ولی فقط در حوزه نمی توانم با انبوه آدم ها و مسائل روبه رو شوم؛
باید باز گشایشی را احساس کنم؛ در مجامع دیگری نیز همرازانی را می یابم که از جنس من هستند؛
دلم چنین چادری را می خواهد.
خداوند یاریمان کند تا روح های بیداری را که برای ماندن حرم حجاب، خونین تن شدند را از ظلم برهانیم.
به امید روزی که حضرتش بیاید و جای جای هستی مأمن یک خانم آزاده باشد و هزار آرزوئی که غنچه های شهادت برای آن بال و پر زدند؛ در محضر اجابت قرار گیرد.
برای آن روز باید کوشید.
📁به روایت خانم امیر
✍#سعادت
@gharare_andishe